بادیگارد ایرانی من🖤🥷
بادیگارد ایرانی من🖤🥷
جیمین: امروز اعصاب نداری(صدایه آروم)
نازنین: نه خیرم از بغلش اومدم بیرون آخه این چه سوالیه میپرسی معلومه سالاده
بیا بشین غذا آمادس
جیمین: هوممم غذایه ایرانییی
نازنین:😂😂دیوونه
جیمین: هی چرا برنجتون اینجوریه؟؟
نازنین:برنج شما آبکش شدس یعنی نپختس این کاملا پختس
جیمین:ها؟؟
نازنین:ولش کن تو متوجه نمیشی
جیمین: خوب خوب لقمه اول رو خوردم که دیدم نازنین داره میخوره
نمیدونستم چی بهش بگم خوبه؟معرکس؟بی نظیره؟چی بگم
نازنین: خوشت نیومد؟؟
جیمین:قورت دادم و نگاش کردم
این خیلیییییی خوشمزس باور نمیشه تاحالا از خوردن چنین غذای محروم بودم
ببین نازنین من از این به بعد غذایه ایرانی میخوام از چند روز دیگه هم میریم عمارت اصلیم توهم میای تو خونه باید از این غذا ها بهم بدی من از هرکدوم خوشم اومد باید درست کنی برام
نازنین:من بادیگاردم یا آشپز؟؟
جیمین:بالاخره تو بادیگارد شخصی منی پس باید هواست به غذا خوردن من باشه دیگه ن؟؟
نازنین:باشه باشه تازه دستپخت مادرم بهتره بگو برات درست کنه
جیمین: ارههه چرا به ذهنم نرسیددد
نازنین: این غذا ها چاق کنندس چجوری میخوای وزنت رو کم کنی؟؟
جیمین: هی من الان ۳۰سالمه وزنم رو دیگه کاری ندارن باید زیره ۷۰بمونم فقط
نازنین: باشه
جیمین:غذا تموم شد واقعا خوشمزه بود
اخیشششش دستت دردنکنه
نازنین:خواهش میکنم
رفتم ظرفا رو بشورم که دوباره جیمین پرید رویه کابینت
هیییی ترسیدم
جیمین:به چی داشتی فک میکردی؟؟
نازنین:به فاطیما رسیده یا نه
جیمین:خداییش فاطیما خیلی خره این همه آدم پاشدن رفتن ایران این اومد کره احمق
نازنین:آب جمع شده بود تو سینک یه دفعه بشقاب رو کوبیدم تو که آب و کفش ریخ رو صورت منو جیمین
باره آخرت باشه به فاطیما چیزی میگیاا
جیمین:باشه ببخشید
نازنین:آفرین بچه جون
بعد ظرف رفتم نشستم رو مبل
قرباااان حوصلم سر رفته
جیمین:الان باید فاطیما اینجا میبود دوباره داد میزد میگفت نگو قربان
ای بابا قربان چه کوفتیه اسم دارمممم
گوشیم زنگ خورد تماسه تصویری بود جواب دادم که دیدم کوثر و نامجون دارن همو میبوسن جلویه دهنم رو گرفتم
جونگ کوک: بالاخره گفت
جیمین:کجایید؟
جونگ کوک:پشته بوته ها(با صدایه آروم)برنامه سوپرایز بود اعتراف کردن بالاخره بهممم
جیهوپ: گوشیو از جونگ کوک گرفتم
هی جیمینجات خالی بود باید میبودی
جیمین:ای بابا
پدره تیم اعتراف کرد و من نبودم
شوگا:منم نبودم خواب بودم
تهیونگ:دروغ میگه داشت با ذوق نگاه میکرد
جونگ کوک:جمینا رفتیم خونه بهت زنگ میزنممیگم چی شده
جیمین:باشه
جونگ کوک:👋
جیمین:👋
نازنین:اصلا توجه نکردم به صحبتاش
جیمین:چیه؟؟
پارت بیست هشتم🥷🖤
