part 14
رفتم پیش پدر
مایک:پدر
پ. ن پله پسرم
مایک:ا.ت ازدواج نکرده من میخوام باهاش ازدواج کنم
پ. ن:تو از کجا میدونی
مایک:امروز وقتی رفته بودم برای هه سو جزوه هاش رو چاپ کنم دیدمش داشت با اون پسره که نامجون گفت باهاش ازدواج کرده قدم میزد اخر سر موقع ی خدافظی بهش گفت خدافظ داداش
پ. ن :خب پس من به مادر خانم ا. ت خبر میدم ولی زیر خواب ها و دوست دختر هات رو میخوای چیکار کنی
مایک:اونا بامن شما قرار خواستگاری رو بزارید
×خواستگاری از کی
مایک :به تو مربوط نمیشه
×باشه
×ویو
به اسرار مادر ا. ت اونجا موندم و باهاشون ناهار خوردم بعدش امدم خونه که دیدم مایک داره در باره ی خواستگاری از یه دختر حرف میزنه از کی تاحالا این ادم شده و من خبر ندارم
رفتم توی اتاقم لباسم رو عوض کردم
(عکس میزارم)
و یه کتاب از توی کتاب خونه برداشتم و رفتم تو بالکن همیشه اونجا بهم احساس ارامش میداد بزرگ بود خیلی بزرگ و زیبا بوی گل های رز قرمز رنگ خیلی خوب بود حس میکنم ا. ت کنارمه شروع کردم به کتاب خوندن
پرش زمانی به یک ساعت بعد:
داشتم کتاب میخوندم که دیدم مایک نشت کنارم
×چی میخوای
-از اینجا خوب میتونی ا. ت رو دید بزنیا تو که از این ادما نبودی همم شاید تغییر کردی و شدی مثل من اگه بخوای شب برای تو هم زیر خواب میارم شاید هم خودت داری
×مایک اگه ببنی دارم کتاب میخونم و کسی رو دید نمیزنم پس از اینجا برو
مایک نمیخوام از اینجا خوب میتونم ا. ت رو دید بزنم
×تو حق نداری ا. ت رو دید بزنی (با صدای تقریبا بلند)
مایک:اوووو از کی تاحالا شما برای همسر اینده ی من غیرتی میشی اقای کیم نامجون
×هم.همسر اینده هه معلوم هست چی میگی تو از کی ادم شدی کن بخوای ازدواج کنی
مایک:امروز دیدم که وقتی در اتاقش رو برات باز کرد بوسیدیش معلوم شد که دوسش داره پس موقع ایی که قرار زیر خواب همیشگیم باشه رو تو حتما باید ببینی میدونی اول قراره لباش رو مزه کنم تا خون توی دهنش جم بشه بعدش گردنش رو مارک کنم و برم سراغ سی نه هاش و بعد ازش دخترونگیش رو میگیرم همهی اینکارا رو هم قراره جلوی تو انجام بدم تا ببینی کسی که دوسش داری چطوری یه هرزه میشه
خدا:نویسنده این کیه امده توی فیکت
نویسنده:من باید از شما بپرسم این کیه که شما ساختی
جبرئیل:هیسس بزارید ببینم چی میشه
خدا: استغفرالله (خدا یقه ی جبرئیل رو از پشت گرفته و داره میبره )
شیطان :اتیش جبرئیل جان برات ایمیل میکنم که چی شد (از کی تاحالا تکنولوژی رفته اونجا)
خدا:اصلا فکرش هم نکن که توی این بازی کثیف باشی الان میام
شیطان:نهههههه
خدا : اره ازراییل تو هم منتظر وحی من باش تا بهت بگم این مایک رو ورداری بیاری بفرستمش پیش این شیطان
(بچه ها اینجا ازراییل هم چشمانش را گرفته و داره میگه)
ازراییل:باشه
&پارازتا
مایک:پدر
پ. ن پله پسرم
مایک:ا.ت ازدواج نکرده من میخوام باهاش ازدواج کنم
پ. ن:تو از کجا میدونی
مایک:امروز وقتی رفته بودم برای هه سو جزوه هاش رو چاپ کنم دیدمش داشت با اون پسره که نامجون گفت باهاش ازدواج کرده قدم میزد اخر سر موقع ی خدافظی بهش گفت خدافظ داداش
پ. ن :خب پس من به مادر خانم ا. ت خبر میدم ولی زیر خواب ها و دوست دختر هات رو میخوای چیکار کنی
مایک:اونا بامن شما قرار خواستگاری رو بزارید
×خواستگاری از کی
مایک :به تو مربوط نمیشه
×باشه
×ویو
به اسرار مادر ا. ت اونجا موندم و باهاشون ناهار خوردم بعدش امدم خونه که دیدم مایک داره در باره ی خواستگاری از یه دختر حرف میزنه از کی تاحالا این ادم شده و من خبر ندارم
رفتم توی اتاقم لباسم رو عوض کردم
(عکس میزارم)
و یه کتاب از توی کتاب خونه برداشتم و رفتم تو بالکن همیشه اونجا بهم احساس ارامش میداد بزرگ بود خیلی بزرگ و زیبا بوی گل های رز قرمز رنگ خیلی خوب بود حس میکنم ا. ت کنارمه شروع کردم به کتاب خوندن
پرش زمانی به یک ساعت بعد:
داشتم کتاب میخوندم که دیدم مایک نشت کنارم
×چی میخوای
-از اینجا خوب میتونی ا. ت رو دید بزنیا تو که از این ادما نبودی همم شاید تغییر کردی و شدی مثل من اگه بخوای شب برای تو هم زیر خواب میارم شاید هم خودت داری
×مایک اگه ببنی دارم کتاب میخونم و کسی رو دید نمیزنم پس از اینجا برو
مایک نمیخوام از اینجا خوب میتونم ا. ت رو دید بزنم
×تو حق نداری ا. ت رو دید بزنی (با صدای تقریبا بلند)
مایک:اوووو از کی تاحالا شما برای همسر اینده ی من غیرتی میشی اقای کیم نامجون
×هم.همسر اینده هه معلوم هست چی میگی تو از کی ادم شدی کن بخوای ازدواج کنی
مایک:امروز دیدم که وقتی در اتاقش رو برات باز کرد بوسیدیش معلوم شد که دوسش داره پس موقع ایی که قرار زیر خواب همیشگیم باشه رو تو حتما باید ببینی میدونی اول قراره لباش رو مزه کنم تا خون توی دهنش جم بشه بعدش گردنش رو مارک کنم و برم سراغ سی نه هاش و بعد ازش دخترونگیش رو میگیرم همهی اینکارا رو هم قراره جلوی تو انجام بدم تا ببینی کسی که دوسش داری چطوری یه هرزه میشه
خدا:نویسنده این کیه امده توی فیکت
نویسنده:من باید از شما بپرسم این کیه که شما ساختی
جبرئیل:هیسس بزارید ببینم چی میشه
خدا: استغفرالله (خدا یقه ی جبرئیل رو از پشت گرفته و داره میبره )
شیطان :اتیش جبرئیل جان برات ایمیل میکنم که چی شد (از کی تاحالا تکنولوژی رفته اونجا)
خدا:اصلا فکرش هم نکن که توی این بازی کثیف باشی الان میام
شیطان:نهههههه
خدا : اره ازراییل تو هم منتظر وحی من باش تا بهت بگم این مایک رو ورداری بیاری بفرستمش پیش این شیطان
(بچه ها اینجا ازراییل هم چشمانش را گرفته و داره میگه)
ازراییل:باشه
&پارازتا
۶۷.۵k
۰۹ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.