✚ از وقتی دیدمت✚
✚ از وقتی دیدمت✚
〘Part18〙
#فیک
#فیلیکس
#استری_کیدز
سرم رو توی دستام گرفتم
اه خدا من چقدر احمق بودم چرا امدم به اینجا چرا از کره امدم بیرون اه با خودم چی فکر کردم یه یک روزه بیام اینجا اونم کجا توکیو!
اه خدایا من اینجا یک نفرم نمیشناسم نه کاری دارم نه کسی نمی تونم که تا اخر عمرم توی هتل بمونم
از روی تخت بلند شدم و به سمت در رفتم و بازش کردم و به بیرون رفتم
.
بلاخره ......
ا/ت : ببخشید
مردی که کارتونی دستش بود اون رو زمین گذاشت و به سمت دختر برگشت
.... : سلام
ا/ت : روی در زده بودین به کارمند تمام وقتژستی نیاز دارید درسته؟
.... : اه ببخشید می خواستم برش دارم ما کسی که می خواستیم رو استخدام کردیم
ا/ت : اه، خیلی ممنون
.
این دیگه اخرین امید من بود
به ساختمون بزرگی که رو به روم بود با دقت نگاه کردم
و وارد اونجا شدم
و از فردی که گوشه ای از سالن بزرگ اونجا بود پرسیدم
ا/ت : ببخشید برای استخدام کجا باید برم؟
.... :سوار اون اسانسور بشید برید طبقه اخر اونجا یه خانمی هست منشی رئیس شرکته می تونید اونجا با منشی حرف بزنید اگه قبولتون کرد فردا صبح که رییس هم هست برید با خودش حرف بزنید
ا/ت : خیلی ممنون
.
اروم کلید رو داخل قفل چرخوندم و در رو باز کردم
ولی چیزی رو دیدم که با به حال ندیده بود
.
جلو تر رفتم تا از چیزی که دارم می بینم مطمعن بشم
نامه روی تخت رو باز کردم تا توش رو بخونم
به خوندن نامه به سمت گوشیم رفتم
باورم نمیشه فقط چند ساعت گوشیم رو چک نکردم و این همه تماس داشتم
سورا : سلام ا/ت تولدت مبارک بهت زنگ زدم جواب ندادی راستی کجایی چرا هر چی میام در خونت در رو باز نمیکنی ؟
.
نائوکی : سلام ا/ت تولدت مبارک فکر کنم بد موقع زنگ زدم جواب ندادی خواستم بگم کافه بدون تو خیلی ...... خیلی خالیه، میدونی ..... حتی مشتریا هم دلشون برات تنگ شده ..... هممون دلمون برات تنگ شده..... او راستی جیهون هم می خواست بهت تولدت رو تبریک بگه ولی گوشیش خراب شده بود گفت که من بهت تبریک بگم، امید وارم به زودی ببینمت.
.
میچا : سلام ا/ت خوبی؟
خواستم تولدت رو بهت تبریک بگم و اینکه .......
ا/ت یادته که بهم درباره همون کسی که همیشه میومد توی کافه امممممم فکر کنم اسمش هیونجین بود
ما فهمیدیم که اون با فیلیکس توی به گروه هستن و اینکه ما به سورا نگفتیم که تو رفتی و فکر می کنه خونه یکی از دوستاتی ترسیدیم اگه بهش بگیم
چون مطمعن بودیم بعدش قراره باهامون دعوا کنه که چرا بهش زود تر نگفتیم
خواستم ازت خواهش کنم که خودت بهش بگی
ممنونم
.
ته هیون : سلام ا/ت
دلم برات تنگ شده درسته که یک روزه که رفتی ولی نمی دونی چقدر دل تنگتم راستی تولدت مبارک امیدوارم سال دیگه بیای اینجا تا کنار هم دیگه بتونیم با هم تولدت رو جشن بگیریم
.
