عشق درگیرpt12
پارت ۱۲
داشتم میرفتم تو اشپزخونه تا همراه بونگی و خانم لی غذا بخورم
کوک:کجا؟
ا.ت:دارم میرم اونج...
کوک:باید اینجا غذا بخوری
ا.ت:چه فرقی میکنه؟
کوک:خب چه فرقی میکنه
ا.ت:خب من اونجا راحتم
کوک:نمیخوام یه حرفو دوبار بزنم
پوفی کشیدمو کلافه روی صندلی روبه رویه جونگ کوک نشستم
غذامو شروع کردم
ا.ت:میتونم یه در خواستی داشته باشم؟
کوک:بگو
ا.ت:میخواستم دوستمو ببینم میتونم برم بیرون؟
کوک:نه
ا.ت:چرا؟
کوک:ادمای شوگا دنبالمن اگه تو رو پیدا کنن شکنجت میکنن و ازت حرف میکشن
ا.ت: خب شکنجه بشم من میتونم تحمل کنم دیگه بهش عادت دارم
کوک: برای تو مهم نیست اما من بهت نیاز دارم
ا.ت:جدا؟چرا یهویی به من نیاز پیدا کردی تو که داشتی منو تا دم گور میبوردی
کوک:خواستم بهت شانس بدم
ا.ت:اها
ا.ت:خیله خب پس یه جور نقشه دارم تا برم بیرون
کوک:نه
ا.ت:خب بشنو چی میگم
ا.ت:میتونی منو مثله یه گروگان ببری بیرون
کوک:چی؟
ا.ت:گروگان
ا.ت:نقش بازی کردن بلدی؟
کوک:خب بعدش؟
ا.ت:همین دیگه اگه نقش بازی کنی فکر میکنن من گروگانمو ولم میکنی
کوک:ولی من گروگانامو ول نمیکنم میکشم
ا.ت: بیخیال فقط امتحان کن کسی شک نمیکنه
کوک:بهش فکر میکنم
ا.ت:هوفف خیله خب
غذامو خوردم ظرفمو برداشتمو بردم تو اشپزخونه از خانم لی تشکر کردم باهم رو صندلی نشستیم
خانم لی:جونگ کوک یهویی عوض شد اصن فکرشم نمیکردم اتاقتو عوض کنه و هم خونه ای هم بشین اصن یک درصدم به ذهنم خطور نکرده بود
ا.ت:منم متعجب شدم
ا.ت:گفت باید کمکش کنم هرچی که نمیدونم
خانم لی:ندیدی بهت گفتم همه چی عوض میشه حالا به حرفم رسیدی؟
ا.ت:فکر نمیکنم هنوز تازه اوله بدبختیه
ا.ت:معلوم نیست باید براش چیکار کنم که داره اینجوری باج میده
یه ریز خنده ای زد
خانم لی:جدا؟تو راست میگی
ا.ت:هی دارین مسخرم میکنین
ا.ت:خداوکیلی دارم راست میگم مردا میخوان یه غلطی بکنن که باج میدن حالا جونگ کوک منو گیر اورده
خانم لی:ولی بعد این دوسال جونگ کوک داره نرم تر برخورد میکنه به رحم کردنش باید تعجب کنم اخه اینجا اولین نفری هستی که بدون خبر جونگ کوک گوشی داشتی و اونم رحم کرد
ا.ت: مطمئن نیستم داره نقشه مرگمو میکشه*خنده
ا.ت:ولی منم تعجبزده شدم من بخاطره یه احترام نزاشتن زیر یک باز شکنجه میکشوند ولی الان...
