شینپی (پارت ۱۰)
سوهو : می خوای چیکار کنی پرنسس؟
ا/ت : فاک پرنسس ، من ملکه ام !
درست سر ۱۰ ثانیه ماشین تانک مانند سوهو با یه انفجار رفت رو هوا . هیونا جاسوس خیلی خوبیه . سوهو افتاد پایین و زخمی دوباره وایساد . صدای از بغل گوشم اومد .
کوک : واو...فوق العاده بود... قالب تهی کردم .
ا/ت : تو چرا اینجایی؟! برو داخل ! هر چی هلش گی دادم مگه میرفت .
سوهو : اوه...پس الماس های مینهو دست تو ان!
ا/ت : شت...(زیر لب) یهو دیدم زیرزیرکی یه اشاره داد. سرمو چرخوندم و دیدم با کی بوده . مامور مستقیم کوک رو نشانه رفت . خودم رو انداختم جلوش . خودمم از سرعتم تعجب کردم . تیزی گلوله رو توی کتفم احساس کردم . همون تیزی همیشگی . سوهو نزدیک بود شاخ در بیاره . به سختی گفتم : افرادتو بردار و برو تا کل زندگیتو نترکوندم ! دست کوک رو گرفتم و همراه خودم کشیدمش توی خونه . کرکره رو دادم پایین و نشستم روی کاناپه . هردومون خوب میدونستیم که سوهو دست حال از اینجا نرفت...
اگه به مینهو بگه چی... اومد سمتم .
کوک : خ...خوبی؟ تیر خوردی...
همونطور که نفس نفس میزدم گفتم : نترس حالم خوبه . بیدی نیستم که با این بادها بلرزم .
کوک : ول...ولی چرا خودتو انداختی جلوی من؟
ا/ت : خیلی حرف میزنی...
عربده کشیدم : سینا ! بدو بدو اومد . پسرا هم پشتش اومدن .
سینا : آفرین ا/ت ! گل کا...تیر خوردی؟!
ا/ت : چیزی نیست ، دکتر رو خبر کن . سریع زنگ زد به دکتر و اومد نزدیک . با چشم غره ای کوک رو فرستاد پیش پسرا و نشست کنارم .
ا/ت : مگه نگفتم همه رو ببر اون یکی پذیرایی؟(آروم و خونسرد)
سینا : ببخشید یکیشون از دستم در رفت...
ا/ت : یعنی چی در رفت؟! الان سوهو میدونه اونا اینجان ! (عربده)
سینا : ب...ببخشید .
ا/ت : اگه به مینهو بگه چیکار کنیم؟!
سینا : خودم ترتیبش رو میدم تو نگران نباش .***
(توی اتاق ا/ت)
دکتر : درست از کنار قلبش رد شده . باید خدارو شکر کنین که جای حساسی نیست .فقط پانسمانش عوض بشه .
گفتم : ممنون دکتر .
#فیک_بی_تی_اس #فیک
ا/ت : فاک پرنسس ، من ملکه ام !
درست سر ۱۰ ثانیه ماشین تانک مانند سوهو با یه انفجار رفت رو هوا . هیونا جاسوس خیلی خوبیه . سوهو افتاد پایین و زخمی دوباره وایساد . صدای از بغل گوشم اومد .
کوک : واو...فوق العاده بود... قالب تهی کردم .
ا/ت : تو چرا اینجایی؟! برو داخل ! هر چی هلش گی دادم مگه میرفت .
سوهو : اوه...پس الماس های مینهو دست تو ان!
ا/ت : شت...(زیر لب) یهو دیدم زیرزیرکی یه اشاره داد. سرمو چرخوندم و دیدم با کی بوده . مامور مستقیم کوک رو نشانه رفت . خودم رو انداختم جلوش . خودمم از سرعتم تعجب کردم . تیزی گلوله رو توی کتفم احساس کردم . همون تیزی همیشگی . سوهو نزدیک بود شاخ در بیاره . به سختی گفتم : افرادتو بردار و برو تا کل زندگیتو نترکوندم ! دست کوک رو گرفتم و همراه خودم کشیدمش توی خونه . کرکره رو دادم پایین و نشستم روی کاناپه . هردومون خوب میدونستیم که سوهو دست حال از اینجا نرفت...
اگه به مینهو بگه چی... اومد سمتم .
کوک : خ...خوبی؟ تیر خوردی...
همونطور که نفس نفس میزدم گفتم : نترس حالم خوبه . بیدی نیستم که با این بادها بلرزم .
کوک : ول...ولی چرا خودتو انداختی جلوی من؟
ا/ت : خیلی حرف میزنی...
عربده کشیدم : سینا ! بدو بدو اومد . پسرا هم پشتش اومدن .
سینا : آفرین ا/ت ! گل کا...تیر خوردی؟!
ا/ت : چیزی نیست ، دکتر رو خبر کن . سریع زنگ زد به دکتر و اومد نزدیک . با چشم غره ای کوک رو فرستاد پیش پسرا و نشست کنارم .
ا/ت : مگه نگفتم همه رو ببر اون یکی پذیرایی؟(آروم و خونسرد)
سینا : ببخشید یکیشون از دستم در رفت...
ا/ت : یعنی چی در رفت؟! الان سوهو میدونه اونا اینجان ! (عربده)
سینا : ب...ببخشید .
ا/ت : اگه به مینهو بگه چیکار کنیم؟!
سینا : خودم ترتیبش رو میدم تو نگران نباش .***
(توی اتاق ا/ت)
دکتر : درست از کنار قلبش رد شده . باید خدارو شکر کنین که جای حساسی نیست .فقط پانسمانش عوض بشه .
گفتم : ممنون دکتر .
#فیک_بی_تی_اس #فیک
۱۴.۱k
۱۵ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.