now post
part 18❄️
Cherry chocolate🍒🍫
ویلم:هیچی چون میخوام پسرش رو پیش خودم نگه دارم چون پسرش بعدا مثل برادره برای هیث من و من تنها کاری که میتونم برای این هدیه زیباش بکنم مراقبت کردن ازشه
بادیگارد:چشم اقا
10سال بعد
هیث:الکسسس این مال منهههه ولشش کنن
الکس:تو خیلی بدجنسی اینو میدونستی
رفتم توی اتاق و دیدم الکس و هیث دارن با هم سر یچیزی دعوا میکردن
ویلم:این چیه
الکس:بابا این ساعتیه که گفتی از طرف یه ناشناس هدیه گرفتم
هیث:ولی بابا اون مال منه
ویلم:الکس بیا اتاقم یه چیزی بهت بگم
با الکس به اتاق رفتیم
ویلم:الکس من پدر تو نیستم پدر اصلی تو صاحب این ساعته
الکس:اون کیه
ویلم:پدرت چون وضع مالی خوبی نداشت تورو به ما داد پ بعد از یه حادثه قدرت حرکت و تکلمش رو از دست داد من چند دکتر خیلی خوب برای اون آوردم و فقط تونستن کاری کنن صحبت کنه اون میخواد تورو ببینه و من قراره امشب تورو ببرم اونجا
شب شد و الکس و هیث رو فرستادم پیش بابای الکس
امشب همون شب بود شب انتقام از خانواده پارک کسی باعث از دست رفتن چندین میلیارد پول من و مرگ زنم سلست شده
پایان فلش بک
هانا: جیمینننن
جیمین:یا خدا چیشده
گوشیش زنگ خورد بعد از چند دقیقه قطع کرد و غم جای شادیش رو گرفت
جیمین:خوبی هانا؟
هانا:جیمین خانوادم برگشتن باید برم پیششون
جیمین:ولی هانا الان موقعیت خطرناکیه
هانا:جیمین من نمیتونم پیشت بمونم باید برم وگرنه تیکه بزرگم گوشمه
جیمین:باشه ولی یکی هم باهات میاد و بیرون مراقبته
هانا:نیاز...
جیمین:همینکه گفتم اون هیث عوضی دنبال انتقامه نمیتونم تورو دودستی تقدیمش کنم
هانا:جیمین من هنوز نفهمیدم
جیمین:چیو؟
هانا:که این قضیه چطور به سمت من کشیده شده،این داستان خیلی پیچیدس جیمین،خیلی ترسناکه
جیمین:من که توضیح دادم
هانا:میشه یه بار دیگه خلاصشو بگی؟
جیمین:ببین هانا ما یه دشمن داریم که من وقتی یازده سالم بوده اومدن خونمون و خواهرم رو که دوسال از من بزرگ تر بوده کشتن بعدشم پدرم برای انتقام دختر اونا رو کشت و یربیر شدیم بعدشم که الان پسرش دنبال انتقام از منه و اون یه نقطه ضعف توی من پیدا کرده که تویی و از قرار معلوم هیث و الکس با هم صحبت کردن و همه چیز رو هیث میدونه الانم هیث اومده تا من و تورو نابود کنه و تمام،. کسی هم که برات گل میفرسته کسی نیست جز هیث داداش ناتنی الکس
هانا:جیمین الان فهمیدم
جیمین:چیو
هانا:الکس و هیث میخوان من و تو رو نابود کنن چون بابات خواهرشون رو کشته
پوکر نگاهش کردم
جیمین:نه بابا خیلی فکر کردی به این نتیجه رسیدی؟
هانا:دلقک بفهم ببین از قبلش بابات چه دشمنی باهاشون داشته که حمله کردن به خونتون.
لایک و کامنت فراموش نشه.❄️
Cherry chocolate🍒🍫
ویلم:هیچی چون میخوام پسرش رو پیش خودم نگه دارم چون پسرش بعدا مثل برادره برای هیث من و من تنها کاری که میتونم برای این هدیه زیباش بکنم مراقبت کردن ازشه
بادیگارد:چشم اقا
10سال بعد
هیث:الکسسس این مال منهههه ولشش کنن
الکس:تو خیلی بدجنسی اینو میدونستی
رفتم توی اتاق و دیدم الکس و هیث دارن با هم سر یچیزی دعوا میکردن
ویلم:این چیه
الکس:بابا این ساعتیه که گفتی از طرف یه ناشناس هدیه گرفتم
هیث:ولی بابا اون مال منه
ویلم:الکس بیا اتاقم یه چیزی بهت بگم
با الکس به اتاق رفتیم
ویلم:الکس من پدر تو نیستم پدر اصلی تو صاحب این ساعته
الکس:اون کیه
ویلم:پدرت چون وضع مالی خوبی نداشت تورو به ما داد پ بعد از یه حادثه قدرت حرکت و تکلمش رو از دست داد من چند دکتر خیلی خوب برای اون آوردم و فقط تونستن کاری کنن صحبت کنه اون میخواد تورو ببینه و من قراره امشب تورو ببرم اونجا
شب شد و الکس و هیث رو فرستادم پیش بابای الکس
امشب همون شب بود شب انتقام از خانواده پارک کسی باعث از دست رفتن چندین میلیارد پول من و مرگ زنم سلست شده
پایان فلش بک
هانا: جیمینننن
جیمین:یا خدا چیشده
گوشیش زنگ خورد بعد از چند دقیقه قطع کرد و غم جای شادیش رو گرفت
جیمین:خوبی هانا؟
هانا:جیمین خانوادم برگشتن باید برم پیششون
جیمین:ولی هانا الان موقعیت خطرناکیه
هانا:جیمین من نمیتونم پیشت بمونم باید برم وگرنه تیکه بزرگم گوشمه
جیمین:باشه ولی یکی هم باهات میاد و بیرون مراقبته
هانا:نیاز...
جیمین:همینکه گفتم اون هیث عوضی دنبال انتقامه نمیتونم تورو دودستی تقدیمش کنم
هانا:جیمین من هنوز نفهمیدم
جیمین:چیو؟
هانا:که این قضیه چطور به سمت من کشیده شده،این داستان خیلی پیچیدس جیمین،خیلی ترسناکه
جیمین:من که توضیح دادم
هانا:میشه یه بار دیگه خلاصشو بگی؟
جیمین:ببین هانا ما یه دشمن داریم که من وقتی یازده سالم بوده اومدن خونمون و خواهرم رو که دوسال از من بزرگ تر بوده کشتن بعدشم پدرم برای انتقام دختر اونا رو کشت و یربیر شدیم بعدشم که الان پسرش دنبال انتقام از منه و اون یه نقطه ضعف توی من پیدا کرده که تویی و از قرار معلوم هیث و الکس با هم صحبت کردن و همه چیز رو هیث میدونه الانم هیث اومده تا من و تورو نابود کنه و تمام،. کسی هم که برات گل میفرسته کسی نیست جز هیث داداش ناتنی الکس
هانا:جیمین الان فهمیدم
جیمین:چیو
هانا:الکس و هیث میخوان من و تو رو نابود کنن چون بابات خواهرشون رو کشته
پوکر نگاهش کردم
جیمین:نه بابا خیلی فکر کردی به این نتیجه رسیدی؟
هانا:دلقک بفهم ببین از قبلش بابات چه دشمنی باهاشون داشته که حمله کردن به خونتون.
لایک و کامنت فراموش نشه.❄️
۱.۵k
۱۲ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.