کپی ممنوع
《پارت هفت》دستشو از روی دهنم برداشت بعد بهش گفتم:( خب ، قرار نیست به خاطر کارت ازت تشکر کنم ، این طلبم بود!) رزیتا هم کم نیاورد و بهم گفت:( اگه من یه کار اشتباه کرده باشم این دو تا به حساب میاد چون هم آوردمت تو بوته و هم نزاشتم ازش بری بیرون!)
_ خیلی خب ، ممنون!
+ خواهش میکنم!
_ خب ، بگو ببینم برای چی اینجایی؟
+ ما شب تو پارک چادر زده بودیم که خیلی به اینجا نزدیکه همش تو فکر تو بودم که نکنه بلایی سرت اومده باشه بعدش دیدم رومئو دوستاش دارن رد میشن و بعدم که تو پیدات شد!
_ پس دیگه ، ......خداحافظ
+ وایسا ، چند روزه نمیای مدرسه کجایی؟
_ مهم نیست.....
+ منم میخوام بیام تو تیم تو
_هاااا! هووووممم ، باشه! هاااه ، من و لیا با هم تو جنگلیم!
+ پس منم با خودت ببر ، دیگه نمیتونم برای امتحان ریاضی و علوم درس بخونم!
_ پس فقط به خاطر اینه؟! ، ببین ، حواست باشه داری چیکار میکنی تا بعداً پشیمون نشی ، ..........من یه قات.لم!!!
رزیتا به فکر فرو رفت و بعد قبول کرد و گفت:( من حاضرم!...) اما بالم زخم شده بود و با اون نمیتونستم تا جنگل برم و پیاده هم تا اونجا راه زیادی بود پس مجبور بودم چند روزی رو به خونه برم ، این فرصتی هم برای من بود تا روزیتا رو امتحان کنم و ببینم واقعاً میخواد توی تیم من باشه یا فقط میخواد از امتحان فرار کنه! ولی وقتی به خونه رفتم دیگه نتونستم برگردم به جنگل خانوادم من رو توی اتاق حبس کردن تمام فکرم پیش لیا بود ولی اونا فقط نمیخواستن که من دوباره به جنگل برم البته به این فکر نکردند که بال من میتونه خودش رو ترمیم کنه و بعد در اتاق رو آتیش زدم و فرار کردم بعد تا ساعت ۱ ظهر منتظر رزیتا موندم تا از مدرسه بیاد و رفتم سراغشو بهش گفتم:(سلام ، هنوز سر حرفت هستی؟) سلام کرد و گفت:( آره ، هنوز سر حرفم هستم!) بهش گفتم:( خیلی خب ، پس بیا بالا!...) و بعد از مدرسه تا جنگل رو پرواز کردیم و با هم به جنگل رفتیم!.......
_ خیلی خب ، ممنون!
+ خواهش میکنم!
_ خب ، بگو ببینم برای چی اینجایی؟
+ ما شب تو پارک چادر زده بودیم که خیلی به اینجا نزدیکه همش تو فکر تو بودم که نکنه بلایی سرت اومده باشه بعدش دیدم رومئو دوستاش دارن رد میشن و بعدم که تو پیدات شد!
_ پس دیگه ، ......خداحافظ
+ وایسا ، چند روزه نمیای مدرسه کجایی؟
_ مهم نیست.....
+ منم میخوام بیام تو تیم تو
_هاااا! هووووممم ، باشه! هاااه ، من و لیا با هم تو جنگلیم!
+ پس منم با خودت ببر ، دیگه نمیتونم برای امتحان ریاضی و علوم درس بخونم!
_ پس فقط به خاطر اینه؟! ، ببین ، حواست باشه داری چیکار میکنی تا بعداً پشیمون نشی ، ..........من یه قات.لم!!!
رزیتا به فکر فرو رفت و بعد قبول کرد و گفت:( من حاضرم!...) اما بالم زخم شده بود و با اون نمیتونستم تا جنگل برم و پیاده هم تا اونجا راه زیادی بود پس مجبور بودم چند روزی رو به خونه برم ، این فرصتی هم برای من بود تا روزیتا رو امتحان کنم و ببینم واقعاً میخواد توی تیم من باشه یا فقط میخواد از امتحان فرار کنه! ولی وقتی به خونه رفتم دیگه نتونستم برگردم به جنگل خانوادم من رو توی اتاق حبس کردن تمام فکرم پیش لیا بود ولی اونا فقط نمیخواستن که من دوباره به جنگل برم البته به این فکر نکردند که بال من میتونه خودش رو ترمیم کنه و بعد در اتاق رو آتیش زدم و فرار کردم بعد تا ساعت ۱ ظهر منتظر رزیتا موندم تا از مدرسه بیاد و رفتم سراغشو بهش گفتم:(سلام ، هنوز سر حرفت هستی؟) سلام کرد و گفت:( آره ، هنوز سر حرفم هستم!) بهش گفتم:( خیلی خب ، پس بیا بالا!...) و بعد از مدرسه تا جنگل رو پرواز کردیم و با هم به جنگل رفتیم!.......
۱.۹k
۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.