پارت۵۸
#پارت۵۸
سرمیز همه از دستپخت مریم تعریف کردن .... واقعا غذاش بی نظیر بود ..... باید بگم از غذاهای منم بهتر بهتر بود .... کد بانویی بود واس خودش
بعداز ناهار همراه مریم میز رو جمع کردیم ، خواستم ظرف هارو بشورم که مریم نذاشت و گفت:میریزم ماشین ظرفشویی
منم باخیال راحت رفتم نشستم کنار امیر که عموش گفت:خب کفترای عاشق ، شما کی میخواین ازدواج کنید؟
امیر بالبخند گفت:تا یک ماه دیگه
عمو:خوبه پسرم ، ایشالا خوشبخت شین
من و امیر هردومون تشکر کردیم که امیر گفت:البته امتحانای دانشگاه هم داره کم کم تموم میشه ، دیگه بعد از اینکه الینا فوق لیسانسش رو گرفت یه هفته بعدش عروسی میگیریم
مادر امیر گفت:اره ، اینجوری بهتره ، الینا اگه بخواد بعد از ازدواجشون بره دانشگاه اذیت میشه ، چه بهتر که الان تموم بشه
من:اره مادر جون ، این فکرخوبیه
سه روز بعد
درگیر امتحانا و کارای عروسی بودیم ، دیگه وقت سرخاروندن هم نداشتم ، الان هم سر کلاس بودم که بعدش باید همراه امیر میرفتیم واسه خرید بقیه چیزا
با صدای خسته نباشید استاد از مریم و نسیم خداحافظی کردم و رفتم توی محوطه دانشگاه که گوشیم زنگ خورد ، امیر بود
من:جاانم امیر
امیر:الی من توی پارکینگ هستم ، بیا که خیلی کار داریم
من:باش
گوشی رو قطع کردم و رفتم سمت پارکینگ ، ماشین امیر رو دیدم و سوار شدم
من:سلووووم اقایی خودم
بالبخند گفت:سلام زندگیه من ، خوبی؟؟
من:تو خوب باشی منم عالیم
لپمو بوسید و به راه افتادیم ... به مرکز خرید رسیدیم و هردو پیاده شدیم .... لباس عروس هاش همه خوشگل بود ولی بدیش این بود که جلوش باز بود ولی مجبور بودم روش شنل بندازم
داشتیم نگاه لباسا میکردیم که امیر گفت:الینا نظرت درباره ی این لباس چیه
یه نگاهی به لباس کردم مدلش خوشگل بود ، پوف بزرگی داشت که روش گل های ریزی به کار رفته بود و وسط اون گلها نگین های فیروه ای بود که توی شب میدرخشید ... سمت سینه هاش مهره دوزی شده بود و بازم نگین های سفید و فیروزه ای سمت کمرش داشت ، یه پاپیون ظریف و قشنگی هم پشتش بود ، خلاصه سلیقه ی امیر حرف نداشت چون خیلی خوشگل بود .....
بعداز خرید و پرداخت لباس عروس از مغازه اومدیم بیرون ...
تمام خرید هارو کرده بودیم
امیر:راستی الینا بیا بریم تاج هم بگیریم داشت یادمون میرفتا
من:اوه اره حواسم نبود
رفتیم تو مغازه تاج فروشی به فروشنده سلام کردیم
نگاهی به تاج ها کردم که یکیش چشمم رو گرفت ، مدلش ستاره ای بود و الماس های ریزی داشت که خیلی میددخشید ، اونم خریدیم و اومدیم بیرون
واسه امیرم چندروز پیش به سلیقه ی خودم یه کت و شلوار مشکی و خوشگل خریدیم که وقتی امیر پوشیدش خیلی جذابش کرده بود
داشتیم میرفتیم که امیر گفت:الی بیا بریم تو این مغازه
یه نگاهی کردم و اوه امیر خجالت نمیکشه ، لباس های خواب و زیر زنونه بود
من:امیر زشته خوب
امیر:کجاش زشته، اینکه بخوام واسه خانومم لباس انتخاب کنم ؟؟
هیچی نگفتم و رفتیم توی مغازه ، دوتا زن که از بس ارایش کرده بودن دیگه صورتشون جا نداشت ، موهاشونم ریخته بودن بیرون و یه رژ لب پررنگ و قرمز هم زده بودن... اوق حالم بهم خورد
امیر رفت سمت لباسا و تا تونست از اون لباس های زنونه برداشت ، داشتم از خجالت میمردم
یه لباس خواب که ترکیبی از صورتی و بنفش بود و تور توری هم بود رو برداشت و رفت و حسابشون کرد ، باهم از مغازه خارج شدیم
که صدای شکمم در اومد امیر با خنده نگام کرد که گفتم:خو چیه گشنمه
