Brown sugar : شکر قهوه ای
Brown sugar : شکر قهوه ای
Part۱۰۲
(شیرین)
امده بودیم روستا همه چیزو به اقاجون گفته بودم اونم بهم حق میداد که شاکی باشم از میکائل
همنجور با اقاجون حرف میزدیم که ملیحه با استرس رنگ پریده ای امد
ملیحه:اقاجون اقاجون
اقاجون:بله؟
ملیحه:سعید امده
اقاجون:خب بگو بیا داخل
ملیحه:نه اقاجون
اقاجون:تو کارهایی من دخالت نکن
ملیحه پاهاشو محکم زد رو زمین که اقاجون بلند شد رفت ما همنجور تو اتاق بودیم در اتاق بستیم و پشت در وایستادیم که بیبینم چی میگن
(سعید)
رسیدیم روستا که منو راه دادن رفتم تو خونه و نشستم که کریم امد
سعید:سلام اقا کریم
کریم:سعید واقعا از تو توقع نداشتم فکر کردم واقعا ملیحه رو دوست داری
سعید:من الانشم ملیحه خانوم دوست دارم بخدا من نمخواستم اینجوری بشه میکائل اینکارو هارو راه انداخت
کریم:شیرین ملیحه هم اشتباه کردن نباید اینکارو میکردن حالا چون میدونم نوه هایی من هم اشتباه کردن میبخشمت ولی دیگه دور ملیحه رو خط بزن
اینو ک گفت یهو قلبم ریخت
سعید:یعنی چی اقا کریم بهم یک فرصت دیگه بدین
کریم:بهت فرصت دادم میخواستی از فرصتی که بهت دادم مثل ادم استفاده کنی
سعید:یک بار دیگه بخدا من ملیحه رو دوست دارم
کریم به افرادش گفت و امدن منو انداختن از خونه بیرون
سعید:ملیحه ملیحه تو یک چیزی بگوو(باداد)
(ملیحه)
دلم به حال سعید سوخت از اتاق امدم بیرون و
Part۱۰۲
(شیرین)
امده بودیم روستا همه چیزو به اقاجون گفته بودم اونم بهم حق میداد که شاکی باشم از میکائل
همنجور با اقاجون حرف میزدیم که ملیحه با استرس رنگ پریده ای امد
ملیحه:اقاجون اقاجون
اقاجون:بله؟
ملیحه:سعید امده
اقاجون:خب بگو بیا داخل
ملیحه:نه اقاجون
اقاجون:تو کارهایی من دخالت نکن
ملیحه پاهاشو محکم زد رو زمین که اقاجون بلند شد رفت ما همنجور تو اتاق بودیم در اتاق بستیم و پشت در وایستادیم که بیبینم چی میگن
(سعید)
رسیدیم روستا که منو راه دادن رفتم تو خونه و نشستم که کریم امد
سعید:سلام اقا کریم
کریم:سعید واقعا از تو توقع نداشتم فکر کردم واقعا ملیحه رو دوست داری
سعید:من الانشم ملیحه خانوم دوست دارم بخدا من نمخواستم اینجوری بشه میکائل اینکارو هارو راه انداخت
کریم:شیرین ملیحه هم اشتباه کردن نباید اینکارو میکردن حالا چون میدونم نوه هایی من هم اشتباه کردن میبخشمت ولی دیگه دور ملیحه رو خط بزن
اینو ک گفت یهو قلبم ریخت
سعید:یعنی چی اقا کریم بهم یک فرصت دیگه بدین
کریم:بهت فرصت دادم میخواستی از فرصتی که بهت دادم مثل ادم استفاده کنی
سعید:یک بار دیگه بخدا من ملیحه رو دوست دارم
کریم به افرادش گفت و امدن منو انداختن از خونه بیرون
سعید:ملیحه ملیحه تو یک چیزی بگوو(باداد)
(ملیحه)
دلم به حال سعید سوخت از اتاق امدم بیرون و
۴.۳k
۰۷ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.