p7
ویو ات
رفتم تو تختم خوابم نمیبرد نور گوشی ته رو دیدم گفتم باهاش حرف بزنم
ات: اوپا
ته: هوم
ات: خوابم نمیبره
ته: خوب نخواب
ات: اوپااااااا
ته: چیه بگو
ات: مامان حالش بده چیزی شده
ته: حتما خسته بوده نگران نباش من بیدارم
ات: نزار من با یکی از اونا ازدواج کنم
ته: چرا این حرف زدی
ات: چون فقط تو میتونی بهم کمک کنی
ته: زیاد فکر نکن بخواب خرگوشک
ات: شب بخیر
ته: شب بخیر
ویو ات
کم کم چشمامو بستم میتونستم نگاه محبت محبت آمیز ته رو رو خودم احساس کنم اینجوری با احساس امنیت بیشتری خوابیدم یه لحظه حرفای عمه اومد جلو چشمم خاطره تصادف و صورت مامان و بابای واقعیم که داشتن جون خودشونو به خاطر من میدادن یه دفعه از خواب پریدم
ات: نهههههههه
ته خواب بود از خواب پرید و اومد طرفم
ته: خرگوشکم حالت خوبه
ات: نه نه
ته: اروم باش خواب بعد دیدی کوچولو ببخشید خوابم برده بود
ات: چرا معذرت خواهی میکنی
ته: چون باید بیدار میموندم که اگه مامان حالش بد شد خبر دار بشم
ات: عیب نداره
در باز شد باباشون نفس نفس میزد
ته: بابا چیشد
ب: مامانتون حالش بد شده باید بریم بیمارستان
ته: نه خطر ناکه زنگ میزنم اورژانس
ات: اوپااا
ته: نترس همینجا بمون
.... یک ساعت بعد
ات: چیشد (اشک)
ته: مامان بابا رفتن تو بخواب فردا رو مرخصی بگیر از مدرسه میریم
ات: نه نمیخوابم تو خونه طاقت نمیاره (اشک)
ته: ات اروم باش میدونم حال مامان خیلی بده ولی باید ارامش خودت حفظ کنی (بغض)
ات: بریم بیمارستان باید پیشش باشم (جیغ و گریه)
ته: باشه باشه آماده شو بریم بیمارستان (بغض)
... رسیدن بیمارستان
ته: تو ماشین بمون من میرم ببینم بابا کجاست یا اصلا امکان ورود داریم؟
ات: باشه
... پنج دقیقه بعد
ات: بریم تو
ته: وایستا
ات: ها؟
ته: بریم خونه (نگران)
ات: نه من باید مامانم ببینم (اشک)
ته: بس کن
ات: بگو چیشده (جیغ)
ته: ات اروم باش مامان تو ICU بود (داد)
ات: ها نه نه نه (گریه شدید)
ته: بسه بیا بریم خونه
ات: نمیتونم تو درک نمیکنی من یه بار مامان بابامو از دست دادم نمیخوام دوباره این اتفاق بیفته (داد، اشک و جیغ)
ته: ات ببخشید... بیا بریم خونه به مدیرت گفتم فعلا باید واسه کنکور بخونم و دیگه نی مدرسه دکتر گفت مامان فردا عمل داره حتما حالش خوب میشه اگه بفهمه ناراحت بودم حالش بد تر میشه باشه؟
ات: باشه
رفتم تو تختم خوابم نمیبرد نور گوشی ته رو دیدم گفتم باهاش حرف بزنم
ات: اوپا
ته: هوم
ات: خوابم نمیبره
ته: خوب نخواب
ات: اوپااااااا
ته: چیه بگو
ات: مامان حالش بده چیزی شده
ته: حتما خسته بوده نگران نباش من بیدارم
ات: نزار من با یکی از اونا ازدواج کنم
ته: چرا این حرف زدی
ات: چون فقط تو میتونی بهم کمک کنی
ته: زیاد فکر نکن بخواب خرگوشک
ات: شب بخیر
ته: شب بخیر
ویو ات
کم کم چشمامو بستم میتونستم نگاه محبت محبت آمیز ته رو رو خودم احساس کنم اینجوری با احساس امنیت بیشتری خوابیدم یه لحظه حرفای عمه اومد جلو چشمم خاطره تصادف و صورت مامان و بابای واقعیم که داشتن جون خودشونو به خاطر من میدادن یه دفعه از خواب پریدم
ات: نهههههههه
ته خواب بود از خواب پرید و اومد طرفم
ته: خرگوشکم حالت خوبه
ات: نه نه
ته: اروم باش خواب بعد دیدی کوچولو ببخشید خوابم برده بود
ات: چرا معذرت خواهی میکنی
ته: چون باید بیدار میموندم که اگه مامان حالش بد شد خبر دار بشم
ات: عیب نداره
در باز شد باباشون نفس نفس میزد
ته: بابا چیشد
ب: مامانتون حالش بد شده باید بریم بیمارستان
ته: نه خطر ناکه زنگ میزنم اورژانس
ات: اوپااا
ته: نترس همینجا بمون
.... یک ساعت بعد
ات: چیشد (اشک)
ته: مامان بابا رفتن تو بخواب فردا رو مرخصی بگیر از مدرسه میریم
ات: نه نمیخوابم تو خونه طاقت نمیاره (اشک)
ته: ات اروم باش میدونم حال مامان خیلی بده ولی باید ارامش خودت حفظ کنی (بغض)
ات: بریم بیمارستان باید پیشش باشم (جیغ و گریه)
ته: باشه باشه آماده شو بریم بیمارستان (بغض)
... رسیدن بیمارستان
ته: تو ماشین بمون من میرم ببینم بابا کجاست یا اصلا امکان ورود داریم؟
ات: باشه
... پنج دقیقه بعد
ات: بریم تو
ته: وایستا
ات: ها؟
ته: بریم خونه (نگران)
ات: نه من باید مامانم ببینم (اشک)
ته: بس کن
ات: بگو چیشده (جیغ)
ته: ات اروم باش مامان تو ICU بود (داد)
ات: ها نه نه نه (گریه شدید)
ته: بسه بیا بریم خونه
ات: نمیتونم تو درک نمیکنی من یه بار مامان بابامو از دست دادم نمیخوام دوباره این اتفاق بیفته (داد، اشک و جیغ)
ته: ات ببخشید... بیا بریم خونه به مدیرت گفتم فعلا باید واسه کنکور بخونم و دیگه نی مدرسه دکتر گفت مامان فردا عمل داره حتما حالش خوب میشه اگه بفهمه ناراحت بودم حالش بد تر میشه باشه؟
ات: باشه
۵.۹k
۲۷ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.