(پارت۶۵)
تا اینکه گوشی ا/ت زنگ خورد...
ا/ت:بله؟
جونگ کوک:ا/ت به کمکت نیاز دارم میتونی خودتو برسونی؟
ا/ت:ا..اره حتما کجا باید بیام؟؟
جونگ کوک:به این آدرس که میفرستم بیا.
و بعد گوشی رو قطع کرد...
ا/ت آدرس رو نگاه کرد به نظر میرسید حتی یکبار هم اسمش رو نشنیده.
ا/ت:بیمارستان..یونگسه؟بیمارستان؟؟کسی اتفاقی براش افتاده؟؟
خیلی سریع از خونه بیرون رفت تا خودش رو به موقع برسونه.
سوار اتوبوس شد و حدودا ده دقیقه بعد اونجا بود.
جونگ کوک:الو؟؟ا/ت رسیدی؟؟
ا/ت:ا..سلام الان درست جلوی در بیمارستانم.
جونگ کوک:باشه الان میام.
ا/ت جلوی در منتظر موند ولی ترس تمام وجودش رو گرفته بود نمیدونست چه اتفاقی افتاده اما یه حسی بهش میگفت اتفاقی خوبی نیفتاده و به خاطر همین ترسش بیشتر و بیشتر میشد.
جونگ کوک:ا/ت!!
و روید به سمت ا/ت...
جونگ کوک:ا/ت!!
و ا/ت رو محکم بغل کرد...
ا/ت:ا..اتفاقی افتاده؟؟انگار گریه کردی.
جونگ کوک:واقعا ازت ممنونم که اومدی...دستات یخ کرده!ترسیدی؟
ا/ت:ا..خب اره خیلی چونکه نمیدونم چه اتفاقی افتاده.
جونگ کوک خواست حرف بزنه ولی بغض گلوش رو گرفته بود و نمیزاشت.
جونگ کوک:ش..شوگا..هیونگ..تصادف کرده و الان...
ا/ت:تصادف کرده؟؟چیزیش که نشده؟؟
جونگ کوک:ا..اون توی..اتاق عمله..من ازت خواستم بیای اینجا توی جا به جایی مدارک بیمارستان بهم کمک کنی...
ا/ت:چقدر خوب شد بهم خبر دادی...حتما..حتما کمکت میکنم.
بعد باهم وارد بیمارستان شدن...
ا/ت:بله؟
جونگ کوک:ا/ت به کمکت نیاز دارم میتونی خودتو برسونی؟
ا/ت:ا..اره حتما کجا باید بیام؟؟
جونگ کوک:به این آدرس که میفرستم بیا.
و بعد گوشی رو قطع کرد...
ا/ت آدرس رو نگاه کرد به نظر میرسید حتی یکبار هم اسمش رو نشنیده.
ا/ت:بیمارستان..یونگسه؟بیمارستان؟؟کسی اتفاقی براش افتاده؟؟
خیلی سریع از خونه بیرون رفت تا خودش رو به موقع برسونه.
سوار اتوبوس شد و حدودا ده دقیقه بعد اونجا بود.
جونگ کوک:الو؟؟ا/ت رسیدی؟؟
ا/ت:ا..سلام الان درست جلوی در بیمارستانم.
جونگ کوک:باشه الان میام.
ا/ت جلوی در منتظر موند ولی ترس تمام وجودش رو گرفته بود نمیدونست چه اتفاقی افتاده اما یه حسی بهش میگفت اتفاقی خوبی نیفتاده و به خاطر همین ترسش بیشتر و بیشتر میشد.
جونگ کوک:ا/ت!!
و روید به سمت ا/ت...
جونگ کوک:ا/ت!!
و ا/ت رو محکم بغل کرد...
ا/ت:ا..اتفاقی افتاده؟؟انگار گریه کردی.
جونگ کوک:واقعا ازت ممنونم که اومدی...دستات یخ کرده!ترسیدی؟
ا/ت:ا..خب اره خیلی چونکه نمیدونم چه اتفاقی افتاده.
جونگ کوک خواست حرف بزنه ولی بغض گلوش رو گرفته بود و نمیزاشت.
جونگ کوک:ش..شوگا..هیونگ..تصادف کرده و الان...
ا/ت:تصادف کرده؟؟چیزیش که نشده؟؟
جونگ کوک:ا..اون توی..اتاق عمله..من ازت خواستم بیای اینجا توی جا به جایی مدارک بیمارستان بهم کمک کنی...
ا/ت:چقدر خوب شد بهم خبر دادی...حتما..حتما کمکت میکنم.
بعد باهم وارد بیمارستان شدن...
۹.۷k
۱۹ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.