پارت ۱۵
پارت ۱۵
لی یونگ: بالاخره رسیدیم.
این سوک ایستاد و منتظر موند که اول لی یونگ داخل بشه. لی یونگ داخل شد و نگاهی به اطراف کرد این سوک هم بعد از کمی مکث داخل شد. بانو چویی که در حال نظارت بر کار های خدمتکاران بود نگاهی به لی یونگ کرد و احترام گذاشت و سلام کرد
و گفت: ولیعهد چه چیزی شمارا به اینجا کشونده.
لی یونگ: اوه خب برای دیدن یانگ میانگ به اینجا اومدم.
بانو چویی : اوه شما چرا اومدید میگفتید یانگ میانگ خدمت برسه .
لی یونگ : اوه نه مشکلی نیست .
لی یونگ میدونست که الان این سوک خیلی متعجب و خجالت زده میشه. بانو چویی به یکی از ندیمه ها گفت که برو و جناب یانگ میانگ رو صدا کن و بگو که جناب ولیعهد اینجا هستند .
این سوک بهت زده در حال نگاه کردن بود . بعد از رفتن بانو چویی به اشپزخانه و رفتن یکی از ندیمه ها به اتاق ارباب جوان این سوک به خودش اومد و از حالت تعجب خودش بیرون اومد و زانو زد و
گفت : اوه سرورم شما باید میگفتین. من من خیلی معذرت میخوام که هر رفتاری با شما داشتم .
لی یونگ : اوه نه مشکلی نیست من بهت نگفتم و تو تقصیری نداری . پس بهتره بلند شی .
این سوک بلند نشد و بیشتر سرش رو خم کرد .
لی یونگ خم شد به طرف این سوک و با صدایی اروم و مهربون اما جدی به این سوک گفت : گفتم بلند شو .
این سوک سرش رو بالا اورد و به ارومی به همراه لی یونگ بلند شد .
از بلند شدن این سوک و لی یونگ چیزی نگذشته بود که .........
لایک 🥰
فالو 😍
کامنت 😘
لی یونگ: بالاخره رسیدیم.
این سوک ایستاد و منتظر موند که اول لی یونگ داخل بشه. لی یونگ داخل شد و نگاهی به اطراف کرد این سوک هم بعد از کمی مکث داخل شد. بانو چویی که در حال نظارت بر کار های خدمتکاران بود نگاهی به لی یونگ کرد و احترام گذاشت و سلام کرد
و گفت: ولیعهد چه چیزی شمارا به اینجا کشونده.
لی یونگ: اوه خب برای دیدن یانگ میانگ به اینجا اومدم.
بانو چویی : اوه شما چرا اومدید میگفتید یانگ میانگ خدمت برسه .
لی یونگ : اوه نه مشکلی نیست .
لی یونگ میدونست که الان این سوک خیلی متعجب و خجالت زده میشه. بانو چویی به یکی از ندیمه ها گفت که برو و جناب یانگ میانگ رو صدا کن و بگو که جناب ولیعهد اینجا هستند .
این سوک بهت زده در حال نگاه کردن بود . بعد از رفتن بانو چویی به اشپزخانه و رفتن یکی از ندیمه ها به اتاق ارباب جوان این سوک به خودش اومد و از حالت تعجب خودش بیرون اومد و زانو زد و
گفت : اوه سرورم شما باید میگفتین. من من خیلی معذرت میخوام که هر رفتاری با شما داشتم .
لی یونگ : اوه نه مشکلی نیست من بهت نگفتم و تو تقصیری نداری . پس بهتره بلند شی .
این سوک بلند نشد و بیشتر سرش رو خم کرد .
لی یونگ خم شد به طرف این سوک و با صدایی اروم و مهربون اما جدی به این سوک گفت : گفتم بلند شو .
این سوک سرش رو بالا اورد و به ارومی به همراه لی یونگ بلند شد .
از بلند شدن این سوک و لی یونگ چیزی نگذشته بود که .........
لایک 🥰
فالو 😍
کامنت 😘
۲.۹k
۲۲ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.