لبپمو کشید و گفت:خیلی خب ، بیا بریم یه رستوران غذا بخوریم
از مرکز خربد اومدیم بیرون و سوار ماشین شدیم ، امیر ماشین رو روشن کرد و سمت رستوران حرکت کرد
من:راستی امیر من همیشه دوست داشتم وقتی ازدواج میکنم ساقدوش داشته باشم
امیر:ساقدوش؟
من:اره ، اینجوری عروسی هم قشنگ تر میشه
امیر:اره فکر خوبیه
من:مریم و نسیم و ارشام و حسام و پارسا
امیر:یه نفر دیگه هم باید باشه
من:اوممم ، دوستم نگین چطوره؟؟؟ یکی از دوستای دانشگاهم هس
امیر:باشه ، پس باید فردا بریم واسه اوناهم لباس انتخاب کنیم
من:اره ، خوب اگه وقت کنیم
امیر:قطعا وقت میکنیم تو که فردا دانشگاه نداری ، من به پسرا میگم ، توهم به دخترا خبر بده
من:باش
رفتیم رستوران ، وقتی غذامون رو خوردیم ، امیر منو رسوند خونه و خودش رفت شرکت
راستی یادم رفت بگم که پدر امیر برای کادوی ازدواج شرکتش رو زده بود به نام امیر ، یه ویلا توی لواسون هم زده بود به نام من
پدر و مادر خودمم که یه کارت هدیه ۵۰۰ملیون تومنی به من و امیر هدیه داده بودن
درسته هنوز ازدواج نکرده بودیم ولی این کارت رو داده بود که واسه خرج عروسی هم ازش استفاده کنیم
در خونه رو باز کردم. و گفتم:سلوووووم بر اهل خونه
صدای دایی حسین اومد که گفت:سلام وروجک دایی
با خوشحالی بلند گفتم:دایییییییی
دایی حسین:جون دایی
پریدم بغلش و بعداز رفع دلتنگی ... به زن
سرمیز همه از دستپخت مریم تعریف کردن .... واقعا غذاش بی نظیر بود ..... باید بگم از غذاهای منم بهتر بهتر بود .... کد بانویی بود واس خودش
بعداز ناهار همراه مریم میز رو جمع کردیم ، خواستم ظرف هارو بشورم که مریم نذاشت و گفت:میریزم ماشین ظرفشویی
منم باخیال راحت رفتم نشستم کنار امیر که عموش گفت:خب کفترای عاشق ، شما کی میخواین ازدواج کنید؟
امیر بالبخند گفت:تا یک ماه دیگه
عمو:خوبه پسرم ، ایشالا خوشبخت شین
من و امیر هردومون تشکر کردیم که امیر گفت:البته امتحانای دانشگاه هم داره کم کم تموم میشه ، دیگه بعد از اینکه الینا فوق لیسانسش رو گرفت یه هفته بعدش عروسی میگیریم
مادر امیر گفت:اره ، اینجوری بهتره ، الینا اگه بخواد بعد از ازدواجشون بره دانشگاه اذیت میشه ، چه بهتر که الان تموم بشه
من:اره مادر جون ، این فکرخوبیه
سه روز بعد
درگیر امتحانا و کارای عروسی بودیم ، دیگه وقت سرخاروندن هم نداشتم ، الان هم سر کلاس بودم که بعدش باید همراه امیر میرفتیم واسه خرید بقیه چیزا
با صدای خسته نباشید استاد از مریم و نسیم خداحافظی کردم و رفتم توی محوطه دانشگاه که گوشیم زنگ خورد ، امیر بود
من:جاانم امیر
امیر:الی من توی پارکینگ هستم ، بیا که خیلی کار داریم
من:باش
گوشی رو قطع کردم و رفتم سمت پارکینگ ، ماشین امیر رو دیدم و سوار شدم
من:سلووووم اقایی خودم
بالبخند گفت:سلام زندگیه من ، خوبی؟؟
من:تو خوب باشی منم عالیم
لپمو بوسید و به راه افتادیم ... به مرکز خرید رسیدیم و هردو پیاده شدیم .... لباس عروس هاش همه خوشگل بود ولی بدیش این بود که جلوش باز بود ولی مجبور بودم روش شنل بندازم
داشتیم نگاه لباسا میکردیم که امیر گفت:الینا نظرت درباره ی این لباس چیه
یه نگاهی به لباس کردم مدلش خوشگل بود ، پوف بزرگی داشت که روش گل های ریزی به کار رفته بود و وسط اون گلها نگین های فیروه ای بود که توی شب میدرخشید ... سمت سینه هاش مهره دوزی شده بود و بازم نگین های سفید و فیروزه ای سمت کمرش داشت ، یه پاپیون ظریف و قشنگی هم پشتش بود ، خلاصه سلیقه ی امیر حرف نداشت چون خیلی خوشگل بود .....
