عشق یا برده گی (پارت هیفده)
*ویو توکا*
بلند شدم که برم اما نمیدونم چرا ولی بابت شنیدن کلمه یه دوست دارم از زبون اون پسر خر ذوق شدم ذوق که چه ارز کنم فراتر از ذوق تو خیالاتم و ذوقام غرق بودم که یهو یادم افتاد اونا چیکار کردن به خودم امدم دیدم بین ران و ریندو قفل شدم اما این کلش نبود من... خوب چه طور بگم این عملا انکار مقدمه یه رالطه بود تو وضعیتی بودم که ران گردنم و گاز میگرفت و ریندو با زبونم بازی میکرد چرا دروغ بدم نیومده بود ولی خوب حسابی خجالت میکشیدم و سرخ بودم معلوم نبود چه مرگمه هرچیم باشه اونا حق نداشتن بهم دست بزنن می خواستم فرار کنم اما نمیشد هردو صفت بغلم کرده بودن کم کم انگار کم طاقت شده بودن و کار داشت به جاهایه باریک نیکشید که صدایه در امد هردو ازم جدا شدن و نفس راحتی کشیدم
ران: من میرم ببینم کدوم خری الان رسیده تو پرنسسو ببر تو اتاق تا بیام تا نیومدم شروع نکنیا
ریندو: تا ببینم چی بشه حالا برو
ران داش میرف که درو باز کنه که ریندو دستمو کشید که ببرم داشتم با بدنم و غرورم خداحافظی میکردم که صدایه ران بلند شد برایه اولین بار برایه شینیدنه صداش خوشحال شدم
ران: ریندووووو پرنسسو ببر بیا اینجا که مهمون داریم
اولش که گف ریندو خوش حال شدم اما با گفتن ادامه یه جملش دلم ریخ
ر... ریندو نمیشه بزارین برم به خدا نمیخوام خوب چرا مجبورم میکنین اصلا می خوایین چیکار کنین باهام
ریندو: هیششش خودتو نزن به اون راه خوب میدونی قراره چیکار کنیم باهات یادت نره ما نامزداتیم پس حقه اعتراض نداری پرنسس
بعدشم اولش یکم درد داره و تری ناکه نترس قول میدم لعدش فقط لذت ببری البته به شرطی که لج نکنی و باهامون راه بیای وگرنه قول نمیدم ران بدتر نکنه
دلم میخواس گریه کنم اما فقط شرایطو بدتر میکردم چند ثانیه بعد جلو دره اتاق بودیم ریندو فرستادم داخل و درو از بیرون قفل کرد....
(گذارش شده بود دو باره گذاشتم)
بلند شدم که برم اما نمیدونم چرا ولی بابت شنیدن کلمه یه دوست دارم از زبون اون پسر خر ذوق شدم ذوق که چه ارز کنم فراتر از ذوق تو خیالاتم و ذوقام غرق بودم که یهو یادم افتاد اونا چیکار کردن به خودم امدم دیدم بین ران و ریندو قفل شدم اما این کلش نبود من... خوب چه طور بگم این عملا انکار مقدمه یه رالطه بود تو وضعیتی بودم که ران گردنم و گاز میگرفت و ریندو با زبونم بازی میکرد چرا دروغ بدم نیومده بود ولی خوب حسابی خجالت میکشیدم و سرخ بودم معلوم نبود چه مرگمه هرچیم باشه اونا حق نداشتن بهم دست بزنن می خواستم فرار کنم اما نمیشد هردو صفت بغلم کرده بودن کم کم انگار کم طاقت شده بودن و کار داشت به جاهایه باریک نیکشید که صدایه در امد هردو ازم جدا شدن و نفس راحتی کشیدم
ران: من میرم ببینم کدوم خری الان رسیده تو پرنسسو ببر تو اتاق تا بیام تا نیومدم شروع نکنیا
ریندو: تا ببینم چی بشه حالا برو
ران داش میرف که درو باز کنه که ریندو دستمو کشید که ببرم داشتم با بدنم و غرورم خداحافظی میکردم که صدایه ران بلند شد برایه اولین بار برایه شینیدنه صداش خوشحال شدم
ران: ریندووووو پرنسسو ببر بیا اینجا که مهمون داریم
اولش که گف ریندو خوش حال شدم اما با گفتن ادامه یه جملش دلم ریخ
ر... ریندو نمیشه بزارین برم به خدا نمیخوام خوب چرا مجبورم میکنین اصلا می خوایین چیکار کنین باهام
ریندو: هیششش خودتو نزن به اون راه خوب میدونی قراره چیکار کنیم باهات یادت نره ما نامزداتیم پس حقه اعتراض نداری پرنسس
بعدشم اولش یکم درد داره و تری ناکه نترس قول میدم لعدش فقط لذت ببری البته به شرطی که لج نکنی و باهامون راه بیای وگرنه قول نمیدم ران بدتر نکنه
دلم میخواس گریه کنم اما فقط شرایطو بدتر میکردم چند ثانیه بعد جلو دره اتاق بودیم ریندو فرستادم داخل و درو از بیرون قفل کرد....
(گذارش شده بود دو باره گذاشتم)
۱.۷k
۰۸ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.