part۴(psycho lover)
کارینا دستای ا/ت رو گرفت و گفت: ارباب یه اتاق خیلییی خوشگل برامون ترتیب داده باید ببینیش ا/ت خیلی قشنگه
بدو بدو به سمت اتاقشسون رفتن ...کارینا در اتاق رو برای ا/ت باز کرد اما برای ا/ت در بهشت باز شده بود
اتاقی که برای دونفر ساخته شده بود ..همه چیز سفید و مرتب با دوتا پنجره بزرگ که نور آفتاب رو به این اتاق هدیه داده بود برای ا/ت که ۱۷ سال از عمرش رو توی زیرزمینی تنگ و تاریکی گذرونده بود اومدن به اتاقی که اندازش ۸ برابر زیرزمینی خودش بود غیرقابل باور بود
کارینا: ا/ت اما تو همینجوری اومدی؟
ا/ت: ... منظورت چیه؟ کارینا: لباسی چیزی همراهت نیست؟
ا/ت: نه فقط دو دست لباس همراهمه لباسهای کهنه و تیره رنگشو نشون کارینا داد که باعث میشد کارینا بغض کنه
کارینا: این ...اینا لباساتن ؟اره ا/ت؟(بغض)
ا/ت: آره با اینی که تنمه همه لباسام میشن
کارینا دوستی نداشت و همیشه تنها بود ...وقتی جونگ کوک بهش گفته بود میخواد برای یه دوست یا یه خواهر بیاره تصمیم گرفت هیچی براش کم نزاره برای همین از قبل همه چیز رو برای ا/ت آماده کرده بود
کارینا: اونا رو بده به من
از زبان ا/ت:
لباسا رو گرفت و باهمون دست انداخت توی اشغال دونی
که گفتم:من...من دیگه لباسی ندارما گفت: بیخیال...تو به این دستمال های تمیز کاری میگی لباس؟ ا/ت ارباب دوست نداره لباس های بد بپوشیم بیا کمدتو ببین ....ببین چقدر لباسای مرتب و تمیز اونجاست
دیگه به اینا نیازی هم نداری
کمدو باز کرد و با دیدن این همه لباسای تمیز و خوشگل دهنم باز مونده بود..همشون رنگی و نو بودن گفت:یکیشون رو انتخاب کن و بپوش لطفاً این لباست هم بنداز دور خیلی کهنه و زشته گفتم: راستش نمیدونم کدومو انتخاب کنم! همشون برای منه؟گفت: آره...میخوای من برات انتخاب کنم ؟..اول بگو چطور لباسی دوست داری ؟گفتم: من لباسای نرم دوست دارم که برای خوابیدن هم راحت باشه همین
کارینا: خسته نباشی دلاور یکم بهتر میگفتی...اینو بپوش
یه سارافون سفید و خوشگل بود گفت: به نظرم اول برو دوش بگیر بعدش بیا میخوام ازت یه پرنسس بسازم
بزور منو فرستاد حموم اما حمومش هم از زیرزمینی من بزرگ تر بود...یه دوش گرفتم و اومدم بیرون کارینا همه چیز رو برام آماده کرده بود حتی به پوستم هم رسیدگی کرد و بهم گفت: بزار کمکت کنم موهات رو خشک کنی
موهامو خیلی حرفه ای خشک می کرد در آخر با دیدن خودم توی آینه هنگ کرده بودم
خیلی خوشگل شده بودم با اینکه آرایشی نداشتم اما با اون لباس با اون موهای مشکی و صاف و با اون صورت سفیدم دهنم باز مونده بودگفتم: چطوری... چطوری انقد خوشگلم کردی؟یه صندلی برداشت و کنارم نشست و گفت: هعی
ا/ت ...روز اولی که اومدم به این عمارت خیلی غمگین بودم...سر و وضعم مثل گداها شده بود تا اینکه ارباب دستور داد بهم رسیدگی کنن منم سعی کردم از خدمتکار ها یاد بگیرم ... گفت:ارباب آدم سرد و افسرده ایه ولی خیلی مهربونه
