رمان(مجری های سکوت) پارت دهم
سلام مجدد کیوتا.
اینم از پارت دهم رمان:
نانسی(یوجونگ) آماده شد که به عمارت والنتین بره...
وقتی از خونه اومد بیرون سوار ماشین و حرکت کردن...(امروز صبح والنتین باغ اطراف عمارتش رو سم پاشی کرده بود اما خب اون سم نبود بلکه مواد آتش زا بود و اِریک و فرنسوا اینکارو کردن تا نانسی بتونه راحتتر آتیشش بزنه)
بعد تقریبا نیم ساعتی رسیدن. دم در عمارت چندتا نگهبان گذاشته بود. نگهبانا به والنتین اطلاع دادن که نانسی کِلِر (لی یوجونگ) اومده و والنتین بلافاصله اجازه داد که بیاد داخل. رفتن داخل...
وانتین توی بالکن بزرگ عمارتش روی یه میز نشسته بود و داشت نوشیدنی میخورد. نانسی از پله ها بالا رفت و رفت جلوی والنتین وایساد....
والنتین: به به ببین کی اینجاس. نکنه فرانسوا(جونگ هی)و اِریک(سوهو) ترسیدن که بیان برای همین تو جوجه فسقلی رو فرستادن نانسی؟!!!
نانسی: میخوام بهت یه پیشنهادی بدم.
والنتین: چه پیشنهادی؟
نانسی یه سند رو از توی کیفش در اورد. و روی میز والنتین گذاشت...
والنتین: حتی فکرشم نکن. هِی به جای این کارای الکی برو پی کار و زندگیت برگرد به کشور خودت عوضی.
نانسی یکم خم شد و در گوش والنتین خیلی آروم به زبان فرانسوی گفت...
نانسی: یادته چقدر به کشورم کره جنوبی توهین کرده بودی و الانم داری منو از این کشور بیرون میکنی امروز همون روزی هست که از امضا نکردن این قرارداد و سند و توهین کردن به کشورم کره بدجور پشیمون میشی.... پشیمونی بدترین حسی هست که یه آدم میتونه تجربه کنه مگه نه؟؟!!
نانسی کیفش رو برداشت و از پله ها رفت پایین والنتین هم بدون توجه به حرف های نانسی به نوشیدنی خوردنش ادامه داد وقتی نانسی از پله ها رفت پایین قبل اینکه سوار ماشین بشه فندکش رو روشن کرد و انداخت روی زمین چمن ها بلافاصله آتیش گرفتن و نانسی سوار ماشین شد و با راننده اش خیلی سریع از اونجا دور شدن. باغ والنتین همیجوری داشت میسوخت و والنتین هم از عصبانیت داشت منفجر میشد و باخودش میگفت: نانسی تو و اون برادرت و اون دوست پسرت تقاص این کارتوت رو پس میدین.
نانسی بعد حدودا نیم ساعت رسید خونه. از ماشین پیاده شد و رفت داخل خونه...
نانسی(خیلی بلند): آهای اهالی خونه کار والنتین تموم شد.
فرانسوا: الحق که خواهر خودمی.
نانسی: مغرور نشو فرانسوا من به تو نرفتم به دوست پسر خودم رفتم.
اِریک: الحق که دوست دختر خودمی.
نانسی رفت و اِریک رو بغل کرد...
فرانسوا: من اینجا چغندر نیستما!
نانسی رفت فرانسوا رو هم بغل کرد...
نانسی: خب حالا میخوایم چیکار کنیم؟؟
فرانسوا: من دیگه این یکی رو نمیدونم.
اِریک: منم کاملا باهات موافقم راستش منم نمیدونم. حالا بیاین بریم ناهارمون رو بخوریم دارم از گشنگی میمیرم.
نانسی: خب زودتر میگفتی منم دارم میمیرم.
فرانسوا: منم.
رفتن ناهارشون رو خوردن...
(پرش زمانی به یک ماه بعد وقتی که میخواستن برگردن کره):
پروازشون ۸ صبح بود الان ساعت ۶ صبح هست. آماده شدن و سمت فرودگاه پاریس حرکت کردن و یه نقشه حسابی برای مین هیوک آماده کرده بودن وقتی به فرودگاه رسیدن بعد یک ساعت سوار هواپیما شدن و پروازشون حدود ۱۱ یا ۱۲ ساعت به سئول رسیدن از اونجا هم وقتی از فرودگاه اومدن بیرون با ماشین شخصی خودشون به سمت عمارتشون رفتن. توی راه یوجونگ و جونگ هی از افراد خواسته بودن که برن وسایلاشون رو از خونه ی خود یوجونگ و جونگ هی بیارن و درست مثل زمانی که میخواستن از کره برن فرانسه اینبار هم سوهو پیشاپیش یه سری از وسایلا رو زود تر فرستاده بود تا افراد اونارو ببرن عمارت...
بعد حدود یک ساعتی رسیدن به عمارتشون. وسایلایی که فرستاده بودن و وسایلای جونگ هی و یوجونگ هم اونجا چیده شده بودن.
وقتی رسیدن سئول به عمارتشون، مین هیوک بلافاصله خبردار شد میخواست ترتیبشون رو بده
و.... ــــــ
بای تا پارت بعد.
