پارت۱۳
پارت۱۳
ویوا.ت
وقتی صدا زنگاومد و درو باز کرد کوک بود رفتم نزدیک دیدم کلی عرق کرده لباس دکمه ای سفیدی که پوشیده بود به بدنش جذ\\ب شده بود همه جاش معل\وم بود (چشمانت پاک 😂)..و اه\مش کر\ده بود....
&کوکککک لطفاااا
—ببنددد
میرن عمارت
—دستشو میگیره : بروووو.....عا\\ححح در\د دارممم
&کوککک این چه کاریه
—ببند تا چسب نزنم
ویوا.ت
واقعا میترسیدم کوک کاری کنه کله زندگیم نابود شه کاش همه اینا خواب بود ...کاش همونی که فک میکردم نکنه
—میندازتش روتخت و شروع میکنه به ما\\ک گذاشتن....
&ععع.....کوککک
—بزار برا بعد\\ششش الان نگه دارشونن😈
&کوکک لطفاااا (اشک و بغض)
—میره سمته لب\ش : ....عا\\\ححح بی.ب بدجور تحر\\یکشدم دسته خودم نیس😈😈
&کوک لطفا خودتو نگه دار نمیدونی داری چیکار میکنی لطفا اینکارو نکن بامنننن (اشک)...
—بی.ب کاری ندارم یه کار کوچیکه....
&هلش میده فرار میکنه : واییی چیکار کنمممم....
—پوزخندمیزنه : م..مننن بالاخره میگیرم....میگیرمتتت (خوابش میبره)...
&ااوهههه....خوابید؟؟؟
&خداشککک....(میره تو اتاقش به یونا پیام میده )...
پیامشون
&سلام یونا ببخشید نمیخواستم اینطوری شه ....این همش اینطوری
وح\شیه (وحشی عمته عنت\ر).....فردا میام وسایلامو برمیدارم
براش میره
&راستی داداشت اومد؟..چیزی که بهش نگفتی؟...حالت چطوره؟...بهتری؟
+سلام ا.ت اره بهترم ممنون عب نداره....نه خبر نداره....راستی کوککه کاری نکرد باهات؟؟؟....
&....(میبینه ولی جواب نمیده ناراحت میشه)
+الووو...رفتی
&هااا نهههه
+میگم کوک که کاری نکرد باهات؟
&خب اره
+شتتت چیکارررر؟
&یه کاره کوچیک
+کوچیک چندتا؟ ...کجاها؟
&ایشش توهم که منح\\رفی دوجا...
+دوجااا اوووههه..عب نداره جایه ب\\دی که نبود؟؟؟؟
&احمق منح\رف بد\بخت دیگه کجاها میخواد باشهههه
+خنده میفرسته : 😈😈خخخخ
&خیلی خب کاری نداری شب بخیرررر
+شب بخیرررر
ویوکوک
صبح بلند شدم دیدم لباسم خیسه از خیسی متنفر بودم سریع رفتم دوش گرفتم و اکدک رفتم پایین دیدم کسی نیس فقط اجوماعه...
—اجوما ا.ت بیدار نشده؟
*سلام ارباب....ع.عااا نه
—عصبانی میشه
—بادیگاردا کجان ؟
*اونا بیرونن.....نگهبانی میدن
—اوککک....ا.ت رو بیدار کن
*چشمم
ویووقتی ا.ت رو بیدار کرد
ویوا.ت
نمیدونم چرا ولی وقتی بیدار شدم دیدم بالتم همش خیسه بعد فهمیدم که دیشب گریه کردم (.اوخههه بچم گریه کرده).....رفتم دو گرفتم دیدم اجوما اومد صددرصد کوک گفته ..اومد تا منو صدا بزنه که وقتی فهمید من فهمیدم گفت زودتر بیا من تاییدی کردم و خودمو درست کردم رفتم
&میبینتش : باش الان میاممم ...ایششش به تو چه که من بیدا میشم یا نه (به کوک میگه)
*بالبخند : سریعتر بیا
&بالبخند : چشم....
ویوا.ت
تنها کسی که تو این عمارت..
