فرشته من. part 25
فیلم میره روی صحنه.
متوجه شدم کوک داره نگام میکنه.
ا.ت:کوک چرا اینجوری نگام میکنی؟
کوک:ا.ت میشه لطفااااااا
ا.ت:چییی نه لطفا الان نمیتونم الان بیشتر از هر موقعی خستم تروخداااا
کوک:خواهش میکنممم🥺
ا.ت:کوک نه لطفا
ویو کوک
دیدم داره مقاومت میکنه با خودم گفتم نمیشه اینجوری پیش رفت خودم دست به کار میشم.
اروم اروم دستمو دور کمرش حلقه کردمو چسبوندمش به خودم
کوک:خب بیبی الان دیگه ددی نمیتونه جلوی خودشو بگیره باید باهاش همکاری کنی چون اگه نکنی مجازاتت سنگینتر میشه(صدای بم و هات)
ا.ت:کوک تو چت شده چرا اینجوری شدییی
کوک:چیزی نیس فقط میخوام با بیبیم وقت بگذرونم(خنده های شیطانی😈)
براید استایل بغلش کردمو بردمش توی اتاقو انداختمش رو تختو...(اهم اهم تسبیح من کووووووووو خدایا من دختر پاکیم بخدا فالوورام مجبورم کردن کثیف بازی دربیارم😰🤣)
ا.ت:کوک الان وقتش نیست
کوک:پوفففف چرا انقد ضد حال میزنی بهم؟
ا.ت:اگه الان به حرفم گوش کنی قول میدم فرداشب بهت اجازه بدم
کوک:قول میدی؟
ا.ت:اره قوله قول
کوک:اوکی
بیخیال شدمو رفتم کنارش رو تخت دراز کشیدمو بغلش کردمو بوسیدمشو خوابیدیم
صبح
ویو ا.ت
از خواب بیدار شدم دیدم تو بغل کوکم وقتی صورتشو دیدم مث یه بانیه کیوت خوابیده بود دلم میخواست بخورمش اروم رفتم لبشو بوسیدمو سعی کردم بیدارش کنم
ا.ت:کوک عزیزم؟بانی کیوتم؟کوکیه خوشگلم؟بیدار نمیشی؟
کوک:هوممممممممم عشقم چرا الان بیدار شدی
ا.ت:عزیزم میدونی اصا ساعت چنده؟
کوک:ساعت چنده؟
ا.ت:ساعت 11عه
کوک:اهوم باشه.........چییییی......یازدههههه وایییی دیرم شددددد باید برم شرکتتتتت
خیلی زود خودشو اماده کرد.
کوک:عشقم من دیگه باید برم کاری باهام داشتی زنگ بزن
ا.ت:اهوم باشه
کوک اومد نزدیکمو به دیوار چسبوندم.
کوک:حواست به قرار امشبمون باشه بیبی
ا.ت:خیلی خب باشه
اروم اومد لبمو بوسید و بعد دو سه دیقه ولم کردو رفت شرکت.
نیم ساعت بعد
گوشیم زنگ خورد نامرا بود
مکالمه نامرا و ا.ت
ا.ت:الو سلام نامراااا
نامرا:سلام عزیزم خوبی
ا.ت:مرسی ممنونم خب کاری داشتی زنگ زدی؟
نامرا:اره خواستم بگم جونوو الان شرکتشه و کلی کار داره و تا شب نمیاد خونه اگه کوک مشکلی نداره میتونی بیای خونمون پیش هم باشیم دوتایی؟
ا.ت:اهوم باشه کوک الان شرکته زنگ میزنمو بهش خبر میدم من اومدم پیش تو فقط یه سوال تو و جونوو هنوز ازدواج نکردید چرا باهم زندگی میکنین
نامرا:تا بتونیم به زندگی باهم عادت کنیم
ا.ت:این عالیه خب لوکیشن بفرست میام اونجا
نامرا:باشه بای
ا.ت:بای
پایان مکالمه
زنگ زدم به کوک و بهش گفتم که من میرم خونه نامرا و اونم فقط بهم گفت مواظب خودم باشم.
یه تاکسی گرفتمو رفتم به لوکیشنی که نامرا برام فرستاد داشتم از مسیر لذت میبردم که یهو...
