فیک کوک«عشق و انتقام» p14
*Ari(آری)*
امروز بهمون خبر رسوندن که بابا بهوش اومده
لونا: بجنبین دیگهه!!!
یو رام: مامان عجله نکن
لونا: چطور میتونم عجله نکنم؟!؟ باباتون بعد یک هفته بهوش اومده
آری: بسه دیگه مامان بیا بریم!!
و به سمت بیمارستان حرکت کردیم.. بعد چند دقیقه رسیدیم که دیدم مامان داره با سرعت به سمت پذیرش میره
یو رام: مامان نیست این.. فلشه!!!
آری: نگرانه باباس...
با تمام سرعت به سمت اتاق بابا میریم که میبینیم روی تختش نشسته
لونا:(با بغض) د.. دوهیوک!!!!!
دوهیوک: ل.. لونا؟! خودتی؟؟
لونا:(با گریه) وایی دوهیوک.. هق..
و محکم میره بابا رو بغل میکنه.. انقدر فشارش میده که داد بابا درمیاد!!
یو رام: بابا
دوهیوک: یو رامم.. پسرم!!!
آری: خداروشکر که بهوش اومدی بابا
دوهیوک:آری دخترم(رو به لونا) همه چیو بهش گفتی؟!
لونا: خودش فهمید!! خودش همه چیو فهمید
دوهیوک: شرمنده آری.. متاسفم که این بیماری خیلی بد رو از ما به ارث بردی!!!
آری: این بیماری منو اذیت نمیکنه.. و مشکلیم باهاش ندارم
دوهیوک: فکر میکنی!!! اتفاقا اینقدر مشکل پشت این بیماری هست که باعث میشه آرزوی مرگ کنی!! اینا بر اساس تجربیات خودمه
آری: میفهمم..
بابا بلاخره مرخص شد و برگشت به شرکت.. بهرحال بار سنگینی از دوش من و یو رام برداشته شد!!!
دوهیوک: خوشحالم که در نبود من شما به همه چی رسیدگی کردین!!!
آری: وظیفمون بود
یو رام: بلاخره یه روزی هم ما جانشین شما میشیم
جیهیو: دوهیوک رفیق!! خوشحالم سالم و سرپایی!!!!
دوهیوک: اوه جیهیو!!
جونگ کوک: باعث خوشحالیمه که میبینم شما سالم و سلامتین عمو
دوهیوک: جونگ کوک... مرسی که تو این مدت حواست به یو رام و آری ما بود!!!
جونگ کوک: وظیفه بود عمو دوهیوک
امروز بهمون خبر رسوندن که بابا بهوش اومده
لونا: بجنبین دیگهه!!!
یو رام: مامان عجله نکن
لونا: چطور میتونم عجله نکنم؟!؟ باباتون بعد یک هفته بهوش اومده
آری: بسه دیگه مامان بیا بریم!!
و به سمت بیمارستان حرکت کردیم.. بعد چند دقیقه رسیدیم که دیدم مامان داره با سرعت به سمت پذیرش میره
یو رام: مامان نیست این.. فلشه!!!
آری: نگرانه باباس...
با تمام سرعت به سمت اتاق بابا میریم که میبینیم روی تختش نشسته
لونا:(با بغض) د.. دوهیوک!!!!!
دوهیوک: ل.. لونا؟! خودتی؟؟
لونا:(با گریه) وایی دوهیوک.. هق..
و محکم میره بابا رو بغل میکنه.. انقدر فشارش میده که داد بابا درمیاد!!
یو رام: بابا
دوهیوک: یو رامم.. پسرم!!!
آری: خداروشکر که بهوش اومدی بابا
دوهیوک:آری دخترم(رو به لونا) همه چیو بهش گفتی؟!
لونا: خودش فهمید!! خودش همه چیو فهمید
دوهیوک: شرمنده آری.. متاسفم که این بیماری خیلی بد رو از ما به ارث بردی!!!
آری: این بیماری منو اذیت نمیکنه.. و مشکلیم باهاش ندارم
دوهیوک: فکر میکنی!!! اتفاقا اینقدر مشکل پشت این بیماری هست که باعث میشه آرزوی مرگ کنی!! اینا بر اساس تجربیات خودمه
آری: میفهمم..
بابا بلاخره مرخص شد و برگشت به شرکت.. بهرحال بار سنگینی از دوش من و یو رام برداشته شد!!!
دوهیوک: خوشحالم که در نبود من شما به همه چی رسیدگی کردین!!!
آری: وظیفمون بود
یو رام: بلاخره یه روزی هم ما جانشین شما میشیم
جیهیو: دوهیوک رفیق!! خوشحالم سالم و سرپایی!!!!
دوهیوک: اوه جیهیو!!
جونگ کوک: باعث خوشحالیمه که میبینم شما سالم و سلامتین عمو
دوهیوک: جونگ کوک... مرسی که تو این مدت حواست به یو رام و آری ما بود!!!
جونگ کوک: وظیفه بود عمو دوهیوک
۵.۲k
۲۵ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.