ت : سلام من کیم تهیونگ هستم البته میتونید ته صدام کنید (
ت : سلام من کیم تهیونگ هستم البته میتونید ته صدام کنید ( میکنیم ) ۲۸ سالمه و با مادر و پدرم توی قصر زندگی میکنیم
علامت ها :
مادر ته : م.ت
پدر ته : پ.ت
تهیونگ : ت
ا/ت : ا
ت : داشتم میرفتم بیرون که مادر صدام زد
م.ت : پسرم پسرم وایسا
ت : بله مادر
م.ت : پسرم تو دیگه بزرگ شدی من و پدرت می خوایم در مورد موضوع مهمی باهات صحبت کنیم
ت : بله مادر و پدر میشنوم
م.ت : نگاه کن پسرم تو دیگه ۲۸ سالته باید ازدواج کنی
ت : مادر من نمی خوام ازدواج کنم
پ.ت : باید ازدواج کنی تا صاحب شرکت بشی
ت : پدر من اون شرکت رو نمی خوام
م.ت : من یه نفر رو پیدا کردم دختر خالت دختر خوبیه
ت : اون دختره هرزه اون که دوست پسر داره و با همه میخوابه ( تو ذهنش )
ت : اما....
پ.ت : اما نداره یا با اون ازدواج میکنی یا یه نفر از اون هرزهات
ت : چشم پدر
ت : خیلی عصبانی بودم به خاطر همون رفتم بار تا یکم مست کنم
ا : سلام من جانگ ا/ت هستم ۲۷ سالمه و پدر و مادرم من رو ول کردن و رفتن
ا : امروز تازه از سر کار میومدم خیلی بدنم درد میکرد
ا : آی یچه بدنم درد میکنه
دوستاش : بریم بار یکم مست کنیم نفهمیم
ا : من نمیام
لینا ( دوست ا ) : چرا بیا دیگه تورخدا ( کیوت )
ا : باشه
ا : رفتیم بار همه رفته بودن من فقط مونده بودن ( منظورش دستاشه ) یه نفر اومدم کنارم و گفت
؟ : بیبی گرل میای امشب رو با هم وقت بگزرونیم
ا : تو حال خودم نبودم و گفتم باشه ددی
؟ : اون دختره رو بغل کردم و بردم تو تخت لباس هام رو در آوردم لباش رو خوردم خیلی خوشمزه بود بعد از لباش رفتم سراغ گردنش پوشت صاف و سفیدی داشت کیس مارک های خیلی بزرگی گذاشتم رو گردنش که کبود شد لباسش رو در آوردم رفتم سراغ س*ی*ن*ه*ا*ش رو مکید انقدر مکیدم که ازشون خون اومد بعد رفتم پایین تر شلوارش رو در آوردم شلوار خودم رو هم همینطور د*ی*ک*م رو کردم توش ( 🤦♀️🤦♀️)
فردا صبح
ا : چشمام رو باز کردم دیدم لوختم و یه نفر بغل تخت خوابیده خداروشکر که زودتر بلند شدم لباسام رو پوشیدم و رفتم یه یادداشت براش گذاشتم
راوی : فکر کنم تا الان فهمیده باشید که ا/ت با کی خوابیده بله درسته ا/ت با تهیونگ خوابیده بود و الان میفهمید که بقیه داستان چیه
ببخشید اگه بعد شد اگه حمایت ها زیاد شد پارت ۲ رو هم میزارم بای بای
علامت ها :
مادر ته : م.ت
پدر ته : پ.ت
تهیونگ : ت
ا/ت : ا
ت : داشتم میرفتم بیرون که مادر صدام زد
م.ت : پسرم پسرم وایسا
ت : بله مادر
م.ت : پسرم تو دیگه بزرگ شدی من و پدرت می خوایم در مورد موضوع مهمی باهات صحبت کنیم
ت : بله مادر و پدر میشنوم
م.ت : نگاه کن پسرم تو دیگه ۲۸ سالته باید ازدواج کنی
ت : مادر من نمی خوام ازدواج کنم
پ.ت : باید ازدواج کنی تا صاحب شرکت بشی
ت : پدر من اون شرکت رو نمی خوام
م.ت : من یه نفر رو پیدا کردم دختر خالت دختر خوبیه
ت : اون دختره هرزه اون که دوست پسر داره و با همه میخوابه ( تو ذهنش )
ت : اما....
پ.ت : اما نداره یا با اون ازدواج میکنی یا یه نفر از اون هرزهات
ت : چشم پدر
ت : خیلی عصبانی بودم به خاطر همون رفتم بار تا یکم مست کنم
ا : سلام من جانگ ا/ت هستم ۲۷ سالمه و پدر و مادرم من رو ول کردن و رفتن
ا : امروز تازه از سر کار میومدم خیلی بدنم درد میکرد
ا : آی یچه بدنم درد میکنه
دوستاش : بریم بار یکم مست کنیم نفهمیم
ا : من نمیام
لینا ( دوست ا ) : چرا بیا دیگه تورخدا ( کیوت )
ا : باشه
ا : رفتیم بار همه رفته بودن من فقط مونده بودن ( منظورش دستاشه ) یه نفر اومدم کنارم و گفت
؟ : بیبی گرل میای امشب رو با هم وقت بگزرونیم
ا : تو حال خودم نبودم و گفتم باشه ددی
؟ : اون دختره رو بغل کردم و بردم تو تخت لباس هام رو در آوردم لباش رو خوردم خیلی خوشمزه بود بعد از لباش رفتم سراغ گردنش پوشت صاف و سفیدی داشت کیس مارک های خیلی بزرگی گذاشتم رو گردنش که کبود شد لباسش رو در آوردم رفتم سراغ س*ی*ن*ه*ا*ش رو مکید انقدر مکیدم که ازشون خون اومد بعد رفتم پایین تر شلوارش رو در آوردم شلوار خودم رو هم همینطور د*ی*ک*م رو کردم توش ( 🤦♀️🤦♀️)
فردا صبح
ا : چشمام رو باز کردم دیدم لوختم و یه نفر بغل تخت خوابیده خداروشکر که زودتر بلند شدم لباسام رو پوشیدم و رفتم یه یادداشت براش گذاشتم
راوی : فکر کنم تا الان فهمیده باشید که ا/ت با کی خوابیده بله درسته ا/ت با تهیونگ خوابیده بود و الان میفهمید که بقیه داستان چیه
ببخشید اگه بعد شد اگه حمایت ها زیاد شد پارت ۲ رو هم میزارم بای بای
۲۹.۱k
۲۰ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.