به خاطر اشتباه او
PART12
هعی...سمت ته کلاس رفتم تا همه گوشی ها که بچه ها دست میگیرن وست کلاس چت کنن زیر نظرم باشه
خواستم گوشیم رو در بیارم که...استاد اومد تو
_سلام...ارکان یاران هستم...کل این ترم رو با من دارید
یعنی همه این رشته رو تخصص داره؟!ولش کن بابا اصلا به من چه
_امروز چون همتون روز اولتونه درس نداریم...خودتون رو معرفی کنید و قوانین کلاس رو میگم...کلا سه تا قانون اول..بدون اجازه حرف نمیزنید...دومی..بعد هر جلسه از درس قبل ازمون میگیرم..و اخری...بعد من کسی حق ورود به کلاس رو نداره....
همه سری تکون دادیم و بعد اسامی رو خوند که همه بلند شدن و خودشون رو معرفی کردن..خوب چی فکر میکنید...منم خودم رو معرفی کردم دیگه...باید یه دانشجوری نمونه بشم...هوفف چرا دلم برای یکی تنگ شده...ولی نمیدونم کیه؟هم؟
_خسته نباشید...کلاس تمومه
سری وسایلم رو جمع کردم و از کلاس زدم بیرون...کلاس بعدی...فعلا نداشتیم
به سمت حیات دانشگده رفتم و از دکه رستورانی که بر پا کرده بودن یه شکلات داغ گرفتم و روی نیمک خوردمش تا وقت کلاس بعدیم برسه که...
_به خانوم کوچولو
:به اقای بوس بده
بعله خر ما از کودکی دم نداشت نیما بوس بوسی اومده بود
_خوب فعلا که به یه بشر هم بوس ندادین..میخوای اولیش باشی
:ممنون...ولی شرمنده من از لبای کثیف بدم میاد
لبخند تاسف باری تقدیم چشای سیاهش کردم و به سمت کلاس دیگم راه افتادم...عجیبه ولی همون استاد خود شیفته داشتم و این سری کلاس عوض شده بود جاش خلاصه تا اخرین کلاسم رفتم و هیچ چیز مشکوکی مشاهده نشد ولی...
ادامه دارد....
هعی...سمت ته کلاس رفتم تا همه گوشی ها که بچه ها دست میگیرن وست کلاس چت کنن زیر نظرم باشه
خواستم گوشیم رو در بیارم که...استاد اومد تو
_سلام...ارکان یاران هستم...کل این ترم رو با من دارید
یعنی همه این رشته رو تخصص داره؟!ولش کن بابا اصلا به من چه
_امروز چون همتون روز اولتونه درس نداریم...خودتون رو معرفی کنید و قوانین کلاس رو میگم...کلا سه تا قانون اول..بدون اجازه حرف نمیزنید...دومی..بعد هر جلسه از درس قبل ازمون میگیرم..و اخری...بعد من کسی حق ورود به کلاس رو نداره....
همه سری تکون دادیم و بعد اسامی رو خوند که همه بلند شدن و خودشون رو معرفی کردن..خوب چی فکر میکنید...منم خودم رو معرفی کردم دیگه...باید یه دانشجوری نمونه بشم...هوفف چرا دلم برای یکی تنگ شده...ولی نمیدونم کیه؟هم؟
_خسته نباشید...کلاس تمومه
سری وسایلم رو جمع کردم و از کلاس زدم بیرون...کلاس بعدی...فعلا نداشتیم
به سمت حیات دانشگده رفتم و از دکه رستورانی که بر پا کرده بودن یه شکلات داغ گرفتم و روی نیمک خوردمش تا وقت کلاس بعدیم برسه که...
_به خانوم کوچولو
:به اقای بوس بده
بعله خر ما از کودکی دم نداشت نیما بوس بوسی اومده بود
_خوب فعلا که به یه بشر هم بوس ندادین..میخوای اولیش باشی
:ممنون...ولی شرمنده من از لبای کثیف بدم میاد
لبخند تاسف باری تقدیم چشای سیاهش کردم و به سمت کلاس دیگم راه افتادم...عجیبه ولی همون استاد خود شیفته داشتم و این سری کلاس عوض شده بود جاش خلاصه تا اخرین کلاسم رفتم و هیچ چیز مشکوکی مشاهده نشد ولی...
ادامه دارد....
۱.۷k
۲۹ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.