فیک جونگکوک:زیرزمین
فیک جونگکوک:زیرزمین
part²⁸
ویو ا.ت
رفتم سرکلاس که دیدم جونگکوک اونجاست وای خدا من نمی خوام با این پسره توی یه کلاس باشم میخواستم از کلاس برم بیرون که نامرا صدام کرد...
=ا.ت بیا اینجا
(میره پیش نامرا ، اینها،جوکیونگ)
×وای ا.ت دلم برات خیلی تنگ شده بود
+منم همین طوری
=بیا ا.ت بیا پیش من بشین اینها،جوکیونگ پیش همن میشینن
+اع چیزه من...(میخواست بگه که میخواد بره توی یه کلاس دیگه که معلم امد)
معلم:خب بچه ها سلام بشنید سر جاهاتون
(همه ی بچه ها نشستند که ا.ت نشست گفت...)
+اقا(معلمشون مرده)میشه من برم تو یه کلاس دیگه؟
معلم:خب راستش کلاس ها رو جوری دسته بندی کردن که نه میشه جابه جا شد نه کسی اضافیه پس باید توی همین کلاس باشی
+باشه
(ا.ت ناچار دیگه میشینه)
=هی آخه چرا میخواستی کلاستو عوض کنی؟
+هیچی ولش کن دیگه نشد
=اگه میشد من نمیذاشتم
+هههه باشه دیگه اینجام
ویو جونگکوک
تا ا.ت گفت که میخواد کلاسشو عوض کنه فهمیدم که بخاطر منه آخه توی خونه هم گفته بود
اما معلم گفت که نمی شه اونم نشست نمی دونم چرا ولی خیالم راحت شد که کلاسشو عوض نکرد
داشتم فکر میکردم که معلم گفت...
معلم:خب بچه ها من معلم جدید هستم و از اون جایی که من شما رو نمی شناسم و شاید بینتون دانش آموز جدید باشه از این اول شروع میکنیم هر کی بلند شه و خودشو معرفی کنه
(همه بچه های بلند میشند و خودشون رو معرفی میکنند بعد که تموم شد شروع میکنند به درس دادن تا اینکه مدرسه تموم میشه)
ویو ا.ت
با اینکه روز اول بود خیلی خسته شدم نمیخوام با جونگکوک توی یه کلاس باشم اما دیگه مجبورم دیگه باید امسال رو تحمل کنم
جونگکوک رو دیدم که سوار ماشینش شد رفت من خب میخواستم برم دنبال کار بگردم برا همین رفتم دنبال جایی که نیاز به کارمند داشته باشنید وای خدا خیلی راه رفتم اما هر جا میرفتم کسی رو برای کار نمی خواستن تا اینکه رفتم تو یه کافه که گفتند نیاز به یه گارسون دارن منم خیلی خوشحال شدم بهشونگفتم که من هستم اونا هم منو قبول کردن بهم گفتند فردا عصری ساعت۴نیم بیام تا ساعت۹نیم منم گفتم باشه رفتم سمت خونه توی راه خونه بودم که مامان زنگ زد...
مکالمه ا.ت و مامانش
^الو ا.ت کجایی؟
+اول سلام مامان
^سلام دخترم تو کجایی؟
+دارم میام خونه
^تا حالا کجا بودی؟
+چیزه .... اعم... خب راستش... ر
آهان رفته بودم خونه نامرا اینا باهام درس بخونیم برا همین دیر شد
ذهن ا.ت:مامانم نباید بفهمه که من رفتم دنبال کار بگرنه نمیزارم برم برا همین بهش گفتم رفته بودم خونه ای نامرا درس بخونیم
ادامه مکالمه
^آهان باشه خب زود بیا
+باشه چند دیقه دیگه خونم
^مواظب باش خدافظ
+خدافظ
part²⁸
ویو ا.ت
رفتم سرکلاس که دیدم جونگکوک اونجاست وای خدا من نمی خوام با این پسره توی یه کلاس باشم میخواستم از کلاس برم بیرون که نامرا صدام کرد...
=ا.ت بیا اینجا
(میره پیش نامرا ، اینها،جوکیونگ)
×وای ا.ت دلم برات خیلی تنگ شده بود
+منم همین طوری
=بیا ا.ت بیا پیش من بشین اینها،جوکیونگ پیش همن میشینن
+اع چیزه من...(میخواست بگه که میخواد بره توی یه کلاس دیگه که معلم امد)
معلم:خب بچه ها سلام بشنید سر جاهاتون
(همه ی بچه ها نشستند که ا.ت نشست گفت...)
+اقا(معلمشون مرده)میشه من برم تو یه کلاس دیگه؟
معلم:خب راستش کلاس ها رو جوری دسته بندی کردن که نه میشه جابه جا شد نه کسی اضافیه پس باید توی همین کلاس باشی
+باشه
(ا.ت ناچار دیگه میشینه)
=هی آخه چرا میخواستی کلاستو عوض کنی؟
+هیچی ولش کن دیگه نشد
=اگه میشد من نمیذاشتم
+هههه باشه دیگه اینجام
ویو جونگکوک
تا ا.ت گفت که میخواد کلاسشو عوض کنه فهمیدم که بخاطر منه آخه توی خونه هم گفته بود
اما معلم گفت که نمی شه اونم نشست نمی دونم چرا ولی خیالم راحت شد که کلاسشو عوض نکرد
داشتم فکر میکردم که معلم گفت...
معلم:خب بچه ها من معلم جدید هستم و از اون جایی که من شما رو نمی شناسم و شاید بینتون دانش آموز جدید باشه از این اول شروع میکنیم هر کی بلند شه و خودشو معرفی کنه
(همه بچه های بلند میشند و خودشون رو معرفی میکنند بعد که تموم شد شروع میکنند به درس دادن تا اینکه مدرسه تموم میشه)
ویو ا.ت
با اینکه روز اول بود خیلی خسته شدم نمیخوام با جونگکوک توی یه کلاس باشم اما دیگه مجبورم دیگه باید امسال رو تحمل کنم
جونگکوک رو دیدم که سوار ماشینش شد رفت من خب میخواستم برم دنبال کار بگردم برا همین رفتم دنبال جایی که نیاز به کارمند داشته باشنید وای خدا خیلی راه رفتم اما هر جا میرفتم کسی رو برای کار نمی خواستن تا اینکه رفتم تو یه کافه که گفتند نیاز به یه گارسون دارن منم خیلی خوشحال شدم بهشونگفتم که من هستم اونا هم منو قبول کردن بهم گفتند فردا عصری ساعت۴نیم بیام تا ساعت۹نیم منم گفتم باشه رفتم سمت خونه توی راه خونه بودم که مامان زنگ زد...
مکالمه ا.ت و مامانش
^الو ا.ت کجایی؟
+اول سلام مامان
^سلام دخترم تو کجایی؟
+دارم میام خونه
^تا حالا کجا بودی؟
+چیزه .... اعم... خب راستش... ر
آهان رفته بودم خونه نامرا اینا باهام درس بخونیم برا همین دیر شد
ذهن ا.ت:مامانم نباید بفهمه که من رفتم دنبال کار بگرنه نمیزارم برم برا همین بهش گفتم رفته بودم خونه ای نامرا درس بخونیم
ادامه مکالمه
^آهان باشه خب زود بیا
+باشه چند دیقه دیگه خونم
^مواظب باش خدافظ
+خدافظ
۵.۶k
۲۰ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.