ا.ت:هعی بیخیال ولی نمیدونم بین این همه ادم چرا من؟
خانم لی:ناراحت نباش حتما یه حکمتی داشته
ا.ت:حتما
خانم لی:من باید برم
ا.ت:اشکال نداره
بلند شدم رفتم طرف اتاق جونگ کوک در زدم با صدای بیا تو وارد شدم
سرش تو کتاب بود
ا.ت:تصمیم نگرفتی
کتابو بستو گذاشت رو میز
کوک:اوهوم
کوک:لباسایی که باهاشون اومدی اینجارو داری؟
ا.ت:اوهوم چطور؟
کوک:با همون لباسا باید بری بیرون
ا.ت: یعنی میتونم برم پیش دوستم؟
کوک:اوهوم
ا.ت:خیله خب میرم همون لباسارو میپوشم
رفتم تو اتاقم همون لباسایی که واسه اولین با باهاشون اومدمو پوشیدم
حسابی لباسام کثیف بودن
رفتم بیرون که دیدم امادست
ا.ت:خب چطوره طبیعیه؟
کوک:اوهوم
وا یه زره پشیمونیم تو چشماش نیست(منظورش پشیمون بودن از اینکه شکنجش کرده)
از پله ها اومدم بیرون
کوک:فکر فرار کردنم به ذهنت خطور نکنه چون افرادم دنبالتن و توی گوشیت ردیابه
ا.ت:خودم میدونم (ادا در اورد)
رفتیم از قصر بیرون سوار ماشین شدیم به راننده گفت حرکت کنه
حرکت کردیم
ا.ت:گفتی کی تغیبت میکنه؟
کوک:علاقه داری بدونی؟
ا.ت:نه نه علاقه ای ندارم ولی چون محظ اطلاعت من الان هم خونه ایتمو جونم در خطره میخوام بدونم
کوک:پشت سرمونن
از پشت نگاه میکردم راست میگفت یه ماشین سیاه با شیشه های دودی داشت میومد دنبالمون
یهو جونگ کوک دستمو گرفتو کشیدتم پایین
ا.ت:چته دستم درد گرفت
کوک: داری معلوم میکنی
ا.ت:مگه شیشه هات دودی نیست؟
کوک:نه پلیس گیر میده
ا.ت:هه تو با این ابهتت از پلیس میترسی؟
کوک:نه از پلیس نمی ترسم ولی رابطم با پلیس خوبه
ا.ت:یعنی چی؟پلیس با اینکه میدونه تو مافیایی بازم ذستگیرت نمیکنه؟
کوک:پلیس میدونه من مافیام ولی نمیدونه من قاتل اتفاقاتم تو از این ویزا سر در نمیاری بهتره همونه که ندونی
صورتمو سمت پنجره کردم بهم بر نخورد ولی بهتر بود باهاش صحبت نکنم چون واسه هر حرفم جواب اماده داره
بغل جاده نگه داشت
ا.ت:چی شد؟
کوک:نمیخوای بری؟
ا.ت:چ.چرا
درو باز کردم که با دستش هولم
داد افتادم پایین
ایتم جزوی از نقش بود
بی شعور درو بستو راه افتاد
از جام بلند شدم
خودمو تکوندم
به سمت خونه حرکت کردم
نمیدونستم کجام واسه همین تاکسی گرفتمو ادرس خونمو دادم
ویو شوگا
امروز باید خودم پی جونگکوک رو بگیرم تو ایست بازرسی موفق نبودم باید یه قدم دیگه ای بر دارم
یه ماشین از خونش اومد بیرون
شوگا:حرکت کن
راننده :بله قربان
تغیبش کردم که وسط جاده نگه داشتو یه دخترو از تو ماشین انداخت بیرون
یه دختر؟
داشتم میرفتم تو اشپزخونه تا همراه بونگی و خانم لی غذا بخورم
کوک:کجا؟
ا.ت:دارم میرم اونج...
کوک:باید اینجا غذا بخوری
ا.ت:چه فرقی میکنه؟
کوک:خب چه فرقی میکنه
ا.ت:خب من اونجا راحتم
کوک:نمیخوام یه حرفو دوبار بزنم
پوفی کشیدمو کلافه روی صندلی روبه رویه جونگ کوک نشستم
غذامو شروع کردم
ا.ت:میتونم یه در خواستی داشته باشم؟
کوک:بگو
ا.ت:میخواستم دوستمو ببینم میتونم برم بیرون؟
کوک:نه
ا.ت:چرا؟
کوک:ادمای شوگا دنبالمن اگه تو رو پیدا کنن شکنجت میکنن و ازت حرف میکشن
ا.ت: خب شکنجه بشم من میتونم تحمل کنم دیگه بهش عادت دارم
کوک: برای تو مهم نیست اما من بهت نیاز دارم
ا.ت:جدا؟چرا یهویی به من نیاز پیدا کردی تو که داشتی منو تا دم گور میبوردی
کوک:خواستم بهت شانس بدم
ا.ت:اها
ا.ت:خیله خب پس یه جور نقشه دارم تا برم بیرون
کوک:نه
ا.ت:خب بشنو چی میگم
ا.ت:میتونی منو مثله یه گروگان ببری بیرون
کوک:چی؟
ا.ت:گروگان
ا.ت:نقش بازی کردن بلدی؟
کوک:خب بعدش؟
ا.ت:همین دیگه اگه نقش بازی کنی فکر میکنن من گروگانمو ولم میکنی
کوک:ولی من گروگانامو ول نمیکنم میکشم
ا.ت: بیخیال فقط امتحان کن کسی شک نمیکنه
کوک:بهش فکر میکنم
ا.ت:هوفف خیله خب
غذامو خوردم ظرفمو برداشتمو بردم تو اشپزخونه از خانم لی تشکر کردم باهم رو صندلی نشستیم
خانم لی:جونگ کوک یهویی عوض شد اصن فکرشم نمیکردم اتاقتو عوض کنه و هم خونه ای هم بشین اصن یک درصدم به ذهنم خطور نکرده بود
ا.ت:منم متعجب شدم
ا.ت:گفت باید کمکش کنم هرچی که نمیدونم
خانم لی:ندیدی بهت گفتم همه چی عوض میشه حالا به حرفم رسیدی؟
ا.ت:فکر نمیکنم هنوز تازه اوله بدبختیه
ا.ت:معلوم نیست باید براش چیکار کنم که داره اینجوری باج میده
یه ریز خنده ای زد
خانم لی:جدا؟تو راست میگی
ا.ت:هی دارین مسخرم میکنین
ا.ت:خداوکیلی دارم راست میگم مردا میخوان یه غلطی بکنن که باج میدن حالا جونگ کوک منو گیر اورده
خانم لی:ولی بعد این دوسال جونگ کوک داره نرم تر برخورد میکنه به رحم کردنش باید تعجب کنم اخه اینجا اولین نفری هستی که بدون خبر جونگ کوک گوشی داشتی و اونم رحم کرد
ا.ت: مطمئن نیستم داره نقشه مرگمو میکشه*خنده
ا.ت:ولی منم تعجبزده شدم من بخاطره یه احترام نزاشتن زیر یک باز شکنجه میکشوند ولی الان...
