دارم عاشقش میشم♡
دارم عاشقش میشم♡
پارت شانزدهم
کوک: ببخشید... ببخش منو که نتونستم از تو و بچم محافظت کنم *گریه*
ات: کوک.... اون عوضیا چیشدن *بغض*
کوک: اونا تو اتاق شکنجن.... باهاشون چیکار کنم دلت خنک شه عشقم
ات: میخوام بادستای خودم بکشمشون...
کوک: باشه عزیزم میرم کارای ترخیصتو انجام بدم..
ات: کوک صب کن... اون دوتا دختری که اونجا بودن کجان
کوک: تو عمارت مائن... چطور
ات: هواشونو داشته باش... خواستن از من محافظت کنن که اون دوتا دوباره بهشون تجاوز کردن
کوک: باشه عشقم تو استراحت کن (یه بوسه به سر ات زد)
ویو نویسنده
کوک کارای ترخیص ات و انجام دادوباهم رفتن عمارت ات لبا سشو عوض کرد و به همراه کوک به سمت اتاق شکنجه رفت ات خلی حالش بد بود ترس و نفرت تمام وجودشو گرفته بود و محکم قدم بر می داشت
*فلش بک به تو اتاق*
کوک: ات بیا باهم بریم تو
ات: با.. شه
کوک: سلام داداش *روبه جیمین*
جیمین:سلام... ات حالت خوبه
ات: اره .. اون عوضیا کجان؟
جیمین: بیا اینجائن
ات: کوک ازت یه کاری میخوام برام انجام بدی
کوک: چه کاری عزیزم
ات: به افرادت بگو این سه تارو باردار کنن
کوک: باشه... جیمین ترتیبشو بده.... ات بریم
ات: باشه بریم.... جیمین هروقت باردار شدن به من خبر بده
جیمین: باشه ات یه سوال
ات: بپرس
جیمین: چرا باردار شون کنیم؟
ات: چون بچمو کشتن *بغض*
جیمین: بچت... تو باردار بودی؟
ات: اره باردار بودم *گریه*
ویوجیمین
وقتی گف باردار بوده خیلی عصبی شدم من ات و مث خواهرم دوس داشتم رفتم بغلش کردمو گفتم: متاسفم ات قول میدم به بدترین شکل ممکن باردارشون کنم
ات: ممنون جیمین
وقتی ات و کوک رفتن شلاق و برداشتم عین سگ زدمشون و به افرادم گفتم باردارشون کنن.....
___________________
خب شرطا رو نرسونده بودین ولی من گذاشتم اونم بخاطر یکی که اومد پی گف بزارم
شرطا ۸تا لایک ۱۵تا کامنت
شرطا رو زیاد گفتم چون میخوام برم بیرون
بای بای
پارت شانزدهم
کوک: ببخشید... ببخش منو که نتونستم از تو و بچم محافظت کنم *گریه*
ات: کوک.... اون عوضیا چیشدن *بغض*
کوک: اونا تو اتاق شکنجن.... باهاشون چیکار کنم دلت خنک شه عشقم
ات: میخوام بادستای خودم بکشمشون...
کوک: باشه عزیزم میرم کارای ترخیصتو انجام بدم..
ات: کوک صب کن... اون دوتا دختری که اونجا بودن کجان
کوک: تو عمارت مائن... چطور
ات: هواشونو داشته باش... خواستن از من محافظت کنن که اون دوتا دوباره بهشون تجاوز کردن
کوک: باشه عشقم تو استراحت کن (یه بوسه به سر ات زد)
ویو نویسنده
کوک کارای ترخیص ات و انجام دادوباهم رفتن عمارت ات لبا سشو عوض کرد و به همراه کوک به سمت اتاق شکنجه رفت ات خلی حالش بد بود ترس و نفرت تمام وجودشو گرفته بود و محکم قدم بر می داشت
*فلش بک به تو اتاق*
کوک: ات بیا باهم بریم تو
ات: با.. شه
کوک: سلام داداش *روبه جیمین*
جیمین:سلام... ات حالت خوبه
ات: اره .. اون عوضیا کجان؟
جیمین: بیا اینجائن
ات: کوک ازت یه کاری میخوام برام انجام بدی
کوک: چه کاری عزیزم
ات: به افرادت بگو این سه تارو باردار کنن
کوک: باشه... جیمین ترتیبشو بده.... ات بریم
ات: باشه بریم.... جیمین هروقت باردار شدن به من خبر بده
جیمین: باشه ات یه سوال
ات: بپرس
جیمین: چرا باردار شون کنیم؟
ات: چون بچمو کشتن *بغض*
جیمین: بچت... تو باردار بودی؟
ات: اره باردار بودم *گریه*
ویوجیمین
وقتی گف باردار بوده خیلی عصبی شدم من ات و مث خواهرم دوس داشتم رفتم بغلش کردمو گفتم: متاسفم ات قول میدم به بدترین شکل ممکن باردارشون کنم
ات: ممنون جیمین
وقتی ات و کوک رفتن شلاق و برداشتم عین سگ زدمشون و به افرادم گفتم باردارشون کنن.....
___________________
خب شرطا رو نرسونده بودین ولی من گذاشتم اونم بخاطر یکی که اومد پی گف بزارم
شرطا ۸تا لایک ۱۵تا کامنت
شرطا رو زیاد گفتم چون میخوام برم بیرون
بای بای
۱۰.۳k
۱۴ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.