امروز واژگان در سوگ و مرکب ها از درد خشکیده اند؛ قلم ها غ
امروز واژگان در سوگ و مرکبها از درد خشکیدهاند؛ قلمها غلاف شده و تاب نگاشتن حجم اندوه و ماتم امروز را ندارند.
گویی امروز نه فقط #حضرت_محمد_(ع) اسوه اخلاق و تندیس رحمت الهی راه آسمان پیش گرفته و با رحلتش، رحل قرآن جاوید و عترت را برای همیشه به یادگار میگذارد
اما این حزن و اندوه عظیم فقط از رحلت جانسوز پیامبر(ص) نیست چرا که داغدار عروج غریبانه #حسن_مجتبی_(ع) و امام رئوف
#علی_ابن_موسی_الرضا_(ع) نیز هست🖤
#امام_حسن_مجتبی_ع_شهادت
اشکهایش به مادرش رفته
سینهی پر شرارهای دارد
نه! به یک طشت اکتفا نکنید!
جگر پارهپارهای دارد
از علی هم شکستهتر شده است!
علتش کینهها، حسادتهاست
غربت چشمهای مظلومش
سند محکم خیانتهاست
خواهرش را کسی خبر نکند!
مادرش خوب شد که اینجا نیست!
لخته خونها سرِ لج افتادند
هیچ طشتی حریف آنها نیست
از غرور شکستهاش پیداست
صبر همصحبت دلِ آقاست
نه! من از چشم سم نمیبینم
کوچهای شوم قاتل آقاست
کوچهای تنگ، کوچهای تاریک
شده کابوس هر شبِ آقا
برگه را پس بده... نزن نامرد...
چیست این جمله بر لبِ آقا؟
از صدایِ شکستن بغضش
چشم دیوارها سیاهی رفت
مادرش راه خانهی خود را
تا زمین خورد، اشتباهی رفت
تا که باغش میان آتش سوخت
میلههای قفس نصیبش شد
کودکی نه! بگو خزانِ بهار
پیری زودرس نصیبش شد
نفسش بندآمده ایوای!
به خدا نای روضهخوانی نیست
بازهم شکر! گوشهی این طشت
لااقل چوب خیزرانی نیست
گویی امروز نه فقط #حضرت_محمد_(ع) اسوه اخلاق و تندیس رحمت الهی راه آسمان پیش گرفته و با رحلتش، رحل قرآن جاوید و عترت را برای همیشه به یادگار میگذارد
اما این حزن و اندوه عظیم فقط از رحلت جانسوز پیامبر(ص) نیست چرا که داغدار عروج غریبانه #حسن_مجتبی_(ع) و امام رئوف
#علی_ابن_موسی_الرضا_(ع) نیز هست🖤
#امام_حسن_مجتبی_ع_شهادت
اشکهایش به مادرش رفته
سینهی پر شرارهای دارد
نه! به یک طشت اکتفا نکنید!
جگر پارهپارهای دارد
از علی هم شکستهتر شده است!
علتش کینهها، حسادتهاست
غربت چشمهای مظلومش
سند محکم خیانتهاست
خواهرش را کسی خبر نکند!
مادرش خوب شد که اینجا نیست!
لخته خونها سرِ لج افتادند
هیچ طشتی حریف آنها نیست
از غرور شکستهاش پیداست
صبر همصحبت دلِ آقاست
نه! من از چشم سم نمیبینم
کوچهای شوم قاتل آقاست
کوچهای تنگ، کوچهای تاریک
شده کابوس هر شبِ آقا
برگه را پس بده... نزن نامرد...
چیست این جمله بر لبِ آقا؟
از صدایِ شکستن بغضش
چشم دیوارها سیاهی رفت
مادرش راه خانهی خود را
تا زمین خورد، اشتباهی رفت
تا که باغش میان آتش سوخت
میلههای قفس نصیبش شد
کودکی نه! بگو خزانِ بهار
پیری زودرس نصیبش شد
نفسش بندآمده ایوای!
به خدا نای روضهخوانی نیست
بازهم شکر! گوشهی این طشت
لااقل چوب خیزرانی نیست
۴۳۰
۱۲ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.