آوای دروغین
فصل دوم
پارت یازدهم
تقهای به در زده شد و صدای جیمین پشت بندش بلند شد:پوشیدی؟
_آره
در باز شد و جیمین داخل شد و به جونگکوکی که روی تخت نشسته بود و دوباره داشت از پنجره به بیرون نگاه میکرد خیره شد
×بریم؟
_باید چیکار کنم؟
با سوال ناگهانی و بی مربوط جونگکوک با تعجب بهش نگاه کرد و پرسید:منظورت...چیه؟
_دلم میخواد برم دنبالش
جیمین کاملا فهمید منظور از اون شخص کیه ولی دوباره با اخمای درهم پرسید:دنبال کی
تنها این یک کلمهی جونگکوک مهر تاییدی به روی فکراش بود:آوینا
جیمین با تکخندی عصبی عضله های داخلی گونش و گاز گرفت و گفت:دیوونه شدی؟تو حتی نمیدونی اون کجاست
_میتونم پیداش کنم
×نه...انگاری تو زده به سرت
شاید جیمین تا دیشب حامی رابطهی این دوتا بود ولی بعد از اون حرف آوینا اونقدری عصبانی شده بود که راضی باشه دل آوینا بشکنه...ولی نمیخواست صدمهی بیشتری به برادرش...دوست صمیمیش وارد بشه...به هیچ وجه
_چرا؟
نمیخواست بهش اشاره کنه ولی با این سوال از کوره در رفت و غرید:یادت رفته؟درک کن...نمیخوام صدمهی بیشتری ببینی
_نمیتونم بذارم با بچهی من تو خیابونا آواره بشه...اونم بخاطر من
×از کجا میدونی؟شاید جاش خوب باشه
_وضع خونهی انجاشونو ندیدی؟اون اینجا خونهی درست و حسابی نداره...تو کشور دیگه چطوری خونه پیدا کنه؟مگه اینکه...
جیمین با گنگی بهش خیره شد:مگه اینکه؟
_آوینا اهل کره نبود...اهل ایران بود
×همین مونده بری ایران دنبالش؟
_تو چت شده؟تو که اینطوری نبودی
×دایون یادت رفته؟اون بچه؟
_اون بچه مال من نبود...اصلا آوینا و دایون قابل مقایسه نیستن...دایون یه شیطان بود
×یعنی شخصیت آوینا انقدر برات بازه؟
_نمیدونم...هیچی نمیدونم
×من بد تو رو نمیخوام...فقط نمیخوام بیشتر از این صدمه ببینی
_میشه برام یه کاری کنی؟
×چی؟
_جای آوینا رو پیدا کن
جیمین با چشمایی که پر شده بود،قبل از اینکه قطره اشکی رو گونش سر بخوره دستشو توی موهاش فرو کرد و غرید:دست بکش...نمیبینی؟داری صدمه میبینی
نمیخواست به روی خودش بیاره ولی براش سخت بود که یکی از عزیزتریناش رو روی تخت بیمارستان در حالی که بازم دنبال آدمی که دلیل این حالش بود میگشت رو ببینه و دم نزنه
_باشه...خودم پیداش میکنم
با عصبانیت بهش نگاه کرد و غرید:نفهمی...نفهم
از اتاق بیرون رفت و در رو محکم بست...جونگکوک با لبخند تلخی روی لبش سرش رو کج کرد و با چشمای به رنگ شبش به در بسته شده اتاق داد و از روی تخت بلند شد
بی توجه به تخت پر چین و چروک اتاق رو ترک کرد ولی دقیقا جلوی در سرش گیج رفت و مجبور شد دستشو سریع به دیوار بگیره تا با سر روی زمین فرود نیاد
فحشی به زبون آورد و بعد از اینکه تاری چشماش از بین رفت دیوار رو ول کرد و از اتاق خارج شد
داخل محوطه بیمارستان جیمین رو که انگار منتظر بیرون اومدنش بود دید و به سمتش رفت:ماشین آوردی؟
جیمین که عصبانیتش تازه فروکش کرده بود سر تکون داد و زمزمه کرد:ماشین یونگی هیونگ اینجاست
بعد چرخید و به سمت در اصلی محوطه رفت و خارج شد...با اینکه کمی ضعف داشت تلاش کرد پا به پای هیونگش قدم برداره تا عقب نمونه...با یه دستش مچ زخمی رو گرفته بود و تقریبا پشت سر جیمین میدوید
با دیدن ماشین سیاه رنگی که یونگی پشت فرمون و هوسوک هم کنارش نشسته بود در عقب رو باز کرد و نشست و در رو برای سوار شدن جیمین باز گذاشت
جیمین سوار شد و سریع خطاب به یونگی گفت:هیونگ میشه منو برسونی به.......................
