PΛЯƬ21
رفتیم داخل اتاق و دیدیم که یه تخت بدون مبل و هیچی هست
جیمین گفت:هتل به این مجللی چرا نباید مبل داشته باشه؟
گفتم:همین رو بگو الان باید چکار کنیم؟من دارم از خستگی میمیرم
گفت:خب باشه من روی زمین میخوابم
گفتم:خود دانی
رفتم داخل سرویس و مسواک زدم
اومدم بیرون دیدم که جیمین داره لباسارو میزاره تو کمد
گفتم:اسباب زحمت لباسای منم بزار
گفت:مشکلی نداری؟
گفتم:نه بزار
لباسارو گذاشت و بعد یه بالشت برداشت و گذاشت روی زمین
زمین سرد بود
اول بهش اهمیت ندادم اما بعدش دلم واسش سوخت
گفتم:خیل خب ولش کن جهنمو ضرر بیا روی تخت بخواب
گفت:واقعا؟
گفتم:اره سرده تازه بخاری هاشونم به درد عمشون میخوره
اومد روی تخت
گفتم:هی نگاه کن
یه خط با ناخونم کشیدم و گفتم:به هیچ عنوان از این خط به اینور نمیای ها فهمیدی
گفت:باشه کشتیمون
گرفتم خوابیدم غش کردم از خستگی
(فردا)
بلند شدم و دیدم که بغل جیمینم
جوری که من انگار بغلش کردم
دیدم که خوابه
با خودم گفتم:بزار چند لحظه همینجور بمونم
بعد از چند لحظه فهمیدم که داره تکون میخوره
سریع بلند شدم و رفتم توی دستشویی و خودمو زدم به نفهمی ....
اومدم بیرون و دیدم ک بیدار شده
گفتم:صبح بخیر
گفت:صبح بخیر
رفتم سمت کمد و دیدم که لباسا خیلی صاف اویزون شدن
یهو سرخ شدم و یادم اومد که لباس زیرم داشتم
یعنی اونارو هم گذاشته؟
زیر لباسا رو گشتم هیچی نبود
توی چمدون رو دیدم .دیدم که همونجوری لباس زیرا توی جمدونن
خیالم راحت شد
رفتم یه لباس پوشیدم (اسلاید دو) و رو به جیمین گفتم:الان کجا میریم ؟
گفت:پایین صبحانه بخوریم
گفتم:بعدش ؟
گفت:باید بریم بایکی از رییس های شرکتی که باهامون قرار داره بریم به پارتی که مهمونمون کرده البته شب
گفتم:منم میتونم بیا؟
گفت:اگه دوست داری بیا
گفتم:میام...یه سوال بهد از صبحانه کجا میریم
گفت:کاری ندارم تا شب اون دخترا هم با همن میخوای منو تو بریم خرید؟
گفتم:واقعا تو میای؟
گفت:اره فعلا بیا بریم
رفتیم پایین و...
ببخشید کم نوشتم
راستی امشب جاییم شاید نتونم فعالیتکنم
جیمین گفت:هتل به این مجللی چرا نباید مبل داشته باشه؟
گفتم:همین رو بگو الان باید چکار کنیم؟من دارم از خستگی میمیرم
گفت:خب باشه من روی زمین میخوابم
گفتم:خود دانی
رفتم داخل سرویس و مسواک زدم
اومدم بیرون دیدم که جیمین داره لباسارو میزاره تو کمد
گفتم:اسباب زحمت لباسای منم بزار
گفت:مشکلی نداری؟
گفتم:نه بزار
لباسارو گذاشت و بعد یه بالشت برداشت و گذاشت روی زمین
زمین سرد بود
اول بهش اهمیت ندادم اما بعدش دلم واسش سوخت
گفتم:خیل خب ولش کن جهنمو ضرر بیا روی تخت بخواب
گفت:واقعا؟
گفتم:اره سرده تازه بخاری هاشونم به درد عمشون میخوره
اومد روی تخت
گفتم:هی نگاه کن
یه خط با ناخونم کشیدم و گفتم:به هیچ عنوان از این خط به اینور نمیای ها فهمیدی
گفت:باشه کشتیمون
گرفتم خوابیدم غش کردم از خستگی
(فردا)
بلند شدم و دیدم که بغل جیمینم
جوری که من انگار بغلش کردم
دیدم که خوابه
با خودم گفتم:بزار چند لحظه همینجور بمونم
بعد از چند لحظه فهمیدم که داره تکون میخوره
سریع بلند شدم و رفتم توی دستشویی و خودمو زدم به نفهمی ....
اومدم بیرون و دیدم ک بیدار شده
گفتم:صبح بخیر
گفت:صبح بخیر
رفتم سمت کمد و دیدم که لباسا خیلی صاف اویزون شدن
یهو سرخ شدم و یادم اومد که لباس زیرم داشتم
یعنی اونارو هم گذاشته؟
زیر لباسا رو گشتم هیچی نبود
توی چمدون رو دیدم .دیدم که همونجوری لباس زیرا توی جمدونن
خیالم راحت شد
رفتم یه لباس پوشیدم (اسلاید دو) و رو به جیمین گفتم:الان کجا میریم ؟
گفت:پایین صبحانه بخوریم
گفتم:بعدش ؟
گفت:باید بریم بایکی از رییس های شرکتی که باهامون قرار داره بریم به پارتی که مهمونمون کرده البته شب
گفتم:منم میتونم بیا؟
گفت:اگه دوست داری بیا
گفتم:میام...یه سوال بهد از صبحانه کجا میریم
گفت:کاری ندارم تا شب اون دخترا هم با همن میخوای منو تو بریم خرید؟
گفتم:واقعا تو میای؟
گفت:اره فعلا بیا بریم
رفتیم پایین و...
ببخشید کم نوشتم
راستی امشب جاییم شاید نتونم فعالیتکنم
۴.۴k
۲۶ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.