𝑶𝒏𝒆 𝒎𝒆𝒕𝒆𝒓 𝒑𝒆𝒓 𝒔𝒆𝒄𝒐𝒏𝒅...✨️
𝑶𝒏𝒆 𝒎𝒆𝒕𝒆𝒓 𝒑𝒆𝒓 𝒔𝒆𝒄𝒐𝒏𝒅...✨️
یک متر در ثانیه...✨️
★ میسون (به معنای زیبایی و خوبی)
☆ جونگ کوک (به معنای فردی از یک کشور زیبای مستقل)
ᴾᵃʳᵗ ¹
قدم هاش رو تند تر کرد...
میخواست به موقع سر قرارش برسه
زیاد اهل صحبت با دخترا نبود
اما میسون فرق داشت ؛ حداقل برای اون فرق داشت...
خیلی با احتیاط برخورد می کرد...
خوشخنده بود...
و مثل زیبایی و شکوه دریا همه رو غرق عطوفت و مهرورزیش میکرد
قرار بود امروز میسون رو توی پارک ببینه...
بعد چند دقیقه رسید و روی یک صندلی چوبی نشست...
همونطور که میسون بهش گفته بود این مکان غنی از حس خوب بود...
نگاهی به اطرافش انداخت...
نفس عمیقی کشید و احساس آرامش کرد
ترکیب رایحه گل گاردنیا و گل یخ دیوونهکننده بود...
به وضوح متوجه بود...
بوی گلیخ غالب تر بود و فضای اطراف رو کاملا عطرآگین میکرد ،
جونگکوک اون بو رو دوست داشت...
حالش رو خوب میکرد...
دقایق سپری میشد
اما میسون هنوز نرسیده بود
کنار باغچه نشست و خودش رو با گلها مشغول کرد...
(۴۵ دقیقه بعد)
ساعتش رو نگاه کرد درست ۱ ساعت و ده دقیقه از زمانی که قرار بود همدیگه رو ببینن گذشته بود...
حالش از هرموقعی بهتر بود اما انتظار کلافش کرد
دستش رو بین موهاش برد و مرتبشون کرد
آهی کشید با خودش گفت شاید میسون قرارشون رو فراموش کرده...!
اما خب قبول کردن این حرف هم براش سخت بود
سنگ سفید رنگ و کوچولویی که توی دستش بود رو بین درختا پرت کرد...
میسون رو خیلی دوست داشت
از دوران دبستان همکلاسی بودن
اینکه قرارشون رو یادش بره ناراحت کننده بود
آروم زیر لب گفت:
☆ فکر نمیکردم دوست داشتن کسی باعث بشه درد رو به صورت جسمی حس کنم...
قلبم یهکوچولو درد میکنه...
چرا قرارمون رو فراموش کرد...؟
بلند شد و به سمت خیابون حرکت کرد...
آروم قدم برمیداشت
لبخند تلخی زد...
☆ چه به موقع...!
چراغ عابر پیاده چشمک میزد
رهگذر هایی که کنارش ایستاده بودن حرکت کردن اما انگار پاهای اون تکونی نمیخورد
در آخرین لحظات تصمیم گرفت حرکت کنه و از خیابون گذشت...
حس میکرد یکی صداش میکنه اما اونقدر ناراحت و ناامید بود که برنگشت
میسون بود!
سرعتش رو بیشتر کرد...
دوباره جونگکوک رو صدا زد و دنبالش دوید...
★ هی... جونگکوکا من فقط ۱۰ دقیقه دیر کردم!
چشماش فقط کوک رو میدید
بدون توجه بهچیزی از خیابون گذشت و....
یک متر در ثانیه...✨️
★ میسون (به معنای زیبایی و خوبی)
☆ جونگ کوک (به معنای فردی از یک کشور زیبای مستقل)
ᴾᵃʳᵗ ¹
قدم هاش رو تند تر کرد...
میخواست به موقع سر قرارش برسه
زیاد اهل صحبت با دخترا نبود
اما میسون فرق داشت ؛ حداقل برای اون فرق داشت...
خیلی با احتیاط برخورد می کرد...
خوشخنده بود...
و مثل زیبایی و شکوه دریا همه رو غرق عطوفت و مهرورزیش میکرد
قرار بود امروز میسون رو توی پارک ببینه...
بعد چند دقیقه رسید و روی یک صندلی چوبی نشست...
همونطور که میسون بهش گفته بود این مکان غنی از حس خوب بود...
نگاهی به اطرافش انداخت...
نفس عمیقی کشید و احساس آرامش کرد
ترکیب رایحه گل گاردنیا و گل یخ دیوونهکننده بود...
به وضوح متوجه بود...
بوی گلیخ غالب تر بود و فضای اطراف رو کاملا عطرآگین میکرد ،
جونگکوک اون بو رو دوست داشت...
حالش رو خوب میکرد...
دقایق سپری میشد
اما میسون هنوز نرسیده بود
کنار باغچه نشست و خودش رو با گلها مشغول کرد...
(۴۵ دقیقه بعد)
ساعتش رو نگاه کرد درست ۱ ساعت و ده دقیقه از زمانی که قرار بود همدیگه رو ببینن گذشته بود...
حالش از هرموقعی بهتر بود اما انتظار کلافش کرد
دستش رو بین موهاش برد و مرتبشون کرد
آهی کشید با خودش گفت شاید میسون قرارشون رو فراموش کرده...!
اما خب قبول کردن این حرف هم براش سخت بود
سنگ سفید رنگ و کوچولویی که توی دستش بود رو بین درختا پرت کرد...
میسون رو خیلی دوست داشت
از دوران دبستان همکلاسی بودن
اینکه قرارشون رو یادش بره ناراحت کننده بود
آروم زیر لب گفت:
☆ فکر نمیکردم دوست داشتن کسی باعث بشه درد رو به صورت جسمی حس کنم...
قلبم یهکوچولو درد میکنه...
چرا قرارمون رو فراموش کرد...؟
بلند شد و به سمت خیابون حرکت کرد...
آروم قدم برمیداشت
لبخند تلخی زد...
☆ چه به موقع...!
چراغ عابر پیاده چشمک میزد
رهگذر هایی که کنارش ایستاده بودن حرکت کردن اما انگار پاهای اون تکونی نمیخورد
در آخرین لحظات تصمیم گرفت حرکت کنه و از خیابون گذشت...
حس میکرد یکی صداش میکنه اما اونقدر ناراحت و ناامید بود که برنگشت
میسون بود!
سرعتش رو بیشتر کرد...
دوباره جونگکوک رو صدا زد و دنبالش دوید...
★ هی... جونگکوکا من فقط ۱۰ دقیقه دیر کردم!
چشماش فقط کوک رو میدید
بدون توجه بهچیزی از خیابون گذشت و....
۱۵.۸k
۱۷ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.