خیال تو
#جونگکوک
part: 4
سری برگشتم دیدم ب سطل زباله اونجاست سری رفتم خودمو انداختم توش
ا.ت: اه بوی گوه می یاد اینجا
تهیونگ: چیشده؟
کوک: احساس کردم دختره رو اینجا دیدم فکر کنم هنوز اثر دارو عه هست توهم زدم
بعد چند دقیقه که رفتن خیالم جمع شدم
اومدم بالا که با سطل اشغالی افتادم زمین و دستم از پشت بسته شد
کوک: پس حسم درست می گفت
پوزخندی زدد و محکم منو گرفت
کوک: اه چه بوی بدی ام میدی مجبوری مگهه
منو هول داد تو ماشین و نشست پشت فرمون و درا رو قفل کرد
ا.ت: ولمم کن مرتیکهه
دیدم هیچی نگفت
عالی شد اون داداش عوضیم حالا ام گیر بزرگ ترین دشنمش افتادم چقدر من خوشبختم
رسید منو از یقه گرفت و برد داخل و انداخت زمین
ا.ت: خیلی عوضی ای
کوک: بیشتر از تو؟ اجوماا بیا این و لباساش و درست کنن
اجوما اومد منو برد تو اتاق به زور و ی دست لباس خدمتکاری داد بهم
+لباس نداریم پس مجبوری اینارو به پوشب حموم از اون سمتت عه بخوای ام فرار کنی کلی بادگیارد هست و اقا رو عصبی کنی بد برات تموم میشهه
محکم در و بست و رفت
ا.ت: چقدر همه خوش برخورد ان
رفتم حموم دوش گرفتم اومدم لباسا رو پوشیدم و موهام و بستم
تا دراز کشیدم یکی مثل جن در و باز کرد
که جیغ کشیدم
_اه ترسیدم قلبم درد گرفت پاشو بیا شام حاظره
دنبالش رفتم و خدمتکارا داشتن دور ی میز غذا میخوردن
نشستم پیششون داشتم خجالت می کشیدم
ولی اینقدر گشنم بود که شروع کردم به غذا خوردن و سیر شدم
اجوما: باید پیش بقیه بخوابید و تو ا.ت پیش ویکتوریا لیزا می خوابی
رفتم تو اتاق و سمت تختی که بهم داده بودن
که دختره اومد کنار تختم
علامت ویکتوریا+
علامت لیزا_
+پس تو جدیدی چیزی ازت نگفتن
ات: تقریبا
_خوش اومدی ولی حواست و جمع کن اینجا سختگیری خیلی زیاده
ات: باشه ممنون
+نزدیک ارباب جئون ام نرو
ات: مگه کی میشه
_شایعه های زیادی پشت سرش هست معلوم نیست پلیس عه یا مافیا و هیچ وقت ما حق نداریم درباره ش حرف بزنیم
ات: مگه چه خری عه همش الکی عه
که یهو در کوبونده شد
کوک: بیا بیرون
اون دوتا بلند شدن و تعظیم کردن
ات: من؟؟
اومد محکم گرفتت و منو کشید تو ی اتاق
part: 4
سری برگشتم دیدم ب سطل زباله اونجاست سری رفتم خودمو انداختم توش
ا.ت: اه بوی گوه می یاد اینجا
تهیونگ: چیشده؟
کوک: احساس کردم دختره رو اینجا دیدم فکر کنم هنوز اثر دارو عه هست توهم زدم
بعد چند دقیقه که رفتن خیالم جمع شدم
اومدم بالا که با سطل اشغالی افتادم زمین و دستم از پشت بسته شد
کوک: پس حسم درست می گفت
پوزخندی زدد و محکم منو گرفت
کوک: اه چه بوی بدی ام میدی مجبوری مگهه
منو هول داد تو ماشین و نشست پشت فرمون و درا رو قفل کرد
ا.ت: ولمم کن مرتیکهه
دیدم هیچی نگفت
عالی شد اون داداش عوضیم حالا ام گیر بزرگ ترین دشنمش افتادم چقدر من خوشبختم
رسید منو از یقه گرفت و برد داخل و انداخت زمین
ا.ت: خیلی عوضی ای
کوک: بیشتر از تو؟ اجوماا بیا این و لباساش و درست کنن
اجوما اومد منو برد تو اتاق به زور و ی دست لباس خدمتکاری داد بهم
+لباس نداریم پس مجبوری اینارو به پوشب حموم از اون سمتت عه بخوای ام فرار کنی کلی بادگیارد هست و اقا رو عصبی کنی بد برات تموم میشهه
محکم در و بست و رفت
ا.ت: چقدر همه خوش برخورد ان
رفتم حموم دوش گرفتم اومدم لباسا رو پوشیدم و موهام و بستم
تا دراز کشیدم یکی مثل جن در و باز کرد
که جیغ کشیدم
_اه ترسیدم قلبم درد گرفت پاشو بیا شام حاظره
دنبالش رفتم و خدمتکارا داشتن دور ی میز غذا میخوردن
نشستم پیششون داشتم خجالت می کشیدم
ولی اینقدر گشنم بود که شروع کردم به غذا خوردن و سیر شدم
اجوما: باید پیش بقیه بخوابید و تو ا.ت پیش ویکتوریا لیزا می خوابی
رفتم تو اتاق و سمت تختی که بهم داده بودن
که دختره اومد کنار تختم
علامت ویکتوریا+
علامت لیزا_
+پس تو جدیدی چیزی ازت نگفتن
ات: تقریبا
_خوش اومدی ولی حواست و جمع کن اینجا سختگیری خیلی زیاده
ات: باشه ممنون
+نزدیک ارباب جئون ام نرو
ات: مگه کی میشه
_شایعه های زیادی پشت سرش هست معلوم نیست پلیس عه یا مافیا و هیچ وقت ما حق نداریم درباره ش حرف بزنیم
ات: مگه چه خری عه همش الکی عه
که یهو در کوبونده شد
کوک: بیا بیرون
اون دوتا بلند شدن و تعظیم کردن
ات: من؟؟
اومد محکم گرفتت و منو کشید تو ی اتاق
۴.۶k
۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.