پایان۱۳
ویوا.ت
وقتی صدا زنگاومد و درو باز کرد کوک بود رفتم نزدیک دیدم کلی عرق کرده لباس دکمه ای سفیدی که پوشیده بود به بدنش جذ\\ب شده بود همه جاش معل\وم بود (چشمانت پاک 😂)..و اه\مش کر\ده بود....
&کوکککک لطفاااا
—ببنددد
میرن عمارت
—دستشو میگیره : بروووو.....عا\\ححح در\د دارممم
&کوککک این چه کاریه
—ببند تا چسب نزنم
ویوا.ت
واقعا میترسیدم کوک کاری کنه کله زندگیم نابود شه کاش همه اینا خواب بود ...کاش همونی که فک میکردم نکنه
—میندازتش روتخت و شروع میکنه به ما\\ک گذاشتن....
&ععع.....کوککک
—بزار برا بعد\\ششش الان نگه دارشونن😈
&کوکک لطفاااا (اشک و بغض)
—میره سمته لب\ش : ....عا\\\ححح بی.ب بدجور تحر\\یکشدم دسته خودم نیس😈😈
&کوک لطفا خودتو نگه دار نمیدونی داری چیکار میکنی لطفا اینکارو نکن بامنننن (اشک)...
—بی.ب کاری ندارم یه کار کوچیکه....
&هلش میده فرار میکنه : واییی چیکار کنمممم....
—پوزخندمیزنه : م..مننن بالاخره میگیرم....میگیرمتتت (خوابش میبره)...
&ااوهههه....خوابید؟؟؟
&خداشککک....(میره تو اتاقش به یونا پیام میده )...
پیامشون
&سلام یونا ببخشید نمیخواستم اینطوری شه ....این همش اینطوری
وح\شیه (وحشی عمته عنت\ر).....فردا میام وسایلامو برمیدارم
براش میره
&راستی داداشت اومد؟..چیزی که بهش نگفتی؟...حالت چطوره؟...بهتری؟
+سلام ا.ت اره بهترم ممنون عب نداره....نه خبر نداره....راستی کوککه کاری نکرد باهات؟؟؟....
&....(میبینه ولی جواب نمیده ناراحت میشه)
+الووو...رفتی
&هااا نهههه
+میگم کوک که کاری نکرد باهات؟
&خب اره
+شتتت چیکارررر؟
&یه کاره کوچیک
+کوچیک چندتا؟ ...کجاها؟
&ایشش توهم که منح\\رفی دوجا...
+دوجااا اوووههه..عب نداره جایه ب\\دی که نبود؟؟؟؟
&احمق منح\رف بد\بخت دیگه کجاها میخواد باشهههه
+خنده میفرسته : 😈😈خخخخ
&خیلی خب کاری نداری شب بخیرررر
+شب بخیرررر
ویوکوک
صبح بلند شدم دیدم لباسم خیسه از خیسی متنفر بودم سریع رفتم دوش گرفتم و اکدک رفتم پایین دیدم کسی نیس فقط اجوماعه...
—اجوما ا.ت بیدار نشده؟
*سلام ارباب....ع.عااا نه
—عصبانی میشه
—بادیگاردا کجان ؟
*اونا بیرونن.....نگهبانی میدن
—اوککک....ا.ت رو بیدار کن
*چشمم
ویووقتی ا.ت رو بیدار کرد
ویوا.ت
نمیدونم چرا ولی وقتی بیدار شدم دیدم بالتم همش خیسه بعد فهمیدم که دیشب گریه کردم (.اوخههه بچم گریه کرده).....رفتم دو گرفتم دیدم اجوما اومد صددرصد کوک گفته ..اومد تا منو صدا بزنه که وقتی فهمید من فهمیدم گفت زودتر بیا من تاییدی کردم و خودمو درست کردم رفتم
&میبینتش : باش الان میاممم ...ایششش به تو چه که من بیدا میشم یا نه (به کوک میگه)
*بالبخند : سریعتر بیا
&بالبخند : چشم....
ویوا.ت
تنها کسی که تو این عمارت..
پایان۱۳
۴۰۶
۲۱ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.