فیک جونگ کوک پارت ۹۴ (معشوقه) فصل ۲
کوک: ا.ت اونو بریزش بیرون.نخورش شاید واسه بچه ضرر داشته باشه
همشو روی تخت خالی کردم..جونگ کوک آروم اومد و بغلم کرد..هنوز بی جون بود..
ا.ت: کوکی خوبی؟
کوک: منظورت کaکه؟(نیشخند
ا.ت: یااا تو هنوز یادتههه نگو دیگههه
کوک: مگه میشه خاطراتمو با عشق زندگیم فراموش کنم؟
ا.ت: جوابمو ندادی..تو خوبی؟
کوک: آره فقط یکم سرم گیج میره و خوابم میاد..
ا.ت: نکنه اون عوضی به جز تhریک کننده بهت خواب آور هم داده؟
کوک: عههه اینجور نگو بچم بی ادب میشه!
یه دفعه سرشو روی دلم گذاشت و bوسه ای بهش زد و آروم نوازشش کرد..
کوک: بابایی..مامانی یکم بی ادبه به حرفاش گوش ندی هاااا..تو پسر با ادب بابایی..
ا.ت: عهههه من الان شدم بی ادبببب..اصلا از کجا معلوم که پسره؟
کوک: من میگم پسره چون میدونم..
ا.ت: ایشششش..
کوک: سkسی گرل حواست هست لباستو نپوشی؟
ا.ت: نگا من بی ادبم تو هم منحرفی..
کوک: یااااا ا.تتتتت
ا.ت: یعنی بچمون میشه پسر بزرگترین مافیایی کره، جئون جونگ ووک منحرف بی ادب..(خنده
کوک: جونگ ووک؟
ا.ت: آره من همیشه دوست داشتم اسم دوست پسرم جونگ ووک باشه خببب نشد پس پسرم میخوام جونگ هون باشه..
کوک؛ عههه پس برو پیش همون جونگ ووک جونت چون من جونگ کوکم..
بعد دست به sینه وایساد و بهم پشت کرد..یهو از پشت ازش آویزون شدم و mک محکمی به گردنش زدم که یهو پرتم کرد رو تخت و یه مارک پرنگ روی گردنم گذاشت..
یه دفعه صدای سویون اومد..
سویون: خب جئون جونگ کوک..لذت میبری که چطور زندگیت رو نابود کردم!
کوک: واییی نه چرا با من این کارو کردی..من دیگه نابود شدمم(مسخره کردن
یهو در باز شد که سریع سمت سویون حمله کرد و با گردن چسبوندش به دیوار..یه دفعه بادیگاردا هم اومدن و همه به جونگ کوک حمله کردن منم یه گوشه همش جیغ میکشیدم..گوشی هم نداشتم که به تهیونگ خبر بدم..جونگ کوک حسابی زخمی شده بود و سرش خون میومد..یه دفعه روی دوتا زانوش افتاد که سریع دویدم سمتش و صورتشو بین دستام گرفتم..
ا.ت: جونگ کوک..منو ببین بانی...تو نباید بخوابی..نباید چشماتو ببندی..الان نباید تسلیم بشی..نباید بمیریییی(گریه
با دستش همش دلش رو فشار میداد..وقتی دستشو برداشت کاملا خونی بود!..اون چاقو خورده بود!..دست خونیش رو روی صورتم گذاشت..
کوک: ن..نگران نبا..ش ا.ت..من نمیزارم ا..اونا د..دستشون به..ت..تو و جونگ..ه..هون برسه..
ا.ت: نه جونگ کوک حرف نزن بدتر میشییی(گریه
یه دفعه از پشت محکم کشیده شدم که سر جونگ کوک از دستام رها شد و محکم زمین خورد..
ا.ت: نهههه ولم کنننن
کوک: ا..اگه دختر ش..شد اسمشو بزار جونگ موا...(فقط اسمایی که من اختراع میکنم😂)
ا.ت: نه کوک پاشووو نزار منو ببرن..(گریه
یه دفعه سویون یه لگد محکم به دل جونگ کوک زد (پات بشکنه😐) که جونگ کوک خون بالا آورد..
