چندپارتی✨ p:آخر
وقتی فک کرد بهش خیانت کردی و...
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
کوک رفت...ولی نمیدونست اونسو میبخشتش یا نه.
رسید درخونه و کلید رو چرخوند.
اززبان کوک...
رسیدم خونه همه جا تاریک بود...اونسو حتما تو اتاقه...آروم آروم رفتم به اتاق...دروآروم بازکردم...خوابه؟...رفتم کنارش نشستم...دستمو جای رد دستم گذاشتم...صورت خیس بود حتما گریه کرده...بغض کرده بودم که باترس بلند شد...
ا:ت.تو کی هستی هاااا؟
ک: هی آروم باش منم کوک.
دستمو سمت صورتش بردم که ازم فاصله گرفت...
ک:ن.نمیخوام بزنمت..منو ببخش.!
نشست پیشم...داشت با انگشتاش بازی میکرد که دستاشو گرفتم...
ک: اونسو؟ من متاسفم...نباید میزدمت و بت میگفتم حال بهم زن...ولی فک کردم...فک کردم...
ا: فک کردی چی؟(بغض)
ک: فک کردم بهم خیانت کردی.
اونسو سرشو بالا آورد...
ا: چ.چیی؟ م.من ب.به تو؟
ک: آره ولی امروز فهمیدم که...اشتباه میکردم..متاسفم.
ا: حالا کی بهت گفته بود؟
ک: دخترعموم یه عکس فرستاد گفت تو منو دوس نداری! ایناها
عکسو نشونش دادم...
ا: هه...ک.کوک؟ تو ن.نباید ازم میپرسیدی؟میدونی این شیش ماهو چی کشیدم؟ هق...شبا بدون بغلت میخوابم...غذا بدون تو میخورم...باهام حرف نمیزنی هق(آخراگریه کرد)
اونسو داشت گریه میکرد به بغلم کشیدمش...
ک: متاسفم بانی کوچولو گریه نکن...متاسفم(بغض)
یکم که آروم شد از بغلم آوردمش بیرون..و انداختمش رو تخت و ل*بامو گذاشتم رو لب*اش...آخرین بوسه امون شیش ماه پیش بود..بعد چند دقیقه سرمو آوردم بالا...
ک: بانی منو میبخشی؟
اونسو خندید و دستاشو دور گردنم حلقه کرد...
ا: معلومه که میبخشمت(بالحن کیوت)
ک: کیوتچه...دوست دارم.
ا: منم همینطور
و بعد کنار هم خوابیدیم.
end...🎀
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
چرت شد💔
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
کوک رفت...ولی نمیدونست اونسو میبخشتش یا نه.
رسید درخونه و کلید رو چرخوند.
اززبان کوک...
رسیدم خونه همه جا تاریک بود...اونسو حتما تو اتاقه...آروم آروم رفتم به اتاق...دروآروم بازکردم...خوابه؟...رفتم کنارش نشستم...دستمو جای رد دستم گذاشتم...صورت خیس بود حتما گریه کرده...بغض کرده بودم که باترس بلند شد...
ا:ت.تو کی هستی هاااا؟
ک: هی آروم باش منم کوک.
دستمو سمت صورتش بردم که ازم فاصله گرفت...
ک:ن.نمیخوام بزنمت..منو ببخش.!
نشست پیشم...داشت با انگشتاش بازی میکرد که دستاشو گرفتم...
ک: اونسو؟ من متاسفم...نباید میزدمت و بت میگفتم حال بهم زن...ولی فک کردم...فک کردم...
ا: فک کردی چی؟(بغض)
ک: فک کردم بهم خیانت کردی.
اونسو سرشو بالا آورد...
ا: چ.چیی؟ م.من ب.به تو؟
ک: آره ولی امروز فهمیدم که...اشتباه میکردم..متاسفم.
ا: حالا کی بهت گفته بود؟
ک: دخترعموم یه عکس فرستاد گفت تو منو دوس نداری! ایناها
عکسو نشونش دادم...
ا: هه...ک.کوک؟ تو ن.نباید ازم میپرسیدی؟میدونی این شیش ماهو چی کشیدم؟ هق...شبا بدون بغلت میخوابم...غذا بدون تو میخورم...باهام حرف نمیزنی هق(آخراگریه کرد)
اونسو داشت گریه میکرد به بغلم کشیدمش...
ک: متاسفم بانی کوچولو گریه نکن...متاسفم(بغض)
یکم که آروم شد از بغلم آوردمش بیرون..و انداختمش رو تخت و ل*بامو گذاشتم رو لب*اش...آخرین بوسه امون شیش ماه پیش بود..بعد چند دقیقه سرمو آوردم بالا...
ک: بانی منو میبخشی؟
اونسو خندید و دستاشو دور گردنم حلقه کرد...
ا: معلومه که میبخشمت(بالحن کیوت)
ک: کیوتچه...دوست دارم.
ا: منم همینطور
و بعد کنار هم خوابیدیم.
end...🎀
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
چرت شد💔
۳.۷k
۰۵ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.