(انتقام یا عشق)
پارت: ۸
از لا به لای درختا نگاه کرد، ماشین زرد رنگ و نخودی بود که متعلق به یک نفر بود، جی یونگ:
- صبر کن ببینم، مگه جی هون به من نگفت که به جی یونگ نگفته کجا هستم؟ پس این زنیکه چرا اینجاست؟
ماشین کوچولوی جی یونگ جلوی دروازه ایستاد، جی یونگ از ماشین پیاده شد، یه کت دامن زرد رنگ با راه راه های سفید پوشیده بود دامنش تا ران هاش بود صندل سفید پوشیده بود و عینک سفید داشت، یه دستمال گردن هم زده بود:
- واقعا تهیونگ تو همچین خونه حقیرانه ای بزرگ شده؟ پس به خاطر همین عقده ایه...
صدای تهیونگ اومد:
-هی، به خونه من نگو حقیرانه
- اوپا، در رو باز میکنی؟
- چرا اینجایی؟
- نباید یه خبری از دوست پسرم داشته باشم؟
- من کی دوست پسر تو شدم؟
- از خیلی وقت پیش، بابات همیشه میگفت من عروستون هستم
- حالا بابام یچی گفت، تو باید قبول کنی؟
- به هر حال کسی نمیتونه قید این مرد جذاب رو بزنه
- حالا برگرد به همون جایی که ازش اومدی
- من این همه راه به خاطر تو اومدم، در و باز کن
- نچ
- اوپا
- بهم نگو اوپا
- اورابونی
- لعنت...
تهیونگ دروازه رو باز کرد:
- بیا داخل
جی یونگ سوار ماشینش شد و اومد داخل و یه گوشه پارک کرد، تهیونگ از کنارش رد شد و کلاه حصیریش رو گذاشت رو سرش:
- یچیز درست بپوش
تهیونگ بعد از یه کار زیاد حسابی عرق کرده بود، رفت داخل دوش بگیره
وارد حموم شد و لباساش رو درآورد، بدنش رو با شامپوی بدن شست، بعد از اینکه شدن موهاش رو تموم کرد احساس کرد دستی دورش حلقه میشه تهیونگ سریعا چشماشو باز کرد و جی یونگ رو دید:
-اوپا، اومدم با هم دوش بگیریم
- گمشو بیرون همین الان
با دستاش چشماشو پوشوند
دستاش جی یونگ از روی شکمش رد شد و داشت میرفت سمت پایین تنه اش که تهیونگ دستای جی یونگ رو گرفت و پرتش کرد بیرون حموم:
- ایششش... آرامش نداریم از دست این دختره هول
لباساشو پوشید و موهاشو خشک کرد و آب رسان به پوستش زد.
گذاشت موهاش توی هوای ازاد خشک بشه و اومد بیرون خونه و نشست جلوی پله، غروب خورشید از پشت تپه ها دیده میشد هوای آزاد و تمیز، بوی گل ها، این چیزی بود که میخواست
بعد از اینکه خورشید ناپدید شد، برگشت داخل آشپزخونه تا غذا درست کنه که جی یونگ جلوش رو گرفت:
- لازم نیست از خودت کار بکشی، پیتزا سفارش دادم
همون موقع زنگ خونه به صدا دراومد:
- فکر کنم رسید
...
از لا به لای درختا نگاه کرد، ماشین زرد رنگ و نخودی بود که متعلق به یک نفر بود، جی یونگ:
- صبر کن ببینم، مگه جی هون به من نگفت که به جی یونگ نگفته کجا هستم؟ پس این زنیکه چرا اینجاست؟
ماشین کوچولوی جی یونگ جلوی دروازه ایستاد، جی یونگ از ماشین پیاده شد، یه کت دامن زرد رنگ با راه راه های سفید پوشیده بود دامنش تا ران هاش بود صندل سفید پوشیده بود و عینک سفید داشت، یه دستمال گردن هم زده بود:
- واقعا تهیونگ تو همچین خونه حقیرانه ای بزرگ شده؟ پس به خاطر همین عقده ایه...
صدای تهیونگ اومد:
-هی، به خونه من نگو حقیرانه
- اوپا، در رو باز میکنی؟
- چرا اینجایی؟
- نباید یه خبری از دوست پسرم داشته باشم؟
- من کی دوست پسر تو شدم؟
- از خیلی وقت پیش، بابات همیشه میگفت من عروستون هستم
- حالا بابام یچی گفت، تو باید قبول کنی؟
- به هر حال کسی نمیتونه قید این مرد جذاب رو بزنه
- حالا برگرد به همون جایی که ازش اومدی
- من این همه راه به خاطر تو اومدم، در و باز کن
- نچ
- اوپا
- بهم نگو اوپا
- اورابونی
- لعنت...
تهیونگ دروازه رو باز کرد:
- بیا داخل
جی یونگ سوار ماشینش شد و اومد داخل و یه گوشه پارک کرد، تهیونگ از کنارش رد شد و کلاه حصیریش رو گذاشت رو سرش:
- یچیز درست بپوش
تهیونگ بعد از یه کار زیاد حسابی عرق کرده بود، رفت داخل دوش بگیره
وارد حموم شد و لباساش رو درآورد، بدنش رو با شامپوی بدن شست، بعد از اینکه شدن موهاش رو تموم کرد احساس کرد دستی دورش حلقه میشه تهیونگ سریعا چشماشو باز کرد و جی یونگ رو دید:
-اوپا، اومدم با هم دوش بگیریم
- گمشو بیرون همین الان
با دستاش چشماشو پوشوند
دستاش جی یونگ از روی شکمش رد شد و داشت میرفت سمت پایین تنه اش که تهیونگ دستای جی یونگ رو گرفت و پرتش کرد بیرون حموم:
- ایششش... آرامش نداریم از دست این دختره هول
لباساشو پوشید و موهاشو خشک کرد و آب رسان به پوستش زد.
گذاشت موهاش توی هوای ازاد خشک بشه و اومد بیرون خونه و نشست جلوی پله، غروب خورشید از پشت تپه ها دیده میشد هوای آزاد و تمیز، بوی گل ها، این چیزی بود که میخواست
بعد از اینکه خورشید ناپدید شد، برگشت داخل آشپزخونه تا غذا درست کنه که جی یونگ جلوش رو گرفت:
- لازم نیست از خودت کار بکشی، پیتزا سفارش دادم
همون موقع زنگ خونه به صدا دراومد:
- فکر کنم رسید
...
۹۵۷
۱۵ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.