جونگکوک متعجب بهش نگاه کرد و قبل از اینکه حرفی بزنه یونگی در حالی که فرمون رو میچرخوند سوال مد نظرش رو پرسید:اونجا واسه چی؟
×میرم دنبال یه کاری که دونسنگ عزیزت بهم سپرده
تشخیص اینکه منظور جیمین از دونسنگ عزیز کی بود سخت نبود ولی جونگکوک پرسید:من؟
×اوهوم
_کدوم کار؟
جیمین خم شد و کنار گوش جونگکوک زمزمه کرد:دنبال آوینا
جونگکوک با لبخند شیرینی زمزمه کرد:ممنون
جیمین هم با لبخند رضایتمندی که از خوشحال کردن جونگکوک روی لبش نشسته بود به پشتی ماشین تکیه داد و دست به سینه به جونگکوکی که الان لبخندش محو شده بود و داشت به بیرون نگاه میکرد خیره شد و زمزمه کرد:خیلی کله شقی
پارت یازدهم
تقهای به در زده شد و صدای جیمین پشت بندش بلند شد:پوشیدی؟
_آره
در باز شد و جیمین داخل شد و به جونگکوکی که روی تخت نشسته بود و دوباره داشت از پنجره به بیرون نگاه میکرد خیره شد
×بریم؟
_باید چیکار کنم؟
با سوال ناگهانی و بی مربوط جونگکوک با تعجب بهش نگاه کرد و پرسید:منظورت...چیه؟
_دلم میخواد برم دنبالش
جیمین کاملا فهمید منظور از اون شخص کیه ولی دوباره با اخمای درهم پرسید:دنبال کی
تنها این یک کلمهی جونگکوک مهر تاییدی به روی فکراش بود:آوینا
جیمین با تکخندی عصبی عضله های داخلی گونش و گاز گرفت و گفت:دیوونه شدی؟تو حتی نمیدونی اون کجاست
_میتونم پیداش کنم
×نه...انگاری تو زده به سرت
شاید جیمین تا دیشب حامی رابطهی این دوتا بود ولی بعد از اون حرف آوینا اونقدری عصبانی شده بود که راضی باشه دل آوینا بشکنه...ولی نمیخواست صدمهی بیشتری به برادرش...دوست صمیمیش وارد بشه...به هیچ وجه
_چرا؟
نمیخواست بهش اشاره کنه ولی با این سوال از کوره در رفت و غرید:یادت رفته؟درک کن...نمیخوام صدمهی بیشتری ببینی
_نمیتونم بذارم با بچهی من تو خیابونا آواره بشه...اونم بخاطر من
×از کجا میدونی؟شاید جاش خوب باشه
_وضع خونهی انجاشونو ندیدی؟اون اینجا خونهی درست و حسابی نداره...تو کشور دیگه چطوری خونه پیدا کنه؟مگه اینکه...
جیمین با گنگی بهش خیره شد:مگه اینکه؟
_آوینا اهل کره نبود...اهل ایران بود
×همین مونده بری ایران دنبالش؟
_تو چت شده؟تو که اینطوری نبودی
×دایون یادت رفته؟اون بچه؟
_اون بچه مال من نبود...اصلا آوینا و دایون قابل مقایسه نیستن...دایون یه شیطان بود
×یعنی شخصیت آوینا انقدر برات بازه؟
_نمیدونم...هیچی نمیدونم
×من بد تو رو نمیخوام...فقط نمیخوام بیشتر از این صدمه ببینی
_میشه برام یه کاری کنی؟
×چی؟
_جای آوینا رو پیدا کن
جیمین با چشمایی که پر شده بود،قبل از اینکه قطره اشکی رو گونش سر بخوره دستشو توی موهاش فرو کرد و غرید:دست بکش...نمیبینی؟داری صدمه میبینی
نمیخواست به روی خودش بیاره ولی براش سخت بود که یکی از عزیزتریناش رو روی تخت بیمارستان در حالی که بازم دنبال آدمی که دلیل این حالش بود میگشت رو ببینه و دم نزنه
_باشه...خودم پیداش میکنم
با عصبانیت بهش نگاه کرد و غرید:نفهمی...نفهم
از اتاق بیرون رفت و در رو محکم بست...جونگکوک با لبخند تلخی روی لبش سرش رو کج کرد و با چشمای به رنگ شبش به در بسته شده اتاق داد و از روی تخت بلند شد
بی توجه به تخت پر چین و چروک اتاق رو ترک کرد ولی دقیقا جلوی در سرش گیج رفت و مجبور شد دستشو سریع به دیوار بگیره تا با سر روی زمین فرود نیاد
فحشی به زبون آورد و بعد از اینکه تاری چشماش از بین رفت دیوار رو ول کرد و از اتاق خارج شد
داخل محوطه بیمارستان جیمین رو که انگار منتظر بیرون اومدنش بود دید و به سمتش رفت:ماشین آوردی؟
جیمین که عصبانیتش تازه فروکش کرده بود سر تکون داد و زمزمه کرد:ماشین یونگی هیونگ اینجاست
بعد چرخید و به سمت در اصلی محوطه رفت و خارج شد...با اینکه کمی ضعف داشت تلاش کرد پا به پای هیونگش قدم برداره تا عقب نمونه...با یه دستش مچ زخمی رو گرفته بود و تقریبا پشت سر جیمین میدوید
با دیدن ماشین سیاه رنگی که یونگی پشت فرمون و هوسوک هم کنارش نشسته بود در عقب رو باز کرد و نشست و در رو برای سوار شدن جیمین باز گذاشت
جیمین سوار شد و سریع خطاب به یونگی گفت:هیونگ میشه منو برسونی به.......................
جونگکوک متعجب بهش نگاه کرد و قبل از اینکه حرفی بزنه یونگی در حالی که فرمون رو میچرخوند سوال مد نظرش رو پرسید:اونجا واسه چی؟
×میرم دنبال یه کاری که دونسنگ عزیزت بهم سپرده
تشخیص اینکه منظور جیمین از دونسنگ عزیز کی بود سخت نبود ولی جونگکوک پرسید:من؟
×اوهوم
_کدوم کار؟
جیمین خم شد و کنار گوش جونگکوک زمزمه کرد:دنبال آوینا
جونگکوک با لبخند شیرینی زمزمه کرد:ممنون
جیمین هم با لبخند رضایتمندی که از خوشحال کردن جونگکوک روی لبش نشسته بود به پشتی ماشین تکیه داد و دست به سینه به جونگکوکی که الان لبخندش محو شده بود و داشت به بیرون نگاه میکرد خیره شد و زمزمه کرد:خیلی کله شقی
۳.۶k
۲۲ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.