𝐲𝐨𝐮 𝐬𝐚𝐯𝐞𝐝 𝐦𝐞²⁸
𝐲𝐨𝐮 𝐬𝐚𝐯𝐞𝐝 𝐦𝐞²⁸
سرشو از تو گردنم بیرون اورد...
ات: میگم میتونم... گوشات میشنوه؟*کیوت. عصبی*
جیمین: باشه خودت میدونی حموم اونجاست*اشاره به در*
ات: میشه برم؟*اخم*
جیمین: من کمکت نمیکنما
ات: بهتر
بلند شد و رفت...اما برگشت...یعنی پشیمون شده؟!
ات:میتونم برم از اون اتاقه لباس بردارم؟
جیمین: آره
به سمت اون اتاق مهمون رفت و یه دست لباس و...برداشت.... و بعد یه حوله تن پوش برداشت و به سمت حموم رفت...بلند شدم و از کابینت یه محافظ آتل برداشت و در حمومو زدم...
ات: بله
جیمین: بیا اینو بگیر
درو آروم باز کردم و از گوشه در بهش محافظو دادم...درو هم بستم...امیدوارم گندی نزنه... بعد یه ربع از حموم بیرون اومد...تا حوله رو برداره...چرا بهش زل زدم؟...اومد بیرون موها ی خیس شدش مثل مج دریا حالت دارشده بود.......زیبا بود..... میخواست بره اتاق تا لباسشو عوض کنه...
ات: هوییی به چی نگا میکنی
جیمین:---
سرمو به زور برگردوندم... رفت اتاقم و درو بست... لعنتی چرا انقد خوشگله... همه چیزش... چند دقیقه بعد اومد بیرون موهای خیسش رو از بالا گوجه ای بسته بود...لباساش خیلی قشنگ و بهش میومد...خوبه چند دست لباس نگه داشته بود.....یه راهرو جلوی اتاقم بود که یه بخش کوچیکی از دیوار بیرون مونده بود...به دیوار با فاز افسرده گی تکیه داد...بهم خیره شد...منم که دست به سین.ه جلو در بودم...
جیمین: چیه چته؟*مشکوک*
ات: جیمین *تردید. ترس*
جیمین:؟
برگشت و پشتشو بهم کرد....
ات: بند سو. تینم رو....
جیمین: باشه
حرفشو قطع کردم و دستامو تو لباسش کردم و بستم...
سرشو از تو گردنم بیرون اورد...
ات: میگم میتونم... گوشات میشنوه؟*کیوت. عصبی*
جیمین: باشه خودت میدونی حموم اونجاست*اشاره به در*
ات: میشه برم؟*اخم*
جیمین: من کمکت نمیکنما
ات: بهتر
بلند شد و رفت...اما برگشت...یعنی پشیمون شده؟!
ات:میتونم برم از اون اتاقه لباس بردارم؟
جیمین: آره
به سمت اون اتاق مهمون رفت و یه دست لباس و...برداشت.... و بعد یه حوله تن پوش برداشت و به سمت حموم رفت...بلند شدم و از کابینت یه محافظ آتل برداشت و در حمومو زدم...
ات: بله
جیمین: بیا اینو بگیر
درو آروم باز کردم و از گوشه در بهش محافظو دادم...درو هم بستم...امیدوارم گندی نزنه... بعد یه ربع از حموم بیرون اومد...تا حوله رو برداره...چرا بهش زل زدم؟...اومد بیرون موها ی خیس شدش مثل مج دریا حالت دارشده بود.......زیبا بود..... میخواست بره اتاق تا لباسشو عوض کنه...
ات: هوییی به چی نگا میکنی
جیمین:---
سرمو به زور برگردوندم... رفت اتاقم و درو بست... لعنتی چرا انقد خوشگله... همه چیزش... چند دقیقه بعد اومد بیرون موهای خیسش رو از بالا گوجه ای بسته بود...لباساش خیلی قشنگ و بهش میومد...خوبه چند دست لباس نگه داشته بود.....یه راهرو جلوی اتاقم بود که یه بخش کوچیکی از دیوار بیرون مونده بود...به دیوار با فاز افسرده گی تکیه داد...بهم خیره شد...منم که دست به سین.ه جلو در بودم...
جیمین: چیه چته؟*مشکوک*
ات: جیمین *تردید. ترس*
جیمین:؟
برگشت و پشتشو بهم کرد....
ات: بند سو. تینم رو....
جیمین: باشه
حرفشو قطع کردم و دستامو تو لباسش کردم و بستم...
۱۱.۵k
۲۶ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.