*پارت آخر*
اضطراب، تمام وجودش رو گرفته بود .میدونست که این زایمان
زودرس، میتونه جون همسرش رو به خطر بندازه و از اینکه کاری از دستش برنمیومد، هر ثانیه، کلافه تر میشد.
مسیر راهرو رو بیش از هزار بار طی کرد تا اینکه...
با شنیدن صدای گریه بچه، به طرف اتاق دوید و بدون توجه به چیزی، داخل اتاق رفت .با دیدن صحنه روبه روش، نفس
عمیقی کشید و قطره اشکی، از چشمش چکید.
دیدن سلامتیه همسر و فرزندش، میتونست قشنگ ترین اتفاق
عمرش باشه.
$تبریک میگم سرورم .فرزندتون پسره!
_متشکرم پدرجان...
به سمت ملکه، قدم برداشت و کنارش نشست.
+سرورم ...ببینید ...فرزندمون پسره ..!
*مگه نشنیدی بابات بهش گفت چرا باز تکرار میکنی پدصگ*
_ممنونم ملکه ی من ...ممنونم ازت ...کار بزرگی، انجام دادی.
***ویو ا.ت***
با گفتن این حرف، به سمتم خم شد و پیشونیم رو، بوسید.
چشمای پر اشکش رو به سمت پسرمون چرخوند .اونو تو بغلش گذاشتم تا بتونه حسش کنه .با احتیاط و ترس، بچه رو از
بغلم گرفت.
دقایقی بهش نگاه کرد تا بالاخره به حرف اومد.
_ولیعهد باید نامی نیک داشته باشه، اسمش رو میزارم "ته هیون "به معنی موفق و ارجمند.
+اسم بسیار زیباییه سرورم.
_ازت متشکرم ملکه ...که حس زیبای پدر شدن رو به من هدیه کردی.
+منم از شام متشکرم که من رو،لایق مادر ولیعهد شدن، دونستین.
*جمع کنین دیگه اه*
=آه..باید علاوه بر تبریک به شما یه تبریکم به پسرتون بگم..
+چرا؟؟!!
=تبریک بخاطر خواهرزاده ی چنین داییِ زیبا و باهوشی شدن.
+اعتماد بنفست واقعا ستودنیه اورابانی..امیدوارم ته هیون
هم این ویژگی تو رو به ارث بربه...
*
زندگی سلطنتی ما، بعد بدنیا اومدن ته هيون، روز به روز، شیرین تر میشد.
يونگی،هر روز بیشتر و بیشتر، به شخصیت قبلی خودش نزدیک
میشد و سر انجام ، همون پادشاهی شد که آرزوی ملکه ی مادر و هدف من بود.
پادشاهی که همه عاشقش بودن و یه پدر و همسر نمونه است.
خوشحالم از اینکه سرنوشت، من رو توی راهی قرار داد که انتهاش، به یونگی و پسرمون ختم شد....
*
*
شاید نتونی تمام حوادثی که تو تقدیرت رخ میده رو کنترل کنی، اما میتونی تصمیم بگیری که توسط اون ها، تنزل پیدا نکنی...
تو، وقتی به پایان میرسی که تغییر یافتن در تو، به پایان برسه...
*
بوس پس کلتون💖
زودرس، میتونه جون همسرش رو به خطر بندازه و از اینکه کاری از دستش برنمیومد، هر ثانیه، کلافه تر میشد.
مسیر راهرو رو بیش از هزار بار طی کرد تا اینکه...
با شنیدن صدای گریه بچه، به طرف اتاق دوید و بدون توجه به چیزی، داخل اتاق رفت .با دیدن صحنه روبه روش، نفس
عمیقی کشید و قطره اشکی، از چشمش چکید.
دیدن سلامتیه همسر و فرزندش، میتونست قشنگ ترین اتفاق
عمرش باشه.
$تبریک میگم سرورم .فرزندتون پسره!
_متشکرم پدرجان...
به سمت ملکه، قدم برداشت و کنارش نشست.
+سرورم ...ببینید ...فرزندمون پسره ..!
*مگه نشنیدی بابات بهش گفت چرا باز تکرار میکنی پدصگ*
_ممنونم ملکه ی من ...ممنونم ازت ...کار بزرگی، انجام دادی.
***ویو ا.ت***
با گفتن این حرف، به سمتم خم شد و پیشونیم رو، بوسید.
چشمای پر اشکش رو به سمت پسرمون چرخوند .اونو تو بغلش گذاشتم تا بتونه حسش کنه .با احتیاط و ترس، بچه رو از
بغلم گرفت.
دقایقی بهش نگاه کرد تا بالاخره به حرف اومد.
_ولیعهد باید نامی نیک داشته باشه، اسمش رو میزارم "ته هیون "به معنی موفق و ارجمند.
+اسم بسیار زیباییه سرورم.
_ازت متشکرم ملکه ...که حس زیبای پدر شدن رو به من هدیه کردی.
+منم از شام متشکرم که من رو،لایق مادر ولیعهد شدن، دونستین.
*جمع کنین دیگه اه*
=آه..باید علاوه بر تبریک به شما یه تبریکم به پسرتون بگم..
+چرا؟؟!!
=تبریک بخاطر خواهرزاده ی چنین داییِ زیبا و باهوشی شدن.
+اعتماد بنفست واقعا ستودنیه اورابانی..امیدوارم ته هیون
هم این ویژگی تو رو به ارث بربه...
*
زندگی سلطنتی ما، بعد بدنیا اومدن ته هيون، روز به روز، شیرین تر میشد.
يونگی،هر روز بیشتر و بیشتر، به شخصیت قبلی خودش نزدیک
میشد و سر انجام ، همون پادشاهی شد که آرزوی ملکه ی مادر و هدف من بود.
پادشاهی که همه عاشقش بودن و یه پدر و همسر نمونه است.
خوشحالم از اینکه سرنوشت، من رو توی راهی قرار داد که انتهاش، به یونگی و پسرمون ختم شد....
*
*
شاید نتونی تمام حوادثی که تو تقدیرت رخ میده رو کنترل کنی، اما میتونی تصمیم بگیری که توسط اون ها، تنزل پیدا نکنی...
تو، وقتی به پایان میرسی که تغییر یافتن در تو، به پایان برسه...
*
بوس پس کلتون💖
۴۸.۱k
۰۴ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.