part 6
اشپزخونه رو تمیز کردم و رفتم سمت اتاقا درا رو تک به تک باز میکردم و تمیز میکردم تم یه اتاق خیلی قشنگ بود بنقش روشن و سفید صدفی عاشق این رنگا بودم از اتاق اومدم بیرون کمر درد گرفته بودم ولی خیلی مونده بود هنوز.شروع کردم به تمیز کردن پله ها و سالن بعد از ۴ ساعت تمیز کاری تازه وقت تمیز کردن حیاط عمارت بود.یه زنی توی اشپزخونه رفتم سمتش ات:ببخشید میشه یه دمنوش برام درست کنید لطفا.اجوما:بله دختم حتما وقتی دمنوشو خوردم بهتر شدم و با انرزی رفتم به سمت حیاط.دیگه اخراش بود داشتم لبه استرخو تمیز میکردم و همونجا برای ۵ دیقه نشستم.یه دفعه صدای ماشین اومد خیلی ترسیدم و افتادم تو اب.شنا کردن بلد نبودم ات:جیع زدم که شاید یکی کمکم کنه دیگه چشمام داشت سیاهی میرفت که دست یکی رو دور کمرم حس کردم.
۲۳.۵k
۲۶ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.