* * زندگی متفاوت
🐾پارت 3
#paniz
پانیذ:بابا (بغض)
طوفان:دخترم برو دیگه
پاشدم با قدم های لرزون به سمت در برم که با صدای تیر و افتادن کسی وایستادم برگشتم و بابا غرق تو خون بود خشکم زده بود با ترس قدم برداشتم سمتش
تکونش دادم ولی پا نشد همینجوری ازش خون میرفت با ترس تفنگ از دستش برداشتم
و به سمت در برم رفتم بیرون مات مبهوت به مهراب و مهشاد نگاه میکردم که گرفته بودنش و اسلحه رو گذاشته بودن رو سرشون
مهراب: پانیذ مواظب باش (عربده)
دستمالی رو دهنم قرار گرف و سیاهی مطلق.........
#leoreza
اسلحه ام گذاشتم تو کشو در کشو بستم
به سمت پنجره رفتم و سیگاری رو برداشتم هه طوفان کرمی فک کردی نمیتونم پیدات کنم حروم خوره عوضی بالاخره کشتمت
طوفان پوزخنده ای زدم
باعث شد خانوادم از دست بدم و خواهرم روز به روز حالش بد شه
حالا که خانوادت دسته منه راحت میتونم انتقام خواهرم از دخترت بگیرم
سیگار زیر پاهام لهش کردم و از اتاق زدم بیرون رفتن پایین ارسلان رو کاناپه نشسته بود به سمتش قدم برداشتم
رضا:دیانا کو
ارسلان:تو اتاقش رضا اصن حرف نمیزنه فقط به یجا خیره شده دیشب موقع خواب هر چقدر باهاش حرف زدم اصن دریغ از یه جمله
رضا:باش اون سه نفره کو
ارسلان:پسره و یکی از دختره انبار به گفته ی خودتم دختره طوفان تو اتاقه
رضا:خوبه
دیگه چیزی نگفتم رفتم اتاق دیانا.....
رمان خوبه
راستی کاور اشتباهی تا 3 پارت دیگه تحمل کنین خوبش و میزنم بره پانلئو
بای
#paniz
پانیذ:بابا (بغض)
طوفان:دخترم برو دیگه
پاشدم با قدم های لرزون به سمت در برم که با صدای تیر و افتادن کسی وایستادم برگشتم و بابا غرق تو خون بود خشکم زده بود با ترس قدم برداشتم سمتش
تکونش دادم ولی پا نشد همینجوری ازش خون میرفت با ترس تفنگ از دستش برداشتم
و به سمت در برم رفتم بیرون مات مبهوت به مهراب و مهشاد نگاه میکردم که گرفته بودنش و اسلحه رو گذاشته بودن رو سرشون
مهراب: پانیذ مواظب باش (عربده)
دستمالی رو دهنم قرار گرف و سیاهی مطلق.........
#leoreza
اسلحه ام گذاشتم تو کشو در کشو بستم
به سمت پنجره رفتم و سیگاری رو برداشتم هه طوفان کرمی فک کردی نمیتونم پیدات کنم حروم خوره عوضی بالاخره کشتمت
طوفان پوزخنده ای زدم
باعث شد خانوادم از دست بدم و خواهرم روز به روز حالش بد شه
حالا که خانوادت دسته منه راحت میتونم انتقام خواهرم از دخترت بگیرم
سیگار زیر پاهام لهش کردم و از اتاق زدم بیرون رفتن پایین ارسلان رو کاناپه نشسته بود به سمتش قدم برداشتم
رضا:دیانا کو
ارسلان:تو اتاقش رضا اصن حرف نمیزنه فقط به یجا خیره شده دیشب موقع خواب هر چقدر باهاش حرف زدم اصن دریغ از یه جمله
رضا:باش اون سه نفره کو
ارسلان:پسره و یکی از دختره انبار به گفته ی خودتم دختره طوفان تو اتاقه
رضا:خوبه
دیگه چیزی نگفتم رفتم اتاق دیانا.....
رمان خوبه
راستی کاور اشتباهی تا 3 پارت دیگه تحمل کنین خوبش و میزنم بره پانلئو
بای
۱۰.۶k
۰۳ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.