ا.ت: نههههه اونو نکشششش
کوک:......
همشو روی تخت خالی کردم..جونگ کوک آروم اومد و بغلم کرد..هنوز بی جون بود..
ا.ت: کوکی خوبی؟
کوک: منظورت کaکه؟(نیشخند
ا.ت: یااا تو هنوز یادتههه نگو دیگههه
کوک: مگه میشه خاطراتمو با عشق زندگیم فراموش کنم؟
ا.ت: جوابمو ندادی..تو خوبی؟
کوک: آره فقط یکم سرم گیج میره و خوابم میاد..
ا.ت: نکنه اون عوضی به جز تhریک کننده بهت خواب آور هم داده؟
کوک: عههه اینجور نگو بچم بی ادب میشه!
یه دفعه سرشو روی دلم گذاشت و bوسه ای بهش زد و آروم نوازشش کرد..
کوک: بابایی..مامانی یکم بی ادبه به حرفاش گوش ندی هاااا..تو پسر با ادب بابایی..
ا.ت: عهههه من الان شدم بی ادبببب..اصلا از کجا معلوم که پسره؟
کوک: من میگم پسره چون میدونم..
ا.ت: ایشششش..
کوک: سkسی گرل حواست هست لباستو نپوشی؟
ا.ت: نگا من بی ادبم تو هم منحرفی..
کوک: یااااا ا.تتتتت
ا.ت: یعنی بچمون میشه پسر بزرگترین مافیایی کره، جئون جونگ ووک منحرف بی ادب..(خنده
کوک: جونگ ووک؟
ا.ت: آره من همیشه دوست داشتم اسم دوست پسرم جونگ ووک باشه خببب نشد پس پسرم میخوام جونگ هون باشه..
کوک؛ عههه پس برو پیش همون جونگ ووک جونت چون من جونگ کوکم..
بعد دست به sینه وایساد و بهم پشت کرد..یهو از پشت ازش آویزون شدم و mک محکمی به گردنش زدم که یهو پرتم کرد رو تخت و یه مارک پرنگ روی گردنم گذاشت..
یه دفعه صدای سویون اومد..
سویون: خب جئون جونگ کوک..لذت میبری که چطور زندگیت رو نابود کردم!
کوک: واییی نه چرا با من این کارو کردی..من دیگه نابود شدمم(مسخره کردن
یهو در باز شد که سریع سمت سویون حمله کرد و با گردن چسبوندش به دیوار..یه دفعه بادیگاردا هم اومدن و همه به جونگ کوک حمله کردن منم یه گوشه همش جیغ میکشیدم..گوشی هم نداشتم که به تهیونگ خبر بدم..جونگ کوک حسابی زخمی شده بود و سرش خون میومد..یه دفعه روی دوتا زانوش افتاد که سریع دویدم سمتش و صورتشو بین دستام گرفتم..
ا.ت: جونگ کوک..منو ببین بانی...تو نباید بخوابی..نباید چشماتو ببندی..الان نباید تسلیم بشی..نباید بمیریییی(گریه
با دستش همش دلش رو فشار میداد..وقتی دستشو برداشت کاملا خونی بود!..اون چاقو خورده بود!..دست خونیش رو روی صورتم گذاشت..
کوک: ن..نگران نبا..ش ا.ت..من نمیزارم ا..اونا د..دستشون به..ت..تو و جونگ..ه..هون برسه..
ا.ت: نه جونگ کوک حرف نزن بدتر میشییی(گریه
یه دفعه از پشت محکم کشیده شدم که سر جونگ کوک از دستام رها شد و محکم زمین خورد..
ا.ت: نهههه ولم کنننن
کوک: ا..اگه دختر ش..شد اسمشو بزار جونگ موا...(فقط اسمایی که من اختراع میکنم😂)
ا.ت: نه کوک پاشووو نزار منو ببرن..(گریه
یه دفعه سویون یه لگد محکم به دل جونگ کوک زد (پات بشکنه😐) که جونگ کوک خون بالا آورد..
ا.ت: نههههه اونو نکشششش
کوک:......
۴.۵k
۱۰ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.