ازدواج - اجباری

#ازدواج - اجباری
part 2
جلوی میز آرایشم نشسته بودم و مشغول پاک کردن آرایشم بودم
بلند شدم و می خواستم لباسم رو عوض کنم که دستم به زیپ لباس نمیرسید.......... کلافه هوای کشید که در باز شد
کمک نمی خوای؟
- نه، لطف کنید برید بیرون
چرا فکر میکنی الان به حرفت گوش میدم
اومد و کتشو دراورد و کراوات شو شول کرد و بدون توجه به حرف من اومد و به تاج تخت تکیه داد و چشماشو روی هم گذاشت
سعی کردم که نادیده اش بگیرم و لباسم رو عوض کنم ولی دستم به زیپ لعنتی نمیرسید ، همون لحضه لباس از تنم میومد که با دستم مانعش شدم
_ یاا چیکار می کنی؟؟
بجای تشکر ته؟؟
- هوف، ممنون حالا میشه برید بیرون
کی به شوهرش شب اول ازدواج میگه برو بیرون
_ این ازدواج فقط برای اون شرکت مسخرس
هوف چقدر حرف میزنی

یهو منو پرت کرد رو تخت ( اسمات داخل کامنت )

از درد به خودم پیچیده بودم و گریه میکردم
چرا نه گفتی که باکره ای
- هق مگه هق گذاشتی هق حرف ..
قبل از اینکه خرفمم رو کامل کنم من رو براید استایل بغلم کرد داخل وان گذاشت و آب گرم رو باز کرد
منم مثل جنازه بودم و حرکت نمیکردم و چشمام بسته بودم
که نامجون برگشت و منم گوشه وان جمع شدم و پاهامو بغل کردم
- .............