Black Cigarette p30(end)
جونگکوک وارد اتاق شد و بالای سر جیمین و سونی ایستاد و خواست دستگاه را خاموش کند.
"چیکار داری میکنی؟" Jimin
صدای لرزان جیمین او را از وا داشت.
"دیگه وقتش رسیده،جیمین."Jungkook
"وقته چیه؟ چرا داشتی دستگاه رو خاموش می کردی؟"Jimin
" جیمین بهتره که نه خودشو و نه خودمون رو بیشتر از این اذیت نکنیم."Jungkook
مردمک چشمانش میلرزیدند...میخواست دنیا را خبر کند و جانش را به جای دادن جان سونی،بدهد و این حرف را هرگز از جونگکوک نشنود.
دست کوک را گرفت و مانع شد.
"اینکار رو نکن کوک،ازت خواهش میکنم.
من هنوز امید دارم،ممکنه سونی حالش خوب بشه."Jimin
" خودتو گول نزن.
میدونی که سونی برام عزیزه ولی خب داریم با این کارمون بیشتر عذابش ندیم."Jungkook
این جمله را گفت و دستگاه ها را از سونی جدا کرد.
حال تنها صدای زننده بوق مانیتور بود که به گوش می رسید.
گوش هایش می شنیدند و چشمهایش هم همینطور. آن دو چشم شاهد پر کشیدن روحش بودند.
پارچه سفید روی جسم سونی کشیده شد.
"نهههه...سونییییی"Jimin
فریادی از ته دل کشید و شیشه عمرش خرد شد.
عشقی که به آن اعتراف نکرد و ترسید،اگر به او حس واقعی اش را میگفت چه میشد؟!
ترسیدن در قدم عشق
او را از فرشته بی بالش دور کرد؛خیلی خیلی دور!
بدان در قبرستان قلب من هنوز تو را به یاد می آورم و
هرگز تو را به فراموشی نسپرده و تو را یاد خواهم کرد.
در این دنیا که فرصت پرستیدن جسم و
روحت را نداشتم اما قول میدهم تو را در جهان
بعدی پیدا و بپرستمت؛دردانه من!:)
[{The end}]
با غیبت کبری برگشتم
(پ.ن:فحش های شما را پذیرا هستم)
"چیکار داری میکنی؟" Jimin
صدای لرزان جیمین او را از وا داشت.
"دیگه وقتش رسیده،جیمین."Jungkook
"وقته چیه؟ چرا داشتی دستگاه رو خاموش می کردی؟"Jimin
" جیمین بهتره که نه خودشو و نه خودمون رو بیشتر از این اذیت نکنیم."Jungkook
مردمک چشمانش میلرزیدند...میخواست دنیا را خبر کند و جانش را به جای دادن جان سونی،بدهد و این حرف را هرگز از جونگکوک نشنود.
دست کوک را گرفت و مانع شد.
"اینکار رو نکن کوک،ازت خواهش میکنم.
من هنوز امید دارم،ممکنه سونی حالش خوب بشه."Jimin
" خودتو گول نزن.
میدونی که سونی برام عزیزه ولی خب داریم با این کارمون بیشتر عذابش ندیم."Jungkook
این جمله را گفت و دستگاه ها را از سونی جدا کرد.
حال تنها صدای زننده بوق مانیتور بود که به گوش می رسید.
گوش هایش می شنیدند و چشمهایش هم همینطور. آن دو چشم شاهد پر کشیدن روحش بودند.
پارچه سفید روی جسم سونی کشیده شد.
"نهههه...سونییییی"Jimin
فریادی از ته دل کشید و شیشه عمرش خرد شد.
عشقی که به آن اعتراف نکرد و ترسید،اگر به او حس واقعی اش را میگفت چه میشد؟!
ترسیدن در قدم عشق
او را از فرشته بی بالش دور کرد؛خیلی خیلی دور!
بدان در قبرستان قلب من هنوز تو را به یاد می آورم و
هرگز تو را به فراموشی نسپرده و تو را یاد خواهم کرد.
در این دنیا که فرصت پرستیدن جسم و
روحت را نداشتم اما قول میدهم تو را در جهان
بعدی پیدا و بپرستمت؛دردانه من!:)
[{The end}]
با غیبت کبری برگشتم
(پ.ن:فحش های شما را پذیرا هستم)
۴۸۶
۲۶ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.