My worst nightmare
&کوکی آمدی
لبخند پر از ذوقی زدم و توی بغلش پریدم، متقابل دست هاش رو دور کمرم حلقه کرد و کمی سرم رو از خودش قاصله داد و پیشونی ام رو بوسید
=خیلی منتظرت گذاشتم عزیزم
سرم رو به نشونه نه تکون دادم، کلارا و مینهو با تعجب بهمون خیره شده بودن
&آه کلارا، ببخشید باید زودتر میگفتم، من و کوکی باهم تو رابطه ایم
مینهو کلافه به سمت آشپزخونه رفت تا مثلا دسته گلی که کوک آروده بود رو داخل آب بزاره، کلارا هم لبخند پر از حرصی زد و گفت
×شما کی وقت کردین قرار بزارید؟!
&از شب نامزدی شما، کوکیا، بیا بشین
دستش رو دنبال خودم کشیدم و روی مبل کنار هم نشستیم
×بهم میاین، میرم کمک مینهو
لبخند چندشی زد و گذاشت رفت توی آشپزخونه
=کوکیا؟!
دم گوشم و زمزمه کرد و خنده آرومی سر داد
&عزیزم؟!
=بهش عادت کن، عزیزم
دستش رو دور گردنم انداخت
&باشه کوکیا
"مینهو"
گلدون رو روی کابینت گذاشت و دستاش رو دو طرفش گذاشت
_قرار میذاره؟! اینقدر زود فراموشم کرد؟!
پوزخندی به وضعیت خودش زد
×عشقم چقدر کارت طول کشید
با عصبانیت به سمتش برگشت و تهدید وار انگشتش رو توی صورتش تکون داد
_منو اینجوری صدا نزن، من هیچیه تو نیستم کلارا رابینسون
×صداتو بیار پایین با من درست صحبت کن، الان تو نامزد منی، فهمیدی؟!
_حالم از تو و این مسخره بازی بهم می خوره
×رو دم من پا نذار، همین الان میرم همچیزو میگم بهش
_دِ برو خب چرا نمیری ها؟! برو
دختر برگشت که از آشپزخونه بیرون بره، بعد از چند ثانیه مینهو دستش رو گرفت و به سمت خودش کشید
×چیشد؟! مگه نگفتی برم بهش بگم؟!
_تو دیگه چه روانی ای هستی
نفس کلافه ای بیرون فرستاد
×الان، من زنتم فهمیدی؟! اگه بخاطر رابطه اون دوتا احمق باهام بد صحبت کنی، از کارت پشیمونت میکنم، باشه عشقم؟!
چشم هاش که از عصبانیت سرخ شده بود رو به کلارا داد
×نشنیدم
با عصبانیت و کلافگی غرید
_فهمیدم
"نویسنده"
بعد از گذشت نیم ساعت، جمع کامل شده بود، درحالی که همه مشغول صحبت بودن کلارا از اتاق با یک جعبه بیرون آمد
×بچه ها
همه نگاهشون رو به اون دادن
×امشب اینجا جمع شدیم، چون می خوام یک خبر مهم رو بهتون بدم
چشم ها منتظر به لب های دختر خیره شده بودن
×من....
#استری_کیدز
#بی_تی_اس
لبخند پر از ذوقی زدم و توی بغلش پریدم، متقابل دست هاش رو دور کمرم حلقه کرد و کمی سرم رو از خودش قاصله داد و پیشونی ام رو بوسید
=خیلی منتظرت گذاشتم عزیزم
سرم رو به نشونه نه تکون دادم، کلارا و مینهو با تعجب بهمون خیره شده بودن
&آه کلارا، ببخشید باید زودتر میگفتم، من و کوکی باهم تو رابطه ایم
مینهو کلافه به سمت آشپزخونه رفت تا مثلا دسته گلی که کوک آروده بود رو داخل آب بزاره، کلارا هم لبخند پر از حرصی زد و گفت
×شما کی وقت کردین قرار بزارید؟!
&از شب نامزدی شما، کوکیا، بیا بشین
دستش رو دنبال خودم کشیدم و روی مبل کنار هم نشستیم
×بهم میاین، میرم کمک مینهو
لبخند چندشی زد و گذاشت رفت توی آشپزخونه
=کوکیا؟!
دم گوشم و زمزمه کرد و خنده آرومی سر داد
&عزیزم؟!
=بهش عادت کن، عزیزم
دستش رو دور گردنم انداخت
&باشه کوکیا
"مینهو"
گلدون رو روی کابینت گذاشت و دستاش رو دو طرفش گذاشت
_قرار میذاره؟! اینقدر زود فراموشم کرد؟!
پوزخندی به وضعیت خودش زد
×عشقم چقدر کارت طول کشید
با عصبانیت به سمتش برگشت و تهدید وار انگشتش رو توی صورتش تکون داد
_منو اینجوری صدا نزن، من هیچیه تو نیستم کلارا رابینسون
×صداتو بیار پایین با من درست صحبت کن، الان تو نامزد منی، فهمیدی؟!
_حالم از تو و این مسخره بازی بهم می خوره
×رو دم من پا نذار، همین الان میرم همچیزو میگم بهش
_دِ برو خب چرا نمیری ها؟! برو
دختر برگشت که از آشپزخونه بیرون بره، بعد از چند ثانیه مینهو دستش رو گرفت و به سمت خودش کشید
×چیشد؟! مگه نگفتی برم بهش بگم؟!
_تو دیگه چه روانی ای هستی
نفس کلافه ای بیرون فرستاد
×الان، من زنتم فهمیدی؟! اگه بخاطر رابطه اون دوتا احمق باهام بد صحبت کنی، از کارت پشیمونت میکنم، باشه عشقم؟!
چشم هاش که از عصبانیت سرخ شده بود رو به کلارا داد
×نشنیدم
با عصبانیت و کلافگی غرید
_فهمیدم
"نویسنده"
بعد از گذشت نیم ساعت، جمع کامل شده بود، درحالی که همه مشغول صحبت بودن کلارا از اتاق با یک جعبه بیرون آمد
×بچه ها
همه نگاهشون رو به اون دادن
×امشب اینجا جمع شدیم، چون می خوام یک خبر مهم رو بهتون بدم
چشم ها منتظر به لب های دختر خیره شده بودن
×من....
#استری_کیدز
#بی_تی_اس
۱۴.۵k
۱۳ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.