بدو بدو به سمت اتاقشسون رفتن ...کارینا در اتاق رو برای ا/ت باز کرد اما برای ا/ت در بهشت باز شده بود
اتاقی که برای دونفر ساخته شده بود ..همه چیز سفید و مرتب با دوتا پنجره بزرگ که نور آفتاب رو به این اتاق هدیه داده بود برای ا/ت که ۱۷ سال از عمرش رو توی زیرزمینی تنگ و تاریکی گذرونده بود اومدن به اتاقی که اندازش ۸ برابر زیرزمینی خودش بود غیرقابل باور بود
کارینا: ا/ت اما تو همینجوری اومدی؟
ا/ت: ... منظورت چیه؟ کارینا: لباسی چیزی همراهت نیست؟
ا/ت: نه فقط دو دست لباس همراهمه لباسهای کهنه و تیره رنگشو نشون کارینا داد که باعث میشد کارینا بغض کنه
کارینا: این ...اینا لباساتن ؟اره ا/ت؟(بغض)
ا/ت: آره با اینی که تنمه همه لباسام میشن
کارینا دوستی نداشت و همیشه تنها بود ...وقتی جونگ کوک بهش گفته بود میخواد برای یه دوست یا یه خواهر بیاره تصمیم گرفت هیچی براش کم نزاره برای همین از قبل همه چیز رو برای ا/ت آماده کرده بود
کارینا: اونا رو بده به من
از زبان ا/ت:
لباسا رو گرفت و باهمون دست انداخت توی اشغال دونی
که گفتم:من...من دیگه لباسی ندارما گفت: بیخیال...تو به این دستمال های تمیز کاری میگی لباس؟ ا/ت ارباب دوست نداره لباس های بد بپوشیم بیا کمدتو ببین ....ببین چقدر لباسای مرتب و تمیز اونجاست
دیگه به اینا نیازی هم نداری
کمدو باز کرد و با دیدن این همه لباسای تمیز و خوشگل دهنم باز مونده بود..همشون رنگی و نو بودن گفت:یکیشون رو انتخاب کن و بپوش لطفاً این لباست هم بنداز دور خیلی کهنه و زشته گفتم: راستش نمیدونم کدومو انتخاب کنم! همشون برای منه؟گفت: آره...میخوای من برات انتخاب کنم ؟..اول بگو چطور لباسی دوست داری ؟گفتم: من لباسای نرم دوست دارم که برای خوابیدن هم راحت باشه همین
کارینا: خسته نباشی دلاور یکم بهتر میگفتی...اینو بپوش
یه سارافون سفید و خوشگل بود گفت: به نظرم اول برو دوش بگیر بعدش بیا میخوام ازت یه پرنسس بسازم
بزور منو فرستاد حموم اما حمومش هم از زیرزمینی من بزرگ تر بود...یه دوش گرفتم و اومدم بیرون کارینا همه چیز رو برام آماده کرده بود حتی به پوستم هم رسیدگی کرد و بهم گفت: بزار کمکت کنم موهات رو خشک کنی
موهامو خیلی حرفه ای خشک می کرد در آخر با دیدن خودم توی آینه هنگ کرده بودم
خیلی خوشگل شده بودم با اینکه آرایشی نداشتم اما با اون لباس با اون موهای مشکی و صاف و با اون صورت سفیدم دهنم باز مونده بودگفتم: چطوری... چطوری انقد خوشگلم کردی؟یه صندلی برداشت و کنارم نشست و گفت: هعی
ا/ت ...روز اولی که اومدم به این عمارت خیلی غمگین بودم...سر و وضعم مثل گداها شده بود تا اینکه ارباب دستور داد بهم رسیدگی کنن منم سعی کردم از خدمتکار ها یاد بگیرم ... گفت:ارباب آدم سرد و افسرده ایه ولی خیلی مهربونه
۱۶.۴k
۲۱ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.