رویای حقیقی پارت ۹
لوکاس : ات...اتتت..
ات :ها...عه...لوکاس
لوکاس : چرا اینجا واستادی ؟
ات : کوک کجاست
لوکاس : تو شرکت
ات : ها باشه مرسی
(ات میره توشرکت و دنبال کوک می گرده )
ات : کووووک واستا
کوک : بله چی شده چرا اینقدر پریشونی
ات : می گم اون برگه هایی که لوکاس بهت داد رو دیدی ؟
کوک : چ..چرا می پرسی ؟:
ات : اخه اون روز که ته نبود لوکاس اورد تو اتاق ته گذاشت و گفت که من به ته بدم . بعدشم ته داده به لوکاس و لوکاسم برای تو اورد .
کوک : ل..لوکاس داده بوده به تو ؟؟؟
ات : اره . می خواستم ببینم نگاه کردیشون یا نه . یک وقت چون من تو اتاقت بودم حواست پرت نشده باشه
کوک :ا...ارههههه دیدمشون
ات: خب
کوک : امممم من کار دارم ببخشید باید برم بعدا باهم حرف می زنیم
ات : باشه برو به کارت برس
کوک : :)
ویو ات : پس می دونه تو برگه ها چی نوشته بود و کمپانی ایکس یو چی هست
(تو اتاق کوک )
کوک : میشه لطفا بگید لوکاس و ته بیان تو اتاقم
(بعد ۲ مین)
ته : بله چی شده
لوکاس : کاریمون داشتی
کوک : لوکاس تو اون روز اون برگه ها رو دادی به ات ؟
لوکاس : کدوم برگه ها
کوک : همون هایی که امروز برام اوردی
ته : اون برگه هایی که ات به من داد رو میگه
لوکاس : اهاااااا اره یعنی نه من به ات ندادم فقط گذاشتم رو میز اتاق ته .
کوک : واااای خدا الان اگر ات دیده باشه داخل برگه ها چیه چی
ته : نه فک نکنم دیده باشه
کوک : بچه ها حواستون رو جمع کنید . نباید ات بفهمه . ما قصد و هدف اصلیمون این کار نیست ولی مجبوریم . بالاخره یک روز این کار رو می زاریم کنار پس نمی خوام خاطره بدی داشته باشه
ته و لوکاس : باشه ما حواسمون هست
کوک : مرسی
راستی فردا شب یک مهمونی هست . شما هم دعوتید . ته تو ات رو هم بیار .
ته و لوکاس : باشه.....
ات :ها...عه...لوکاس
لوکاس : چرا اینجا واستادی ؟
ات : کوک کجاست
لوکاس : تو شرکت
ات : ها باشه مرسی
(ات میره توشرکت و دنبال کوک می گرده )
ات : کووووک واستا
کوک : بله چی شده چرا اینقدر پریشونی
ات : می گم اون برگه هایی که لوکاس بهت داد رو دیدی ؟
کوک : چ..چرا می پرسی ؟:
ات : اخه اون روز که ته نبود لوکاس اورد تو اتاق ته گذاشت و گفت که من به ته بدم . بعدشم ته داده به لوکاس و لوکاسم برای تو اورد .
کوک : ل..لوکاس داده بوده به تو ؟؟؟
ات : اره . می خواستم ببینم نگاه کردیشون یا نه . یک وقت چون من تو اتاقت بودم حواست پرت نشده باشه
کوک :ا...ارههههه دیدمشون
ات: خب
کوک : امممم من کار دارم ببخشید باید برم بعدا باهم حرف می زنیم
ات : باشه برو به کارت برس
کوک : :)
ویو ات : پس می دونه تو برگه ها چی نوشته بود و کمپانی ایکس یو چی هست
(تو اتاق کوک )
کوک : میشه لطفا بگید لوکاس و ته بیان تو اتاقم
(بعد ۲ مین)
ته : بله چی شده
لوکاس : کاریمون داشتی
کوک : لوکاس تو اون روز اون برگه ها رو دادی به ات ؟
لوکاس : کدوم برگه ها
کوک : همون هایی که امروز برام اوردی
ته : اون برگه هایی که ات به من داد رو میگه
لوکاس : اهاااااا اره یعنی نه من به ات ندادم فقط گذاشتم رو میز اتاق ته .
کوک : واااای خدا الان اگر ات دیده باشه داخل برگه ها چیه چی
ته : نه فک نکنم دیده باشه
کوک : بچه ها حواستون رو جمع کنید . نباید ات بفهمه . ما قصد و هدف اصلیمون این کار نیست ولی مجبوریم . بالاخره یک روز این کار رو می زاریم کنار پس نمی خوام خاطره بدی داشته باشه
ته و لوکاس : باشه ما حواسمون هست
کوک : مرسی
راستی فردا شب یک مهمونی هست . شما هم دعوتید . ته تو ات رو هم بیار .
ته و لوکاس : باشه.....
۱۵.۷k
۲۶ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.