p:²³
جین:پ ن...چی فک کردی ...خونه رو خالی به امان خدا میزاریم؟؟
دیگ حرفی نداشتم بگم ....لبم و ریز گاز گرفتم و سرم رو به پایین بود ...ک حس کردم از جاش بلند شد ...اروم سرم و گرفتم بالا و به پشت سرش نگاه میکردم ...ک سرش گیج رفت و نزدیک بود بخوره زمین ...سریع رفتم و دستشو گرفتم...
یونجی:اربابب...حالتون خوبه؟
جین:اخ....سرم...درد میکنه
مجبورش کردم ک بشینه و بغل دستش نشستم....اینا همش تقصیر منه ...بغضم گرفته بود و به سر زخمیش نگاه میکردم ....اروم دستمو سمتش برم و خواستم لمسش کنم ...ک تا دستم بهش خورد اخش رفت هواا...نگاهش توی چشمای پر از اشکم بود ولی من تمام حواسم پیش بریدگی سرش بود ....نمیدونم کی اشکام شروع کردن به ریخت و با بغض بدی ک گیر کرده بود توی گلو دستم و گذاشتمروی زخمش....دیگ اخ نمیگفت و همین باعث شد نگام بره روی چشماش ک ...خیلی عجیب من و میدید....انگار ک تاحالا گریه کسی و ندیده باشه ...چونم از گریه میلرزید و دیگ نتونستم نگاهشو تحمل کنم و سرم و انداختم پایین ...
یونجی:ار..باب ترو خدا من ...و ببخشید ....ح..حتما سرتون خیلی....درد میکنه...
بخاطر گریم حرفام بریده بریده میشد...نمیدونستم این همه بی قراریم واسه چی بود ....
با دستش ک زیر چونم قرار گرفت سرم و بالا اورد....
جین:تو.....تو داری واسه من اشک میریزی؟
مثل اینکه ضربه کار خودش و کرده عقلش افتاده زمین ...باید بگردم براش پیداش کنم ...وگرنه بی عقل میمونه ..دکتر جامعه بدون عقل!!؟...چه چرت و پرتیه من دارم میگم اخه.....پس واسه کی دارم گریه میکنم....واسه خود بدبختم ک تا حالا ازارم به مورچه ام نرسیده ؟...یا سر زخمیش ک مطمئنم خیلی درد داره ....چونم و از دستش برداشتم و ریز سرم و تکون دادم ...ک حس کردم داره میخنده ....سرم و گرفتم بالا ک دیدم لباشو داده داخل تا از خنده نپاچه ...وقتی دید سرم و گرفتم بالا روشو کرد اونور....مگه من چیزه خنده داری گفتم ؟!...
یونجی:دا..دارین میخنیدن....خاک بسرم نکنه اثر ضربه اس ...خدایا حالا چیکار کنم .....
واقعا فکر کردم با اون ضربه به این حال و روز افتاده ...دستپاچه شده بودم و از جام بلند شدم و...دوباره نشستم ن ...باید ببرمش بیمارستان دوباره بلند شدم....
یونجی:چیزی نیست ارباب جین ....الان یخ میارک ....یخ واسه چی اخه ....ن میبرمتون دکتر ..بلند شین ...
دستشو گرفتم ک قهقه خندش بلند شد و من مات موندم و به این خنده ناگهانیش نگا میکردم.....
وسط خندش رو به من گفت:بشین دختر چته ..اخه...
دوباره خندید:من سرم ضربه خورده تو گیج و منگی ....تازه بجای منم گریه میکنی؟!...
دوباره زد زیر خنده ....واقعا مونده بودم چی بگم ....یه حسی بهم میگفت خودش نیست ...نکنه تصخیر شده باشه ...یا گرمه متوجه منگی حالتاش نشده نکنه تب داره ....دستم و گذاشتم روی سرش و ک از خندش کم شد و با چشماش دستم و دنبال کرد..