متوجه شدم کوک داره نگام میکنه.
ا.ت:کوک چرا اینجوری نگام میکنی؟
کوک:ا.ت میشه لطفااااااا
ا.ت:چییی نه لطفا الان نمیتونم الان بیشتر از هر موقعی خستم تروخداااا
کوک:خواهش میکنممم🥺
ا.ت:کوک نه لطفا
ویو کوک
دیدم داره مقاومت میکنه با خودم گفتم نمیشه اینجوری پیش رفت خودم دست به کار میشم.
اروم اروم دستمو دور کمرش حلقه کردمو چسبوندمش به خودم
کوک:خب بیبی الان دیگه ددی نمیتونه جلوی خودشو بگیره باید باهاش همکاری کنی چون اگه نکنی مجازاتت سنگینتر میشه(صدای بم و هات)
ا.ت:کوک تو چت شده چرا اینجوری شدییی
کوک:چیزی نیس فقط میخوام با بیبیم وقت بگذرونم(خنده های شیطانی😈)
براید استایل بغلش کردمو بردمش توی اتاقو انداختمش رو تختو...(اهم اهم تسبیح من کووووووووو خدایا من دختر پاکیم بخدا فالوورام مجبورم کردن کثیف بازی دربیارم😰🤣)
ا.ت:کوک الان وقتش نیست
کوک:پوفففف چرا انقد ضد حال میزنی بهم؟
ا.ت:اگه الان به حرفم گوش کنی قول میدم فرداشب بهت اجازه بدم
کوک:قول میدی؟
ا.ت:اره قوله قول
کوک:اوکی
بیخیال شدمو رفتم کنارش رو تخت دراز کشیدمو بغلش کردمو بوسیدمشو خوابیدیم
صبح
ویو ا.ت
از خواب بیدار شدم دیدم تو بغل کوکم وقتی صورتشو دیدم مث یه بانیه کیوت خوابیده بود دلم میخواست بخورمش اروم رفتم لبشو بوسیدمو سعی کردم بیدارش کنم
ا.ت:کوک عزیزم؟بانی کیوتم؟کوکیه خوشگلم؟بیدار نمیشی؟
کوک:هوممممممممم عشقم چرا الان بیدار شدی
ا.ت:عزیزم میدونی اصا ساعت چنده؟
کوک:ساعت چنده؟
ا.ت:ساعت 11عه
کوک:اهوم باشه.........چییییی......یازدههههه وایییی دیرم شددددد باید برم شرکتتتتت
خیلی زود خودشو اماده کرد.
کوک:عشقم من دیگه باید برم کاری باهام داشتی زنگ بزن
ا.ت:اهوم باشه
کوک اومد نزدیکمو به دیوار چسبوندم.
کوک:حواست به قرار امشبمون باشه بیبی
ا.ت:خیلی خب باشه
اروم اومد لبمو بوسید و بعد دو سه دیقه ولم کردو رفت شرکت.
نیم ساعت بعد
گوشیم زنگ خورد نامرا بود
مکالمه نامرا و ا.ت
ا.ت:الو سلام نامراااا
نامرا:سلام عزیزم خوبی
ا.ت:مرسی ممنونم خب کاری داشتی زنگ زدی؟
نامرا:اره خواستم بگم جونوو الان شرکتشه و کلی کار داره و تا شب نمیاد خونه اگه کوک مشکلی نداره میتونی بیای خونمون پیش هم باشیم دوتایی؟
ا.ت:اهوم باشه کوک الان شرکته زنگ میزنمو بهش خبر میدم من اومدم پیش تو فقط یه سوال تو و جونوو هنوز ازدواج نکردید چرا باهم زندگی میکنین
نامرا:تا بتونیم به زندگی باهم عادت کنیم
ا.ت:این عالیه خب لوکیشن بفرست میام اونجا
نامرا:باشه بای
ا.ت:بای
پایان مکالمه
زنگ زدم به کوک و بهش گفتم که من میرم خونه نامرا و اونم فقط بهم گفت مواظب خودم باشم.
یه تاکسی گرفتمو رفتم به لوکیشنی که نامرا برام فرستاد داشتم از مسیر لذت میبردم که یهو...
۸.۱k
۰۹ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.