جیمین: امروز اعصاب نداری(صدایه آروم)
نازنین: نه خیرم از بغلش اومدم بیرون آخه این چه سوالیه میپرسی معلومه سالاده
بیا بشین غذا آمادس
جیمین: هوممم غذایه ایرانییی
نازنین:😂😂دیوونه
جیمین: هی چرا برنجتون اینجوریه؟؟
نازنین:برنج شما آبکش شدس یعنی نپختس این کاملا پختس
جیمین:ها؟؟
نازنین:ولش کن تو متوجه نمیشی
جیمین: خوب خوب لقمه اول رو خوردم که دیدم نازنین داره میخوره
نمیدونستم چی بهش بگم خوبه؟معرکس؟بی نظیره؟چی بگم
نازنین: خوشت نیومد؟؟
جیمین:قورت دادم و نگاش کردم
این خیلیییییی خوشمزس باور نمیشه تاحالا از خوردن چنین غذای محروم بودم
ببین نازنین من از این به بعد غذایه ایرانی میخوام از چند روز دیگه هم میریم عمارت اصلیم توهم میای تو خونه باید از این غذا ها بهم بدی من از هرکدوم خوشم اومد باید درست کنی برام
نازنین:من بادیگاردم یا آشپز؟؟
جیمین:بالاخره تو بادیگارد شخصی منی پس باید هواست به غذا خوردن من باشه دیگه ن؟؟
نازنین:باشه باشه تازه دستپخت مادرم بهتره بگو برات درست کنه
جیمین: ارههه چرا به ذهنم نرسیددد
نازنین: این غذا ها چاق کنندس چجوری میخوای وزنت رو کم کنی؟؟
جیمین: هی من الان ۳۰سالمه وزنم رو دیگه کاری ندارن باید زیره ۷۰بمونم فقط
نازنین: باشه
جیمین:غذا تموم شد واقعا خوشمزه بود
اخیشششش دستت دردنکنه
نازنین:خواهش میکنم
رفتم ظرفا رو بشورم که دوباره جیمین پرید رویه کابینت
هیییی ترسیدم
جیمین:به چی داشتی فک میکردی؟؟
نازنین:به فاطیما رسیده یا نه
جیمین:خداییش فاطیما خیلی خره این همه آدم پاشدن رفتن ایران این اومد کره احمق
نازنین:آب جمع شده بود تو سینک یه دفعه بشقاب رو کوبیدم تو که آب و کفش ریخ رو صورت منو جیمین
باره آخرت باشه به فاطیما چیزی میگیاا
جیمین:باشه ببخشید
نازنین:آفرین بچه جون
بعد ظرف رفتم نشستم رو مبل
قرباااان حوصلم سر رفته
جیمین:الان باید فاطیما اینجا میبود دوباره داد میزد میگفت نگو قربان
ای بابا قربان چه کوفتیه اسم دارمممم
گوشیم زنگ خورد تماسه تصویری بود جواب دادم که دیدم کوثر و نامجون دارن همو میبوسن جلویه دهنم رو گرفتم
جونگ کوک: بالاخره گفت
جیمین:کجایید؟
جونگ کوک:پشته بوته ها(با صدایه آروم)برنامه سوپرایز بود اعتراف کردن بالاخره بهممم
جیهوپ: گوشیو از جونگ کوک گرفتم
هی جیمینجات خالی بود باید میبودی
جیمین:ای بابا
پدره تیم اعتراف کرد و من نبودم
شوگا:منم نبودم خواب بودم
تهیونگ:دروغ میگه داشت با ذوق نگاه میکرد
جونگ کوک:جمینا رفتیم خونه بهت زنگ میزنممیگم چی شده
جیمین:باشه
جونگ کوک:👋
جیمین:👋
نازنین:اصلا توجه نکردم به صحبتاش
جیمین:چیه؟؟
پارت بیست هشتم🥷🖤
۱.۸k
۱۴ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.