جین:داری چیکار میکنی...
دیگ حرفی نداشتم بگم ....لبم و ریز گاز گرفتم و سرم رو به پایین بود ...ک حس کردم از جاش بلند شد ...اروم سرم و گرفتم بالا و به پشت سرش نگاه میکردم ...ک سرش گیج رفت و نزدیک بود بخوره زمین ...سریع رفتم و دستشو گرفتم...
یونجی:اربابب...حالتون خوبه؟
جین:اخ....سرم...درد میکنه
مجبورش کردم ک بشینه و بغل دستش نشستم....اینا همش تقصیر منه ...بغضم گرفته بود و به سر زخمیش نگاه میکردم ....اروم دستمو سمتش برم و خواستم لمسش کنم ...ک تا دستم بهش خورد اخش رفت هواا...نگاهش توی چشمای پر از اشکم بود ولی من تمام حواسم پیش بریدگی سرش بود ....نمیدونم کی اشکام شروع کردن به ریخت و با بغض بدی ک گیر کرده بود توی گلو دستم و گذاشتمروی زخمش....دیگ اخ نمیگفت و همین باعث شد نگام بره روی چشماش ک ...خیلی عجیب من و میدید....انگار ک تاحالا گریه کسی و ندیده باشه ...چونم از گریه میلرزید و دیگ نتونستم نگاهشو تحمل کنم و سرم و انداختم پایین ...
یونجی:ار..باب ترو خدا من ...و ببخشید ....ح..حتما سرتون خیلی....درد میکنه...
بخاطر گریم حرفام بریده بریده میشد...نمیدونستم این همه بی قراریم واسه چی بود ....
با دستش ک زیر چونم قرار گرفت سرم و بالا اورد....
جین:تو.....تو داری واسه من اشک میریزی؟
مثل اینکه ضربه کار خودش و کرده عقلش افتاده زمین ...باید بگردم براش پیداش کنم ...وگرنه بی عقل میمونه ..دکتر جامعه بدون عقل!!؟...چه چرت و پرتیه من دارم میگم اخه.....پس واسه کی دارم گریه میکنم....واسه خود بدبختم ک تا حالا ازارم به مورچه ام نرسیده ؟...یا سر زخمیش ک مطمئنم خیلی درد داره ....چونم و از دستش برداشتم و ریز سرم و تکون دادم ...ک حس کردم داره میخنده ....سرم و گرفتم بالا ک دیدم لباشو داده داخل تا از خنده نپاچه ...وقتی دید سرم و گرفتم بالا روشو کرد اونور....مگه من چیزه خنده داری گفتم ؟!...
یونجی:دا..دارین میخنیدن....خاک بسرم نکنه اثر ضربه اس ...خدایا حالا چیکار کنم .....
واقعا فکر کردم با اون ضربه به این حال و روز افتاده ...دستپاچه شده بودم و از جام بلند شدم و...دوباره نشستم ن ...باید ببرمش بیمارستان دوباره بلند شدم....
یونجی:چیزی نیست ارباب جین ....الان یخ میارک ....یخ واسه چی اخه ....ن میبرمتون دکتر ..بلند شین ...
دستشو گرفتم ک قهقه خندش بلند شد و من مات موندم و به این خنده ناگهانیش نگا میکردم.....
وسط خندش رو به من گفت:بشین دختر چته ..اخه...
دوباره خندید:من سرم ضربه خورده تو گیج و منگی ....تازه بجای منم گریه میکنی؟!...
دوباره زد زیر خنده ....واقعا مونده بودم چی بگم ....یه حسی بهم میگفت خودش نیست ...نکنه تصخیر شده باشه ...یا گرمه متوجه منگی حالتاش نشده نکنه تب داره ....دستم و گذاشتم روی سرش و ک از خندش کم شد و با چشماش دستم و دنبال کرد..
جین:داری چیکار میکنی...
۱۵۹.۹k
۱۰ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.