p13
p13
فکرم در گیر بود که یه پیام از تهیونگ اومد...
Kim taehyong
دیت باحالی بود مگه نه؟
بعد از یه کوچولو صبر...جوابشو دادم...
Me:
اره❤️😄
بیخیال...منم قبل تهیونگ با کمپسرایی نبودم!
مهم الانه!
(خونه خانواده کیم بعد از سرو شام)
*نظرتون چیه باهم بازی حقیقت ها رو بازی کنیم؟...
÷ایده خوبیع!
همگی دور هم جمع بودیم و منم کنار تهیونگ نشستم دستمو گذاشتم روی رون پاش....
بطری رو چرخوندن و یه سرش به مامانم و اون یکی سرش به خانم کیم افتاد..
*خببب چی بپرسیم....
÷یه چیز ساده😄
*آره بابا...خب...قبل از آقای هان چند تا خواستگار داشتی....
×....خب خانم...بگو ببینم...🤨
*...من...حدود ۲ تا...یادمه که یکیشون...توی دانشگاه بود و مامانش مدیر دانشگاهمون بود و مامانش مامانمو صدا کرده بود و اینو گفته بود و گفت اگه ندی منم دخترتو اخراج میکنم....که..مامانم قبول نکرد و اخراج شدم و رفتم دانشگاه مرکزی که اونجا ۲ نفر عاشقم بودن...یکیش سوهو ویکیش هم که پسر همسایمون بود و عزیز کرده مامانم...که خودم سوهو رو انتخاب کردم..
×نه خوشم اومد..
و همه خندیدن...
دوباره چرخوندن که یه سرش به من و اون یکی سرش به پدرم افتاد...
×دخترم....بگو که....تا الان کلا عاشق چند نفر شدی و چند تا دوست پسر داشتی؟
+...ام...راستش رو بخوام بگم...۳ تا دوست پسر داشتم...و فقط عاشق ۲ نفر شدم...
بعدش به تهیونگ نگاه کردم که م..س..ت بود..و نگاه جدی ای بهم میکردش..
-تهیونگ بابا...خوردی عروسمو با نگاهت...مگه تو خودت قبل ات عاشق کسی نبودی؟..
سوتی بزرگی داده بود...مثلا که من به عموان دوست دختر فعلی تهیونگ نمیدونم که قبل من عاشق کسی بوده...😒
بهش نگاه کردم و سرمو انداختم پایین...
ولی کلا نگاهش روم بود...
_کامان..مهم الانه...
+...
÷*الان اتفاقات خوبی نمیوفته.. بازی رو جمع کنید....
+نه چرا..به هر حال حقیقت و عشق و علاقه تو گذشته پنهوننمیمونه...به خصوص علاقه در حد مرگ...امم..کامان...
دوباره دستم رو گذاشتم روی پاش...و به نشونه بیخیالی گوشیم و در آوردم و استوری هامو چک کردم... ودستمو اروم تکون میدادم.......
به منظوری اینکارو نکردم واقعا چون توی گوشی بودم و داشتم استوری ای اینستاگرامم رو چک میکردم....
توی استوری های آخر بودم که دستشو دور شونم پیچید و سرشو به سرم چسبوند....
تهیونگ ۲ ساعت بعد از اینکهما رسیدیم خونشون اومد و از همون اول که رفتم در و براش باز کنم بوی تند و مزخرف الکل میزد توی صورتم..
فکرم در گیر بود که یه پیام از تهیونگ اومد...
Kim taehyong
دیت باحالی بود مگه نه؟
بعد از یه کوچولو صبر...جوابشو دادم...
Me:
اره❤️😄
بیخیال...منم قبل تهیونگ با کمپسرایی نبودم!
مهم الانه!
(خونه خانواده کیم بعد از سرو شام)
*نظرتون چیه باهم بازی حقیقت ها رو بازی کنیم؟...
÷ایده خوبیع!
همگی دور هم جمع بودیم و منم کنار تهیونگ نشستم دستمو گذاشتم روی رون پاش....
بطری رو چرخوندن و یه سرش به مامانم و اون یکی سرش به خانم کیم افتاد..
*خببب چی بپرسیم....
÷یه چیز ساده😄
*آره بابا...خب...قبل از آقای هان چند تا خواستگار داشتی....
×....خب خانم...بگو ببینم...🤨
*...من...حدود ۲ تا...یادمه که یکیشون...توی دانشگاه بود و مامانش مدیر دانشگاهمون بود و مامانش مامانمو صدا کرده بود و اینو گفته بود و گفت اگه ندی منم دخترتو اخراج میکنم....که..مامانم قبول نکرد و اخراج شدم و رفتم دانشگاه مرکزی که اونجا ۲ نفر عاشقم بودن...یکیش سوهو ویکیش هم که پسر همسایمون بود و عزیز کرده مامانم...که خودم سوهو رو انتخاب کردم..
×نه خوشم اومد..
و همه خندیدن...
دوباره چرخوندن که یه سرش به من و اون یکی سرش به پدرم افتاد...
×دخترم....بگو که....تا الان کلا عاشق چند نفر شدی و چند تا دوست پسر داشتی؟
+...ام...راستش رو بخوام بگم...۳ تا دوست پسر داشتم...و فقط عاشق ۲ نفر شدم...
بعدش به تهیونگ نگاه کردم که م..س..ت بود..و نگاه جدی ای بهم میکردش..
-تهیونگ بابا...خوردی عروسمو با نگاهت...مگه تو خودت قبل ات عاشق کسی نبودی؟..
سوتی بزرگی داده بود...مثلا که من به عموان دوست دختر فعلی تهیونگ نمیدونم که قبل من عاشق کسی بوده...😒
بهش نگاه کردم و سرمو انداختم پایین...
ولی کلا نگاهش روم بود...
_کامان..مهم الانه...
+...
÷*الان اتفاقات خوبی نمیوفته.. بازی رو جمع کنید....
+نه چرا..به هر حال حقیقت و عشق و علاقه تو گذشته پنهوننمیمونه...به خصوص علاقه در حد مرگ...امم..کامان...
دوباره دستم رو گذاشتم روی پاش...و به نشونه بیخیالی گوشیم و در آوردم و استوری هامو چک کردم... ودستمو اروم تکون میدادم.......
به منظوری اینکارو نکردم واقعا چون توی گوشی بودم و داشتم استوری ای اینستاگرامم رو چک میکردم....
توی استوری های آخر بودم که دستشو دور شونم پیچید و سرشو به سرم چسبوند....
تهیونگ ۲ ساعت بعد از اینکهما رسیدیم خونشون اومد و از همون اول که رفتم در و براش باز کنم بوی تند و مزخرف الکل میزد توی صورتم..
۱۵.۶k
۰۷ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.