برای فرمانده ای که ۱۳ دی ۱۳۹۸ به آسمان پر کشید.
بین خواب و بیداری شنیدم کسی چیزی گفت.
چه؟ درست نفهمیدم ، ولی انگار اتفاق بدی افتاده بود ؛ برای شخصی برای شخص مهمی.
ذهنم سمت همه رفت غیر از کسی که باید.
تپش قلبِ بی خبرم عجیب سرعت گرفت و لرزش دستم غیر قابل کنترل.
صفحه جهان مجازی که باز شد اولین نگاه بدترین خبر را خواند.
نشستم ، شکستم و ... کمی بعد فقط چند دقیقه بعد نهیبی در تمام فضای ذهنم پژواک شد ، فریادی که فرمان میراند هنگام جنگ ، موسم اشک نیست ! وقت مبارزه است !
بغضت را نگه دار، اشکت را حبس و تکه های شکسته قلبت را جمع کن.
پس برخاستم با خشم ، با نفرت ، با حس سرشار انتقام.
رسانه خودم را دست گرفتم ، سلاح خودم را برداشتم و شدم فرمانده گردان یک نفره صفحه خودم با اسلحه ای از جنس قلم.
به میدان رفتم و بی وقفه جنگیدم ؛ شب و روز لحظه به لحظه.
با بی خوابی با حجم حملات مجازی؛
با بسته شدن پشت سر هم صفحات .
و برای اولین بار فهمیدم "علمدار نیامد" یعنی چه!
زینب با آن همه مصیبت بلند شود ، بایستد و بگوید "جز زیبایی ندیدم" یعنی چه!
و حسین بعد علی اکبر با وجود عباس بفرماید " بعد از تو اف بر این دنیا" یعنی چه!
جسم شریفش که در خاک وطن آرام گرفت ؛ برای دمی نشستم و برای دل خودم اولین سطر دفتر مجازی را با واژه واژه وداع او پر کردم .
عین الاسد را که زدند تازه نفس کشیدم ، قوی تر شدم ، با انگیزه تر .
و عهد انتقام را بر گردن خودم بستم ، به سهم خودم ، در توان خودم .
نه بیخیال نبودنش شدم ، نه جا زدم ، نه فراموش کردم .
دو سال گذشت ؛ خیلی بد ! با داغی که عجیب سرد نشد.
برای هیچکس ، هر کس به طریقی !
و برای من ... منی که فرصت یک گریه سیر را از خود دریغ کرده بودم حرارتش هنوز آتش میزند ، میسوزاند و از درون خاکسترش ققنوس خشم زاده میشود هربار و هر بار.
عقده ی سنگینی که نه سپری شدن شب نه گذشتن روز چنگال خفه کننده اش را از گلویم بر نمی دارد.
خشمی که اگر ببیند تمام منطقه از ارتش ترور.یس.تی آم.ریکا پاک شده ، رژیم منح.وس اسرائ.یل محو شده ،حتی اگر مرگ آن مردک مو بور لعین و معاون ملعون خبیثش را ببیند
آرام نمیگیرد.
چرا که قرارِ بی قراری اش یک راه بیشتر ندارد؛
دیدن دوباره مرد میدان کنار آقای زمین همان منتقم خون بزرگ.
پ.ن :
:سپاه کفر چه بد معامله ای کردی آیا ندانستی شهید قاسم سلیمانی خطرناک تر از حاج قاسم سلیمانی است."
"آنوشکا"
چه؟ درست نفهمیدم ، ولی انگار اتفاق بدی افتاده بود ؛ برای شخصی برای شخص مهمی.
ذهنم سمت همه رفت غیر از کسی که باید.
تپش قلبِ بی خبرم عجیب سرعت گرفت و لرزش دستم غیر قابل کنترل.
صفحه جهان مجازی که باز شد اولین نگاه بدترین خبر را خواند.
نشستم ، شکستم و ... کمی بعد فقط چند دقیقه بعد نهیبی در تمام فضای ذهنم پژواک شد ، فریادی که فرمان میراند هنگام جنگ ، موسم اشک نیست ! وقت مبارزه است !
بغضت را نگه دار، اشکت را حبس و تکه های شکسته قلبت را جمع کن.
پس برخاستم با خشم ، با نفرت ، با حس سرشار انتقام.
رسانه خودم را دست گرفتم ، سلاح خودم را برداشتم و شدم فرمانده گردان یک نفره صفحه خودم با اسلحه ای از جنس قلم.
به میدان رفتم و بی وقفه جنگیدم ؛ شب و روز لحظه به لحظه.
با بی خوابی با حجم حملات مجازی؛
با بسته شدن پشت سر هم صفحات .
و برای اولین بار فهمیدم "علمدار نیامد" یعنی چه!
زینب با آن همه مصیبت بلند شود ، بایستد و بگوید "جز زیبایی ندیدم" یعنی چه!
و حسین بعد علی اکبر با وجود عباس بفرماید " بعد از تو اف بر این دنیا" یعنی چه!
جسم شریفش که در خاک وطن آرام گرفت ؛ برای دمی نشستم و برای دل خودم اولین سطر دفتر مجازی را با واژه واژه وداع او پر کردم .
عین الاسد را که زدند تازه نفس کشیدم ، قوی تر شدم ، با انگیزه تر .
و عهد انتقام را بر گردن خودم بستم ، به سهم خودم ، در توان خودم .
نه بیخیال نبودنش شدم ، نه جا زدم ، نه فراموش کردم .
دو سال گذشت ؛ خیلی بد ! با داغی که عجیب سرد نشد.
برای هیچکس ، هر کس به طریقی !
و برای من ... منی که فرصت یک گریه سیر را از خود دریغ کرده بودم حرارتش هنوز آتش میزند ، میسوزاند و از درون خاکسترش ققنوس خشم زاده میشود هربار و هر بار.
عقده ی سنگینی که نه سپری شدن شب نه گذشتن روز چنگال خفه کننده اش را از گلویم بر نمی دارد.
خشمی که اگر ببیند تمام منطقه از ارتش ترور.یس.تی آم.ریکا پاک شده ، رژیم منح.وس اسرائ.یل محو شده ،حتی اگر مرگ آن مردک مو بور لعین و معاون ملعون خبیثش را ببیند
آرام نمیگیرد.
چرا که قرارِ بی قراری اش یک راه بیشتر ندارد؛
دیدن دوباره مرد میدان کنار آقای زمین همان منتقم خون بزرگ.
پ.ن :
:سپاه کفر چه بد معامله ای کردی آیا ندانستی شهید قاسم سلیمانی خطرناک تر از حاج قاسم سلیمانی است."
"آنوشکا"
۶.۲k
۱۱ دی ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.