فیک شوگا ( عشق ممنوعه ی من ) پارت 10
سو با عصبانیت همراه من میومد و دیدم که داره گریه میکنه
گفتم :سو میدونم حالت خوب نیست ....یه نیمکت پیدا کردم و بهش گفتم:بیا بشینیم اینجا و اروم باش از توی کیفم قمقمه اب رو برداشتم و بهش دادم یکم خورد و بهم دادتش گفتم: دوست داری باهام حرف بزنی خوشگلم؟(از زبون سو گفت:تابستون منو جونگ وو با هم بودیم خیلی بهم ابراز علاقه کرد اما چشم چران بود یه بار که من تنها بودم وتو خونه بودم بهم زنگ زد و گفت : عزیزم من نمیتونم امشب بیام پیشت ببخشید گفتم :بازم کار داری اره؟ گفت: اره ببخشید گفتم:اشکال ندارم یه بار میای به هر حال دیگ پیشم گفت: فردا قول میدم قبول کردم و گفتم باشه که بعد از 10 دقیقه دختر خالم که خیلی با هم صمیمی بودیم بهم زنگ زد و گفت: امشب بیا بریم بار اولش گفتم:نه اما بعدش راضی شدم که باهاش برم رفتیم باهم بار و خوش میگذروندیم که یهو دیدم که یکی برام خیلی اشناس رفتم جبو دیدم حونگ وو عه که مست مسته و داره یه دخترو با ولع میبوسه از هم جداشون کردم و گفتم:تو عجب لاشیی هستی عوضی با حالت مستی گفت: من همینم که هستم بعد اون شب ازش متنفر شدم وهروقت میدیدمش ازش بدم میومد و امروز ازم عذر خواهی کرد و گفت:من اون روز مست بودم و نمیدونستم دارم چکار میکنم)از زبون ا/ت داستانشو شنیدم و بغض کردم و بهش گفتم: پسرا همشون همینن به خاطر اون خودتو به این روز ننداز زندگیتو بکن عزیزم ....اصلا ولش کن بیا بریم من ....
منتظر پارت بعد باشید:)
گفتم :سو میدونم حالت خوب نیست ....یه نیمکت پیدا کردم و بهش گفتم:بیا بشینیم اینجا و اروم باش از توی کیفم قمقمه اب رو برداشتم و بهش دادم یکم خورد و بهم دادتش گفتم: دوست داری باهام حرف بزنی خوشگلم؟(از زبون سو گفت:تابستون منو جونگ وو با هم بودیم خیلی بهم ابراز علاقه کرد اما چشم چران بود یه بار که من تنها بودم وتو خونه بودم بهم زنگ زد و گفت : عزیزم من نمیتونم امشب بیام پیشت ببخشید گفتم :بازم کار داری اره؟ گفت: اره ببخشید گفتم:اشکال ندارم یه بار میای به هر حال دیگ پیشم گفت: فردا قول میدم قبول کردم و گفتم باشه که بعد از 10 دقیقه دختر خالم که خیلی با هم صمیمی بودیم بهم زنگ زد و گفت: امشب بیا بریم بار اولش گفتم:نه اما بعدش راضی شدم که باهاش برم رفتیم باهم بار و خوش میگذروندیم که یهو دیدم که یکی برام خیلی اشناس رفتم جبو دیدم حونگ وو عه که مست مسته و داره یه دخترو با ولع میبوسه از هم جداشون کردم و گفتم:تو عجب لاشیی هستی عوضی با حالت مستی گفت: من همینم که هستم بعد اون شب ازش متنفر شدم وهروقت میدیدمش ازش بدم میومد و امروز ازم عذر خواهی کرد و گفت:من اون روز مست بودم و نمیدونستم دارم چکار میکنم)از زبون ا/ت داستانشو شنیدم و بغض کردم و بهش گفتم: پسرا همشون همینن به خاطر اون خودتو به این روز ننداز زندگیتو بکن عزیزم ....اصلا ولش کن بیا بریم من ....
منتظر پارت بعد باشید:)
۱.۰k
۰۳ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.