اینم از پارت دهم رمان:
نانسی(یوجونگ) آماده شد که به عمارت والنتین بره...
وقتی از خونه اومد بیرون سوار ماشین و حرکت کردن...(امروز صبح والنتین باغ اطراف عمارتش رو سم پاشی کرده بود اما خب اون سم نبود بلکه مواد آتش زا بود و اِریک و فرنسوا اینکارو کردن تا نانسی بتونه راحتتر آتیشش بزنه)
بعد تقریبا نیم ساعتی رسیدن. دم در عمارت چندتا نگهبان گذاشته بود. نگهبانا به والنتین اطلاع دادن که نانسی کِلِر (لی یوجونگ) اومده و والنتین بلافاصله اجازه داد که بیاد داخل. رفتن داخل...
وانتین توی بالکن بزرگ عمارتش روی یه میز نشسته بود و داشت نوشیدنی میخورد. نانسی از پله ها بالا رفت و رفت جلوی والنتین وایساد....
والنتین: به به ببین کی اینجاس. نکنه فرانسوا(جونگ هی)و اِریک(سوهو) ترسیدن که بیان برای همین تو جوجه فسقلی رو فرستادن نانسی؟!!!
نانسی: میخوام بهت یه پیشنهادی بدم.
والنتین: چه پیشنهادی؟
نانسی یه سند رو از توی کیفش در اورد. و روی میز والنتین گذاشت...
والنتین: حتی فکرشم نکن. هِی به جای این کارای الکی برو پی کار و زندگیت برگرد به کشور خودت عوضی.
نانسی یکم خم شد و در گوش والنتین خیلی آروم به زبان فرانسوی گفت...
نانسی: یادته چقدر به کشورم کره جنوبی توهین کرده بودی و الانم داری منو از این کشور بیرون میکنی امروز همون روزی هست که از امضا نکردن این قرارداد و سند و توهین کردن به کشورم کره بدجور پشیمون میشی.... پشیمونی بدترین حسی هست که یه آدم میتونه تجربه کنه مگه نه؟؟!!
نانسی کیفش رو برداشت و از پله ها رفت پایین والنتین هم بدون توجه به حرف های نانسی به نوشیدنی خوردنش ادامه داد وقتی نانسی از پله ها رفت پایین قبل اینکه سوار ماشین بشه فندکش رو روشن کرد و انداخت روی زمین چمن ها بلافاصله آتیش گرفتن و نانسی سوار ماشین شد و با راننده اش خیلی سریع از اونجا دور شدن. باغ والنتین همیجوری داشت میسوخت و والنتین هم از عصبانیت داشت منفجر میشد و باخودش میگفت: نانسی تو و اون برادرت و اون دوست پسرت تقاص این کارتوت رو پس میدین.
نانسی بعد حدودا نیم ساعت رسید خونه. از ماشین پیاده شد و رفت داخل خونه...
نانسی(خیلی بلند): آهای اهالی خونه کار والنتین تموم شد.
فرانسوا: الحق که خواهر خودمی.
نانسی: مغرور نشو فرانسوا من به تو نرفتم به دوست پسر خودم رفتم.
اِریک: الحق که دوست دختر خودمی.
نانسی رفت و اِریک رو بغل کرد...
فرانسوا: من اینجا چغندر نیستما!
نانسی رفت فرانسوا رو هم بغل کرد...
نانسی: خب حالا میخوایم چیکار کنیم؟؟
فرانسوا: من دیگه این یکی رو نمیدونم.
اِریک: منم کاملا باهات موافقم راستش منم نمیدونم. حالا بیاین بریم ناهارمون رو بخوریم دارم از گشنگی میمیرم.
نانسی: خب زودتر میگفتی منم دارم میمیرم.
فرانسوا: منم.
رفتن ناهارشون رو خوردن...
(پرش زمانی به یک ماه بعد وقتی که میخواستن برگردن کره):
پروازشون ۸ صبح بود الان ساعت ۶ صبح هست. آماده شدن و سمت فرودگاه پاریس حرکت کردن و یه نقشه حسابی برای مین هیوک آماده کرده بودن وقتی به فرودگاه رسیدن بعد یک ساعت سوار هواپیما شدن و پروازشون حدود ۱۱ یا ۱۲ ساعت به سئول رسیدن از اونجا هم وقتی از فرودگاه اومدن بیرون با ماشین شخصی خودشون به سمت عمارتشون رفتن. توی راه یوجونگ و جونگ هی از افراد خواسته بودن که برن وسایلاشون رو از خونه ی خود یوجونگ و جونگ هی بیارن و درست مثل زمانی که میخواستن از کره برن فرانسه اینبار هم سوهو پیشاپیش یه سری از وسایلا رو زود تر فرستاده بود تا افراد اونارو ببرن عمارت...
بعد حدود یک ساعتی رسیدن به عمارتشون. وسایلایی که فرستاده بودن و وسایلای جونگ هی و یوجونگ هم اونجا چیده شده بودن.
وقتی رسیدن سئول به عمارتشون، مین هیوک بلافاصله خبردار شد میخواست ترتیبشون رو بده
و.... ــــــ
بای تا پارت بعد.
۲.۰k
۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.