پارت پنج
ا/ت:الو سلام
کوک:سلام زندگی دلت برام تنگ شد؟
ا/ت:آره ولی داداشم میخواد ببینتت
کوک:یا ابلفض با داداشت تو یه خونه این آره؟
ا/ت: اوهوم
کوک:الان میام
ا/ت:دوست دارم فعلا
کوک:من بیشتر فعلا
#########
آروین:یا امام حسین جدی خودشه😐
کوک:من شوهر خواهرتم احترام بذار
ا/ت:*لبخند ریز*
آروین:نخند ابله مامان بابا بفهمن با یه خارجی رل زدی تیکه تیکه ت میکنن اونم کی جونگ کوک
کوک:هوی درست حرف بزن باهاش
آروین:😑
ا/ت:دیدی آروین خان من که دروغ نمیگم
کوک:وای دیرم شد فعلا ا/ت خدافظ آروین
ا/ت: مراقب خودت باش
کوک:توعم
(سر شام)
ا/ت:آروین غذاتو بخور داداش
آروین:میتونم باهات حرف بزنم؟
ا/ت:خب معلومه بگو
آروین:ببین نمیخوام نگرانت کنم اما مامان بابا اگر بفهمن تو با جونگ کوکی تیکه بزرگت گوشته آجی
ا/ت:درستش میکنم نترس
آروین:*ناخواسته بلندشد بقلش کرد و رفت*دوست دارم آجی
ا/ت:من بیشتر
نکته:ا/ت و آروین دو قلو ان و هردوشون ۲۰ سالشونه
از زبان ا/ت
راستش حرفای آروین خیلی نگرانم کرده بود پدر مادر من میگن باید با پسر عموم ازدواج کنم خب اون پسر خوبیه خوشتیپم هس اما من به عنوان بردارم دوسش دارم نه شوهر یهو بغضم گرفت یه پیام به کوک دادم
ا/ت: سلام خوبی بیداری؟
جونگ کوک: سلام مرسی چیزی شده؟
ا/ت: چی؟نه هیچی نشده
جونگ کوک:میتونم زنگ بزنم؟
ا/ت:آره چرا که نه
خب خیلی خوشحال شدم که آشفتگیمو فهمید چند ثانیه بعد زنگ زد
کوک:سلام
ا/ت:سلام *با صدای گرفته*
کوک:گریه کردی؟
ا/ت:*بدون اینکه جواب بده اشکاش جاری شد و بغضش شکست*
کوک:خوبی؟چیشده؟
ا/ت:*دریغ از یه کلمه جواب*
کوک: خونه باش الان میام دنبالت
تماس قطع شد
خیلی زیاد شد دیگه بقیه ش پارت بعد
کوک:سلام زندگی دلت برام تنگ شد؟
ا/ت:آره ولی داداشم میخواد ببینتت
کوک:یا ابلفض با داداشت تو یه خونه این آره؟
ا/ت: اوهوم
کوک:الان میام
ا/ت:دوست دارم فعلا
کوک:من بیشتر فعلا
#########
آروین:یا امام حسین جدی خودشه😐
کوک:من شوهر خواهرتم احترام بذار
ا/ت:*لبخند ریز*
آروین:نخند ابله مامان بابا بفهمن با یه خارجی رل زدی تیکه تیکه ت میکنن اونم کی جونگ کوک
کوک:هوی درست حرف بزن باهاش
آروین:😑
ا/ت:دیدی آروین خان من که دروغ نمیگم
کوک:وای دیرم شد فعلا ا/ت خدافظ آروین
ا/ت: مراقب خودت باش
کوک:توعم
(سر شام)
ا/ت:آروین غذاتو بخور داداش
آروین:میتونم باهات حرف بزنم؟
ا/ت:خب معلومه بگو
آروین:ببین نمیخوام نگرانت کنم اما مامان بابا اگر بفهمن تو با جونگ کوکی تیکه بزرگت گوشته آجی
ا/ت:درستش میکنم نترس
آروین:*ناخواسته بلندشد بقلش کرد و رفت*دوست دارم آجی
ا/ت:من بیشتر
نکته:ا/ت و آروین دو قلو ان و هردوشون ۲۰ سالشونه
از زبان ا/ت
راستش حرفای آروین خیلی نگرانم کرده بود پدر مادر من میگن باید با پسر عموم ازدواج کنم خب اون پسر خوبیه خوشتیپم هس اما من به عنوان بردارم دوسش دارم نه شوهر یهو بغضم گرفت یه پیام به کوک دادم
ا/ت: سلام خوبی بیداری؟
جونگ کوک: سلام مرسی چیزی شده؟
ا/ت: چی؟نه هیچی نشده
جونگ کوک:میتونم زنگ بزنم؟
ا/ت:آره چرا که نه
خب خیلی خوشحال شدم که آشفتگیمو فهمید چند ثانیه بعد زنگ زد
کوک:سلام
ا/ت:سلام *با صدای گرفته*
کوک:گریه کردی؟
ا/ت:*بدون اینکه جواب بده اشکاش جاری شد و بغضش شکست*
کوک:خوبی؟چیشده؟
ا/ت:*دریغ از یه کلمه جواب*
کوک: خونه باش الان میام دنبالت
تماس قطع شد
خیلی زیاد شد دیگه بقیه ش پارت بعد
۱۵.۳k
۲۲ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.