{{ تیزر رمان موزیکال عشق }}
{{ تیزر رمان موزیکال عشق }}
{نویسنده رمان : یونجین اعظم }
تویه هوای سرد زمستانی که برف می اومد در شب سرد تویه پارک یون سوک با کنجه لب زخمیش با چشمای پر از اشک با یه تی شرت نازوک وایستاده بود منتظر یونگی بود از سردی زیاد نفسش بخار میشد دماغش قرمز شده بود بعد از مدتی یونگی اومد پیشش
یون سوک: یونگی اومدی
یونگی : اره اومدم اما
یونگی سوک نزاشت یونگی حرفشو بزنه خودش حرف زد
یون سوک : یونگی راستش من از همون بچگی تا حالا عاشقت بودم ولی نمیتونستم اینو بهت بگم دسته یونگی رو گرفتم و تو چشماش زول زدم و گفتم
بیا از اینجا بریم بریم یه جای دیگه یه زندگیه جدید شروع کنیم
یون سوک تمام حرفاشو با چشمای پر از اشک و بغض تویه گلوش میزد
اما یونگی دستشو از دسته یون سوک کشید بیرون یونگی با ناراحتی لب زد و گفت
یونگی: یون سوک میدونی که ما آرزو های داریم که باید بهش برسیم من میخوام یه خواننده بشم بعدشم تو برای من یه دوست بودی و یه دوست می مونی
یونگی بعد از این حرفش از اونجا رفت
یون سوک هم رویه زانو هاش نشست همونجا تویه همون هوای سرد
___________________________________
یونگی با چشمای اشکی به چشمای یون سوک خیره شده بود این دفعه دیگه خواست بهش بگه که تمام زندگیش اونه نمی خواست یه دفعه دیگه بازم عشقشو از دست بده پس بدون هیچ چیزه دیگه ای که بگه خواست بهش بگه و لب زد و گفت
یونگی: یون سوک دست از این کارات بردار میدونی تو این مدت من چی کشیدم تو نبودی من نمیتونستم بدون تو زندگی کنم یون سوک من
یون سوک مانع حرفای یونگی شد و نزاشت حرفشو بزنه لب زد و گفت
یون سوک : خواننده شوگا فکر نکنم قبلا همدیگه رو دیده باشیم
یونگی که با این حرفه یون سوک اشکای چشماش پیشتر شد با تمام نا امیدی بهش گفت
¿¿منتظر باشید¿¿
{نویسنده رمان : یونجین اعظم }
تویه هوای سرد زمستانی که برف می اومد در شب سرد تویه پارک یون سوک با کنجه لب زخمیش با چشمای پر از اشک با یه تی شرت نازوک وایستاده بود منتظر یونگی بود از سردی زیاد نفسش بخار میشد دماغش قرمز شده بود بعد از مدتی یونگی اومد پیشش
یون سوک: یونگی اومدی
یونگی : اره اومدم اما
یونگی سوک نزاشت یونگی حرفشو بزنه خودش حرف زد
یون سوک : یونگی راستش من از همون بچگی تا حالا عاشقت بودم ولی نمیتونستم اینو بهت بگم دسته یونگی رو گرفتم و تو چشماش زول زدم و گفتم
بیا از اینجا بریم بریم یه جای دیگه یه زندگیه جدید شروع کنیم
یون سوک تمام حرفاشو با چشمای پر از اشک و بغض تویه گلوش میزد
اما یونگی دستشو از دسته یون سوک کشید بیرون یونگی با ناراحتی لب زد و گفت
یونگی: یون سوک میدونی که ما آرزو های داریم که باید بهش برسیم من میخوام یه خواننده بشم بعدشم تو برای من یه دوست بودی و یه دوست می مونی
یونگی بعد از این حرفش از اونجا رفت
یون سوک هم رویه زانو هاش نشست همونجا تویه همون هوای سرد
___________________________________
یونگی با چشمای اشکی به چشمای یون سوک خیره شده بود این دفعه دیگه خواست بهش بگه که تمام زندگیش اونه نمی خواست یه دفعه دیگه بازم عشقشو از دست بده پس بدون هیچ چیزه دیگه ای که بگه خواست بهش بگه و لب زد و گفت
یونگی: یون سوک دست از این کارات بردار میدونی تو این مدت من چی کشیدم تو نبودی من نمیتونستم بدون تو زندگی کنم یون سوک من
یون سوک مانع حرفای یونگی شد و نزاشت حرفشو بزنه لب زد و گفت
یون سوک : خواننده شوگا فکر نکنم قبلا همدیگه رو دیده باشیم
یونگی که با این حرفه یون سوک اشکای چشماش پیشتر شد با تمام نا امیدی بهش گفت
¿¿منتظر باشید¿¿
۲۱۳
۲۷ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.