بعداز خرید و پرداخت لباس عروس از مغازه اومدیم بیرون ...
تمام خرید هارو کرده بودیم
امیر:راستی الینا بیا بریم تاج هم بگیریم داشت یادمون میرفتا
من:اوه اره حواسم نبود
رفتیم تو مغازه تاج فروشی به فروشنده سلام کردیم
نگاهی به تاج ها کردم که یکیش چشمم رو گرفت ، مدلش ستاره ای بود و الماس های ریزی داشت که خیلی میددخشید ، اونم خریدیم و اومدیم بیرون
واسه امیرم چندروز پیش به سلیقه ی خودم یه کت و شلوار مشکی و خوشگل خریدیم که وقتی امیر پوشیدش خیلی جذابش کرده بود
داشتیم میرفتیم که امیر گفت:الی بیا بریم تو این مغازه
یه نگاهی کردم و اوه امیر خجالت نمیکشه ، لباس های خواب و زیر زنونه بود
من:امیر زشته خوب
امیر:کجاش زشته، اینکه بخوام واسه خانومم لباس انتخاب کنم ؟؟
هیچی نگفتم و رفتیم توی مغازه ، دوتا زن که از بس ارایش کرده بودن دیگه صورتشون جا نداشت ، موهاشونم ریخته بودن بیرون و یه رژ لب پررنگ و قرمز هم زده بودن... اوق حالم بهم خورد
امیر رفت سمت لباسا و تا تونست از اون لباس های زنونه برداشت ، داشتم از خجالت میمردم
یه لباس خواب که ترکیبی از صورتی و بنفش بود و تور توری هم بود رو برداشت و رفت و حسابشون کرد ، باهم از مغازه خارج شدیم
که صدای شکمم در اومد امیر با خنده نگام کرد که گفتم:خو چیه گشنمه
لبپمو کشید و گفت:خیلی خب ، بیا بریم یه رستوران غذا بخوریم
از مرکز خربد اومدیم بیرون و سوار ماشین شدیم ، امیر ماشین رو روشن کرد و سمت رستوران حرکت کرد
من:راستی امیر من همیشه دوست داشتم وقتی ازدواج میکنم ساقدوش داشته باشم
امیر:ساقدوش؟
من:اره ، اینجوری عروسی هم قشنگ تر میشه
امیر:اره فکر خوبیه
من:مریم و نسیم و ارشام و حسام و پارسا
امیر:یه نفر دیگه هم باید باشه
من:اوممم ، دوستم نگین چطوره؟؟؟ یکی از دوستای دانشگاهم هس
امیر:باشه ، پس باید فردا بریم واسه اوناهم لباس انتخاب کنیم
من:اره ، خوب اگه وقت کنیم
امیر:قطعا وقت میکنیم تو که فردا دانشگاه نداری ، من به پسرا میگم ، توهم به دخترا خبر بده
من:باش
رفتیم رستوران ، وقتی غذامون رو خوردیم ، امیر منو رسوند خونه و خودش رفت شرکت
راستی یادم رفت بگم که پدر امیر برای کادوی ازدواج شرکتش رو زده بود به نام امیر ، یه ویلا توی لواسون هم زده بود به نام من
پدر و مادر خودمم که یه کارت هدیه ۵۰۰ملیون تومنی به من و امیر هدیه داده بودن
درسته هنوز ازدواج نکرده بودیم ولی این کارت رو داده بود که واسه خرج عروسی هم ازش استفاده کنیم
در خونه رو باز کردم. و گفتم:سلوووووم بر اهل خونه
صدای دایی حسین اومد که گفت:سلام وروجک دایی
با خوشحالی بلند گفتم:دایییییییی
دایی حسین:جون دایی
پریدم بغلش و بعداز رفع دلتنگی ... به زن
۹.۴k
۰۷ شهریور ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.