درخواستی
#درخواستی
پارت⁵
ویو جیمین
رفتم سمتشون:
_وقتتون بخیر(لبخند ترسناک)
&وقت شما هم بخیر.. بفرمایید شما؟
_ا٫ت نمیخوای معرفیم کنی؟
+چ..چیزه آقای لی ایشون همسرم هستن(با ترس و استرس)
&واقعا خوشبختم آقای؟
_پارک(باهم دست میدن)
&آقای پارک خوشبختم
_همچنین(طعنه آمیز)
_(سمت ا٫ت) عزیزم بریم خونه؟
&حالا چه عجله ایه بفرمایید بشینید باهم قهوه بخوریم
_ممنون میل ندارم..ا٫ت بیرون منتظرم باش من با آقای لی حرف دارم زود میام
+ب..باشه(کیفشو از روی میز برمیداره و میره بیرون رستوران)
همین که ا٫ت رفت بیرون یه طرف یقه لباسشو گرفتم دستم و کشیدم سمت خودم:
_منو نگاه کن عوضی کافیه یه بار دیگه دوروبر زنم ببینمت تا فردایی واست باقی نزارم این بار فقط هشدار دادم بار بعد جونتو تظمین نمیکنم پس حواست باشه(با لحن ترسناک)
(بعدش یقشو ول میکنه و عصبی از رستوران خارج میشه)
ویو ا٫ت
بدبخت شدم حالا چیکار کنم از استرس داشتم ناخونامو میجویدم که جیمین از رستوران اومد بیرون مچمو گرفت و کشیدم سمت ماشینش انقدر محکم دستمو گرفته بود که حس کردم استخون دستم داره میشکنه ولی از ترسم صدام درنمیومد(ماشین ا٫ت تو پارکینگ رستوران موند و هردو با ماشین جیمین رفتن)
+(در ماشینو باز کرد و هولم داد که افتادم روی صندلی خودشم سوار شد و حرکت کرد خیلی تند میرفت درحدی که نزدیک بود تصادف کنیم صدای نفس هاشو به وضوح میتونستم بشنوم که با حرص بیرونشون میداد فرمون ماشینو بین دستاش فشار میداد از عصبانیت چشاش قرمز شده بود که ترسمو بیشتر میکرد)
+جیمین.. ل.لطفا از سرعتت کم کن الان تصادف میکنیم من میترسم(با بغض)
(پاشو با حرص بیشتر از قبل روی گاز فشار داد)
+جیمین...
_خفه شووو صدات درنیاد تا کار دست خودم ندادم(عربده و به شدت عصبی)
+(از ترس دیگه چیزی نگفتم و بی صدا اشک می ریختم در عرض⁵مین به خونه رسیدیم انقدر که تند رانندگی میکرد تو این مدت حرفی بینمون رد و بدل نشد جیمین خیلی عصبی بود میترسیدم چیزی بگم
دوباره پیاده شد و بازومو محکم تو دستش گرفت و پشت سرش میکشوند سمت خونه درو باز کرد و پرتم کرد روی زمین...
ادامه دارد...
پارت⁵
ویو جیمین
رفتم سمتشون:
_وقتتون بخیر(لبخند ترسناک)
&وقت شما هم بخیر.. بفرمایید شما؟
_ا٫ت نمیخوای معرفیم کنی؟
+چ..چیزه آقای لی ایشون همسرم هستن(با ترس و استرس)
&واقعا خوشبختم آقای؟
_پارک(باهم دست میدن)
&آقای پارک خوشبختم
_همچنین(طعنه آمیز)
_(سمت ا٫ت) عزیزم بریم خونه؟
&حالا چه عجله ایه بفرمایید بشینید باهم قهوه بخوریم
_ممنون میل ندارم..ا٫ت بیرون منتظرم باش من با آقای لی حرف دارم زود میام
+ب..باشه(کیفشو از روی میز برمیداره و میره بیرون رستوران)
همین که ا٫ت رفت بیرون یه طرف یقه لباسشو گرفتم دستم و کشیدم سمت خودم:
_منو نگاه کن عوضی کافیه یه بار دیگه دوروبر زنم ببینمت تا فردایی واست باقی نزارم این بار فقط هشدار دادم بار بعد جونتو تظمین نمیکنم پس حواست باشه(با لحن ترسناک)
(بعدش یقشو ول میکنه و عصبی از رستوران خارج میشه)
ویو ا٫ت
بدبخت شدم حالا چیکار کنم از استرس داشتم ناخونامو میجویدم که جیمین از رستوران اومد بیرون مچمو گرفت و کشیدم سمت ماشینش انقدر محکم دستمو گرفته بود که حس کردم استخون دستم داره میشکنه ولی از ترسم صدام درنمیومد(ماشین ا٫ت تو پارکینگ رستوران موند و هردو با ماشین جیمین رفتن)
+(در ماشینو باز کرد و هولم داد که افتادم روی صندلی خودشم سوار شد و حرکت کرد خیلی تند میرفت درحدی که نزدیک بود تصادف کنیم صدای نفس هاشو به وضوح میتونستم بشنوم که با حرص بیرونشون میداد فرمون ماشینو بین دستاش فشار میداد از عصبانیت چشاش قرمز شده بود که ترسمو بیشتر میکرد)
+جیمین.. ل.لطفا از سرعتت کم کن الان تصادف میکنیم من میترسم(با بغض)
(پاشو با حرص بیشتر از قبل روی گاز فشار داد)
+جیمین...
_خفه شووو صدات درنیاد تا کار دست خودم ندادم(عربده و به شدت عصبی)
+(از ترس دیگه چیزی نگفتم و بی صدا اشک می ریختم در عرض⁵مین به خونه رسیدیم انقدر که تند رانندگی میکرد تو این مدت حرفی بینمون رد و بدل نشد جیمین خیلی عصبی بود میترسیدم چیزی بگم
دوباره پیاده شد و بازومو محکم تو دستش گرفت و پشت سرش میکشوند سمت خونه درو باز کرد و پرتم کرد روی زمین...
ادامه دارد...
۲۷.۵k
۲۳ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.