ا.ت:هعی بیخیال ولی نمیدونم بین این همه ادم چرا من؟
خانم لی:ناراحت نباش حتما یه حکمتی داشته
ا.ت:حتما
خانم لی:من باید برم
ا.ت:اشکال نداره
بلند شدم رفتم طرف اتاق جونگ کوک در زدم با صدای بیا تو وارد شدم
سرش تو کتاب بود
ا.ت:تصمیم نگرفتی
کتابو بستو گذاشت رو میز
کوک:اوهوم
کوک:لباسایی که باهاشون اومدی اینجارو داری؟
ا.ت:اوهوم چطور؟
کوک:با همون لباسا باید بری بیرون
ا.ت: یعنی میتونم برم پیش دوستم؟
کوک:اوهوم
ا.ت:خیله خب میرم همون لباسارو میپوشم
رفتم تو اتاقم همون لباسایی که واسه اولین با باهاشون اومدمو پوشیدم
حسابی لباسام کثیف بودن
رفتم بیرون که دیدم امادست
ا.ت:خب چطوره طبیعیه؟
کوک:اوهوم
وا یه زره پشیمونیم تو چشماش نیست(منظورش پشیمون بودن از اینکه شکنجش کرده)
از پله ها اومدم بیرون
کوک:فکر فرار کردنم به ذهنت خطور نکنه چون افرادم دنبالتن و توی گوشیت ردیابه
ا.ت:خودم میدونم (ادا در اورد)
رفتیم از قصر بیرون سوار ماشین شدیم به راننده گفت حرکت کنه
حرکت کردیم
ا.ت:گفتی کی تغیبت میکنه؟
کوک:علاقه داری بدونی؟
ا.ت:نه نه علاقه ای ندارم ولی چون محظ اطلاعت من الان هم خونه ایتمو جونم در خطره میخوام بدونم
کوک:پشت سرمونن
از پشت نگاه میکردم راست میگفت یه ماشین سیاه با شیشه های دودی داشت میومد دنبالمون
یهو جونگ کوک دستمو گرفتو کشیدتم پایین
ا.ت:چته دستم درد گرفت
کوک: داری معلوم میکنی
ا.ت:مگه شیشه هات دودی نیست؟
کوک:نه پلیس گیر میده
ا.ت:هه تو با این ابهتت از پلیس میترسی؟
کوک:نه از پلیس نمی ترسم ولی رابطم با پلیس خوبه
ا.ت:یعنی چی؟پلیس با اینکه میدونه تو مافیایی بازم ذستگیرت نمیکنه؟
کوک:پلیس میدونه من مافیام ولی نمیدونه من قاتل اتفاقاتم تو از این ویزا سر در نمیاری بهتره همونه که ندونی
صورتمو سمت پنجره کردم بهم بر نخورد ولی بهتر بود باهاش صحبت نکنم چون واسه هر حرفم جواب اماده داره
بغل جاده نگه داشت
ا.ت:چی شد؟
کوک:نمیخوای بری؟
ا.ت:چ.چرا
درو باز کردم که با دستش هولم
داد افتادم پایین
ایتم جزوی از نقش بود
بی شعور درو بستو راه افتاد
از جام بلند شدم
خودمو تکوندم
به سمت خونه حرکت کردم
نمیدونستم کجام واسه همین تاکسی گرفتمو ادرس خونمو دادم
ویو شوگا
امروز باید خودم پی جونگکوک رو بگیرم تو ایست بازرسی موفق نبودم باید یه قدم دیگه ای بر دارم
یه ماشین از خونش اومد بیرون
شوگا:حرکت کن
راننده :بله قربان
تغیبش کردم که وسط جاده نگه داشتو یه دخترو از تو ماشین انداخت بیرون
یه دختر؟
۷۳.۷k
۰۴ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.