Ugly fan and hot fucker(پارت ۱۰)
تهیونگ نفسش رو بیرون داد و لحظه بعد ماشینش رو راه انداخت!
جونگکوک عینکش رو از چشمش بیرون آورد و با دیدن بخار جمع شده رو شیشه
هاش یهو خیلی ترسناک زد زیر خنده و باعث شد تهیونگ بیچاره از ترس تو
جاش بپره...فاک این چی بود؟!
متعجب به پسر ریز جثه که با چشمای هاللی شکل به عینکش زل زده بود و
دندونای خرگوشیش از بین لبای صورتی رنگش مشخص بود خیره شد!
نگین های سبز سیم کشی دندوناش بهش چشمک میزدن و تهیونگ یک لحظه
واقعا حس کرد که این پسر خیلی زشت و ترسناکه!
جونگکوک با حس سنگینی نگاهی سرش رو باال گرفت و با دیدن مرد راننده که با
تعجب بهش زل زده سریع عینکش رو باال گرفت و توضیح داد
_بخار گرفته بود...خندم گرفت...شما چطوری واقعا بهم اعتماد کردید که منو سوار
کردید؟..با این عینک خیلی ترسناک به نظر نمیرسیدم؟!
تمام مدتی که جونگکوک حرف میزد تهیونگ با پوکریت تمام بهش زل زده
بود...میخواست سر پسر داد بزنه "انقدر کوچولوویی که فقط میتونی از بازوم
آویزون شی...چرا باید ازت میترسیدم؟"
اما خب بی خیال شد و نگاهش رو باز به جاده داد و فشار پاش رو به پدال گاز
بیشتر کرد!
"موهاش و لباساش خیسه...ممکن سردش شده باشه"
تهیونگ با خودش فکر کرد و لحظه بعد ناخودآگاه دستش به سمت بخاری ماشینش
رفت و روشنش کرد
_اوه....الزم نیست!
جونگکوک سریع گفت و وقتی جوابی از تهیونگ نشنید زیر لب تشکر کوچیکی کرد!
بقیه مسیر در سکوت گذشت..البته تا قبل از اینکه جونگکوک گوشیش رو از جیبش
بیرون بکشه و وارد اینستاگرامش بشه و با دیدن خبری که پخش شده بود چشماش
گرد بشه
"تهیونگ یه پسر رو سوار ماشینش کرده...این پسر گوشه خیابون ایستاده بود و
تهیونگ سوارش کرده"
ابروهای جونگکوک باال پرید و داد زد
"وات د فاک؟"
جونگکوک عینکش رو از چشمش بیرون آورد و با دیدن بخار جمع شده رو شیشه
هاش یهو خیلی ترسناک زد زیر خنده و باعث شد تهیونگ بیچاره از ترس تو
جاش بپره...فاک این چی بود؟!
متعجب به پسر ریز جثه که با چشمای هاللی شکل به عینکش زل زده بود و
دندونای خرگوشیش از بین لبای صورتی رنگش مشخص بود خیره شد!
نگین های سبز سیم کشی دندوناش بهش چشمک میزدن و تهیونگ یک لحظه
واقعا حس کرد که این پسر خیلی زشت و ترسناکه!
جونگکوک با حس سنگینی نگاهی سرش رو باال گرفت و با دیدن مرد راننده که با
تعجب بهش زل زده سریع عینکش رو باال گرفت و توضیح داد
_بخار گرفته بود...خندم گرفت...شما چطوری واقعا بهم اعتماد کردید که منو سوار
کردید؟..با این عینک خیلی ترسناک به نظر نمیرسیدم؟!
تمام مدتی که جونگکوک حرف میزد تهیونگ با پوکریت تمام بهش زل زده
بود...میخواست سر پسر داد بزنه "انقدر کوچولوویی که فقط میتونی از بازوم
آویزون شی...چرا باید ازت میترسیدم؟"
اما خب بی خیال شد و نگاهش رو باز به جاده داد و فشار پاش رو به پدال گاز
بیشتر کرد!
"موهاش و لباساش خیسه...ممکن سردش شده باشه"
تهیونگ با خودش فکر کرد و لحظه بعد ناخودآگاه دستش به سمت بخاری ماشینش
رفت و روشنش کرد
_اوه....الزم نیست!
جونگکوک سریع گفت و وقتی جوابی از تهیونگ نشنید زیر لب تشکر کوچیکی کرد!
بقیه مسیر در سکوت گذشت..البته تا قبل از اینکه جونگکوک گوشیش رو از جیبش
بیرون بکشه و وارد اینستاگرامش بشه و با دیدن خبری که پخش شده بود چشماش
گرد بشه
"تهیونگ یه پسر رو سوار ماشینش کرده...این پسر گوشه خیابون ایستاده بود و
تهیونگ سوارش کرده"
ابروهای جونگکوک باال پرید و داد زد
"وات د فاک؟"
۱۱.۳k
۰۹ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.