گذشته ی سیاه و آینده ی سفید پارت اخر
که کوک من و برد زیر پتو شروع کرد به بدسیدن بدنم که پاشدیم و رفتیم حموم و بهد از صبحانه جیسو و تهیدنگ خبر ازدواج شونو دادن و دوست تهیونگ به این مناسب پارتی راه انداخته بود و مارم دعوت کرده بودن
ات=
رفتم خونه جون لباسام خونه بود یک لباس تحریک کننده پوشیدم و رفتم و همین که پام و گذاشتم بیرون همه ی پسرا نگاهم میکردن منمذبا خجالت رفتم
جانگ کوک=
برای امشب اون لباسی که ات دوست داشت و پوشیدم و رفتم بیرون و همه دخترا برام ناز میکردن منم گفتم شماها برام ناز کنین منم برم برای عشقم زندگیم نفسم ناز کنم😌🤣
پارتی =
جانگ کوک = هنوز ات نرسیده بود رفتم کنار تهیونگ که دیدم تهیونگ دست جیسو رو گرفت و برد سمت اتاقای🔞🔞 که یهو ات اومد از همون اوله کاری گفتم خدا به دادت برسه ات ات= همین که وارد شدم هزار تا چشم روم بود رفتم کنار جانگ کوک بشینم که کوک دستم و گرفت برد سمت اتاقای 🔞🔞 جانگ کوک = ات میخوام بدجور به فاکت بدم😈
ات= بعد اون شب من و جیسو هردو مادر شدیم و جانگ کوک و تهیونگ پدر شدن و این بود گدشته ی سیاه و آینده ی سفید من امیدوارم شماهم آیندع ی سفیدی داشته باشین پایان❤
ات=
رفتم خونه جون لباسام خونه بود یک لباس تحریک کننده پوشیدم و رفتم و همین که پام و گذاشتم بیرون همه ی پسرا نگاهم میکردن منمذبا خجالت رفتم
جانگ کوک=
برای امشب اون لباسی که ات دوست داشت و پوشیدم و رفتم بیرون و همه دخترا برام ناز میکردن منم گفتم شماها برام ناز کنین منم برم برای عشقم زندگیم نفسم ناز کنم😌🤣
پارتی =
جانگ کوک = هنوز ات نرسیده بود رفتم کنار تهیونگ که دیدم تهیونگ دست جیسو رو گرفت و برد سمت اتاقای🔞🔞 که یهو ات اومد از همون اوله کاری گفتم خدا به دادت برسه ات ات= همین که وارد شدم هزار تا چشم روم بود رفتم کنار جانگ کوک بشینم که کوک دستم و گرفت برد سمت اتاقای 🔞🔞 جانگ کوک = ات میخوام بدجور به فاکت بدم😈
ات= بعد اون شب من و جیسو هردو مادر شدیم و جانگ کوک و تهیونگ پدر شدن و این بود گدشته ی سیاه و آینده ی سفید من امیدوارم شماهم آیندع ی سفیدی داشته باشین پایان❤
۶۳.۶k
۰۸ خرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.