پارت ۸
ات.نه نه خب معلم فیزیکمه
آرمین. او ..جدی، خوبه (مضطرب)
ات. عشقم خوبی؟؟ حالت خوبه؟
آرمین. ام اره بیبی کوچولو دل تنگتم
ات. اوممم چجوری رفع دلتنگی کنیم
آرمین. پس تو نمیدونی نه، خوب میدونی چجوری کوچولو ولی امروز یکم متفاوت
ات. امم.. داری میترسونیم منظورت... چ... چیه
آرمین. قراره بیای خونم خانومم
ات. اوووو پس بلاخره منو میبری خونتتت (خوشحال)
آرمین. کتتو بپوش بریم
ات. اوم حتماااا
کتتو پوشیدی و رفتید، در شرکتو بست و رفتین سمت آسانسور با رسیدن آسانسور رفتین تو و پارکینگ رو زد در باز شد و رفتین سوار ماشین بشین که دستتو گرفت و درو برات باز کرد
آرمین. بفرمایید لیدی
ات. ممنون مستررر
درو بست و اونم سوار شد استارت زد و راه افتادین تو وسطای راه بودین که دستشو گذاشت رو رون پات و محکم چلوندشون
ات. اه ددی
آرمین. هنوز مونده ناله کنی کوچولو
یکم بعد به خونش رسیدین، به کاخ واقعی بود ریموت رو در آورد و درو زد ، یکم احساس کردی رفتاراش عجیبن اون هیچوقت تورو خونه خودش نبرده بود و امروز خیلی یهویی تو رو برد خونش پیاده شد و درو برات باز کرد
یه ماشین دیگه هم پود یه پورشه ی مشکی که خیلی برات آشنا بود
خلاصه در خونه رو باز کرد و فرستادت تو خونه رفتین تو خونش به شدت با کلاس و اعیانی بود آرمین گفت میره تو اتاق کارش تا یه پرونده رو بزاره .
پس توهم از فرصت استفاده کردی و کتتو در آوردی دیگه وقت دلبری بود لباس فرمت رو هم در آوردی که زیرش یه بادی کراپ نازک بود دامنتو بالا کشیدی جوری که اگه راه می رفتی قشنگ لباس*زیرت توی معرض دید قرار می گرفت،
آرمین. او ..جدی، خوبه (مضطرب)
ات. عشقم خوبی؟؟ حالت خوبه؟
آرمین. ام اره بیبی کوچولو دل تنگتم
ات. اوممم چجوری رفع دلتنگی کنیم
آرمین. پس تو نمیدونی نه، خوب میدونی چجوری کوچولو ولی امروز یکم متفاوت
ات. امم.. داری میترسونیم منظورت... چ... چیه
آرمین. قراره بیای خونم خانومم
ات. اوووو پس بلاخره منو میبری خونتتت (خوشحال)
آرمین. کتتو بپوش بریم
ات. اوم حتماااا
کتتو پوشیدی و رفتید، در شرکتو بست و رفتین سمت آسانسور با رسیدن آسانسور رفتین تو و پارکینگ رو زد در باز شد و رفتین سوار ماشین بشین که دستتو گرفت و درو برات باز کرد
آرمین. بفرمایید لیدی
ات. ممنون مستررر
درو بست و اونم سوار شد استارت زد و راه افتادین تو وسطای راه بودین که دستشو گذاشت رو رون پات و محکم چلوندشون
ات. اه ددی
آرمین. هنوز مونده ناله کنی کوچولو
یکم بعد به خونش رسیدین، به کاخ واقعی بود ریموت رو در آورد و درو زد ، یکم احساس کردی رفتاراش عجیبن اون هیچوقت تورو خونه خودش نبرده بود و امروز خیلی یهویی تو رو برد خونش پیاده شد و درو برات باز کرد
یه ماشین دیگه هم پود یه پورشه ی مشکی که خیلی برات آشنا بود
خلاصه در خونه رو باز کرد و فرستادت تو خونه رفتین تو خونش به شدت با کلاس و اعیانی بود آرمین گفت میره تو اتاق کارش تا یه پرونده رو بزاره .
پس توهم از فرصت استفاده کردی و کتتو در آوردی دیگه وقت دلبری بود لباس فرمت رو هم در آوردی که زیرش یه بادی کراپ نازک بود دامنتو بالا کشیدی جوری که اگه راه می رفتی قشنگ لباس*زیرت توی معرض دید قرار می گرفت،
۳۵۷
۲۸ آذر ۱۴۰۳