الان ادامش رو می زارم
〘Part18〙
#فیک
#فیلیکس
#استری_کیدز
سرم رو توی دستام گرفتم
اه خدا من چقدر احمق بودم چرا امدم به اینجا چرا از کره امدم بیرون اه با خودم چی فکر کردم یه یک روزه بیام اینجا اونم کجا توکیو!
اه خدایا من اینجا یک نفرم نمیشناسم نه کاری دارم نه کسی نمی تونم که تا اخر عمرم توی هتل بمونم
از روی تخت بلند شدم و به سمت در رفتم و بازش کردم و به بیرون رفتم
.
بلاخره ......
ا/ت : ببخشید
مردی که کارتونی دستش بود اون رو زمین گذاشت و به سمت دختر برگشت
.... : سلام
ا/ت : روی در زده بودین به کارمند تمام وقتژستی نیاز دارید درسته؟
.... : اه ببخشید می خواستم برش دارم ما کسی که می خواستیم رو استخدام کردیم
ا/ت : اه، خیلی ممنون
.
این دیگه اخرین امید من بود
به ساختمون بزرگی که رو به روم بود با دقت نگاه کردم
و وارد اونجا شدم
و از فردی که گوشه ای از سالن بزرگ اونجا بود پرسیدم
ا/ت : ببخشید برای استخدام کجا باید برم؟
.... :سوار اون اسانسور بشید برید طبقه اخر اونجا یه خانمی هست منشی رئیس شرکته می تونید اونجا با منشی حرف بزنید اگه قبولتون کرد فردا صبح که رییس هم هست برید با خودش حرف بزنید
ا/ت : خیلی ممنون
.
اروم کلید رو داخل قفل چرخوندم و در رو باز کردم
ولی چیزی رو دیدم که با به حال ندیده بود
.
جلو تر رفتم تا از چیزی که دارم می بینم مطمعن بشم
نامه روی تخت رو باز کردم تا توش رو بخونم
به خوندن نامه به سمت گوشیم رفتم
باورم نمیشه فقط چند ساعت گوشیم رو چک نکردم و این همه تماس داشتم
سورا : سلام ا/ت تولدت مبارک بهت زنگ زدم جواب ندادی راستی کجایی چرا هر چی میام در خونت در رو باز نمیکنی ؟
.
نائوکی : سلام ا/ت تولدت مبارک فکر کنم بد موقع زنگ زدم جواب ندادی خواستم بگم کافه بدون تو خیلی ...... خیلی خالیه، میدونی ..... حتی مشتریا هم دلشون برات تنگ شده ..... هممون دلمون برات تنگ شده..... او راستی جیهون هم می خواست بهت تولدت رو تبریک بگه ولی گوشیش خراب شده بود گفت که من بهت تبریک بگم، امید وارم به زودی ببینمت.
.
میچا : سلام ا/ت خوبی؟
خواستم تولدت رو بهت تبریک بگم و اینکه .......
ا/ت یادته که بهم درباره همون کسی که همیشه میومد توی کافه امممممم فکر کنم اسمش هیونجین بود
ما فهمیدیم که اون با فیلیکس توی به گروه هستن و اینکه ما به سورا نگفتیم که تو رفتی و فکر می کنه خونه یکی از دوستاتی ترسیدیم اگه بهش بگیم
چون مطمعن بودیم بعدش قراره باهامون دعوا کنه که چرا بهش زود تر نگفتیم
خواستم ازت خواهش کنم که خودت بهش بگی
ممنونم
.
ته هیون : سلام ا/ت
دلم برات تنگ شده درسته که یک روزه که رفتی ولی نمی دونی چقدر دل تنگتم راستی تولدت مبارک امیدوارم سال دیگه بیای اینجا تا کنار هم دیگه بتونیم با هم تولدت رو جشن بگیریم
.
الان ادامش رو می زارم
۱۰.۶k
۳۰ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.