چند پارتی

چند پارتی

«فَرٰامُوشْــ‌نَشُدَنیٖ»

P«۳»

ویو باران:
+یه روز با دوستام بحثم شد با اینکه حق با من بود ولی اونا قبول دار نمیشدن با هم قهر کردیم ولی شب دوباره برگشتیم به هم ولی یکی از دوستام افسردگی گرفته بود منم نمیدونستم به دوستام گفتم بریم بیرون با این حال اومد بیرون ولی جلو چشم من خودکشی کرد و اون یکی دوستمم فک کرد من باعث مرگش شدم و فراموشم کرد اکیپ سه نفرمون خراب شد و من موندم با افسردگی شدیدم
-واقعا خیلی درد بدیه خیلی بده 😔
+حالا تو مثل من نکن تو برگرد پیش دوستت تا مثل من نشی
ویو نگار:
اون روز خیلی ناراحت شدم میخواستم دلداریش بدم ولی نمیدونستم چی بگم پس ازش یه سوال پرسیدم
-بعد از اون دوستت دوست دیگه ای داشتی؟
+نه نداشتم ولی فک کنم پیدا کردم🙃تو🥺
-ولی فک کنم من لیاقت این همه خوبی و مهربونی رو نداشته باشم
+چرا داری تو دختر خوبی پس دوستمی🥺
خودشو معرفی کرد:
+بارانم ۱۴ سالمه و تهران زندگی میکنم
-منم که اصل دادم😂
با هم حرف زدیم تا خوابم گرفت رفتم بخوابم ولی فکر اون دختر نمیذاشت بخوابم

فلش بک به یک ماه بعد:
ویو نگار:
تو این چند روز خیلی خوشحال بودم با اینکه از هم دور بودیم ولی انگار کنار همیم با اینکه بیشتر وقتا دلم میخواست کنارش میبودم ولی بازم دوریمون مانع دوستیمون نمیشد:))