دروغ اجباری پارت3
ببخشید اگه کمه خیلی چیزی نیومد تو ذهنم ولی بقیش قراره پیچیده بشه😂
یه پسر اومد داخل و گفت:سلام من چانیول هستم.
یدفعه چشام سیاهی رفت!
نه امکان نداره اون همون نیست الکی نگرانم.
سریع از رو تختم پا شدم رفتم از توی یخچال یه آب برداشتم و به دیوار تکیه دادم و آب خوردم.
همه داشتن نگام میکردن.
گفتم:ایشششش! و رفتم بیرون.
از زبون میجو:
وقتی پسره خودشو معرفی کرد انگار رزی ترسیده بود سریع دوید و از تو یخچال یه بطری آب برداشت بعد محکم به دیوار تکیه داد و آب خورد وقتی هم دید همه دارن نگاش میکنن با یه ایششششش رفت بیرون.
پاشدم رفتم دنبالش
کامنت +30
لایک +45
یه پسر اومد داخل و گفت:سلام من چانیول هستم.
یدفعه چشام سیاهی رفت!
نه امکان نداره اون همون نیست الکی نگرانم.
سریع از رو تختم پا شدم رفتم از توی یخچال یه آب برداشتم و به دیوار تکیه دادم و آب خوردم.
همه داشتن نگام میکردن.
گفتم:ایشششش! و رفتم بیرون.
از زبون میجو:
وقتی پسره خودشو معرفی کرد انگار رزی ترسیده بود سریع دوید و از تو یخچال یه بطری آب برداشت بعد محکم به دیوار تکیه داد و آب خورد وقتی هم دید همه دارن نگاش میکنن با یه ایششششش رفت بیرون.
پاشدم رفتم دنبالش
کامنت +30
لایک +45
۱۱.۷k
۰۹ خرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۵۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.